
خانگل مصرزاده و زیستن در لالایی
«به مادرم گفتم خانگل برمیگردد. داشتم گریه میکردم. پدرم حرف مرا تصدیق کرد و گفت شاید نتواند زندگی کند؛ برمیگردد.»
بیان فردا | کلیمالله توحدی، حدود دو سال از خانگل کوچکتر بود. آن وقتها که کودک بودند با دردِ دل هم آشنا بودند و خانگل رازهایش را به کلیم گفته بود. کلیم میدانست خانگل که هنوز 16 ساله بود، عاشق شاهگلدی شده، آنها به هم دل دادهاند و او گاه شرح دلدادگیاش را در لابهلای صدایش، سر میدهد. مثل تمام قصههای عشق و جدایی، خواستگار دیگری با بارِ گندم آمده بود تا همراه سرنا و دهل او را سوار بر اسب کند و ببرد روستای خودشان. پدر خانگل وقتی او سه ماهه بود، به شوروی رفت، مادر نیز آنها را ترک کرده بود و او بود و یک خواهر. در این شرایط و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم و فقر و بدبختی آن زمان، خانواده داماد سی تومان پول نقد و بار گندم آورد، چند روز بعد هم شیخ اسدالله توحّدی پدر کلیمالله، روحانی معروف ایل خطبه عقد را خواند و عروس را با روبند قرمز بردند.
کلیمالله توحدی که حالا پژوهشگر و نویسنده تاریخ و موسیقی نواحی در خراسان شمالی است، آن صحنه را خوب به یاد دارد: «از پایین اسب میدیدم که خانگل به جای خوشحالی های های گریه میکند و شانههایش بالا، پایین میرود. من هم رفتم خانه گریه کردم.» سالها بعد وقتی خانگل مصرزاده، دو فرزند از همسر اول داشت، جدا شد چون دلش با همسرش نبود. برگشت و دل داد به لالایی و آوازهای اصیل کرمانج؛ هرای، لو، بانگی و بنداروک. «قلبی که شکست تا همیشه داغدار است و تا قلب نشکند، کسی موسیقیدان و شاعر نمیشود.»
خانگل مصرزاده سالهای بعد دوباره با مرد دیگری ازدواج کرد و هم اکنون از او هم فرزندان دیگری دارد. توحدی شرح سرگذشت خانگل مصرزاده را همراه زندگی و آوای بسیاری زنان و مردان تاثیرگذار موسیقی کرمانج در کتاب «هزار و یکشب کرمانج: فلسفه شعر و موسیقی کرمانج خراسان» نوشته و آوازهایشان را هم ضمیمه کرده است. زندگی خانگل پر از رنج و سختیهایی است که سوز و عمقی را به صدا و ترانههایش هدیه کرده است؛ صدایی که دو سال پیش برای همیشه خاموش شد. خانگل سال تولد خود را نمیدانست ولی آنطور که از گفتههای توحدی پیداست باید متولد 1318 باشد. او 27 اسفند سال 98 در سکوت خبری و خیلی زودتر از آنکه کسی فکر کند، چشم بر جهان بست و یک هفته بعد، کیهان کلهر خبر فوت او را اعلام کرد.
سالهای آخر حافظهاش گرفتار بیماری آلزایمر بود و کمتر نغمهای را به یاد میآورد. هر چه بود در سینهاش خاک شد اگر چه برخی، آواهایش را ضبط کردهاند. چندی پیش محمد حسن دامنزن که بخشی از مستند «طرقه» را به این زن هنرمند کرمانجی اختصاص داده، گفته بود؛ 600 ترانه از او را به صورت صوتی و تصویری ضبط کرده است.
هوشنگ جاوید در جریان پژوهشهای میدانی از موسیقی زنان نواحی این منطقه حدود 40 دقیقه از آوازهای کار و سوگ و لالاییهایش را ضبط کرده و کلیمالله توحیدی هم بیش از دو ساعت از صدا و آوازهای او را در گنجینهاش دارد. جاوید سالها پیش طی سفری پژوهشی به خراسان شمالی، با خانگل و آواهایش آشنا شده بود. او حالا به میگوید تا قبل از آنکه پژوهشگران سراغ چنین افرادی بروند کسی آنها را نمیشناخت. «البته این افراد، خواننده حرفهای و هنرمند صحنهای نبودند ولی در قوم خودشان همه میدانستند که آواز میخوانند. آنها مثل گلدان کنار پنجره بودند و هستند که تا زمانی که نشکنند کسی به فکر آنان نیست.» جاوید در این سفر پژوهشی، ابتدا به چادرنشینها سر زده بود و در نهایت توحدی، خانگل را که در روستای مرزی اوغاز شهرستان شیروان زندگی میکرد، به او معرفی کرده بود. خانگل به واسطه سختیهایش، پخته شده و به تعبیر جاوید «خصلتهای مردانه» پیدا کرده بود. «آمد، نشست، خواند و لالاییهایش را ضبط کردم. وقتی هم که برای سال 82 گفتیم بیا جشنواره موسیقی زنان نواحی ایران، گفت چرا نیایم؟ جرات کرد و آمد.» یکی از آخرین دفعاتی که خانگل در برنامهای اجرا داشت،
اردیبهشت ماه سال 96 بود. در آن سال برنامهای به نام «هزار و یک شب» در تالار آمفی تئاتر دانشگاه هنر تهران، برگزار شد و او به همراه دوتار عیسی قلیپور لالاییخوانی کرد.
پاسدار میراث معنوی نسل گذشته
خانگل اگر چه خواننده و موزیسین حرفهای نبود ولی ثبت و ضبط آواهایش به عنوان پاسدار میراث معنوی نسل گذشته برای پژوهشگران مهم بود. تاثیراتی هم بر نسلهای جوان موسیقی نواحی داشت و تلنگری برای آنان بود. البته برخی هم آواهای او را به شکلی عجیب و با موسیقی چندصدایی ضبط کردند. «قطعاتی از او را برای مطرح کردن خودشان به عنوان آواز محلی اجرا کردند، بدون اینکه بگویند آنها را از خانگل شنیدهاند و به این صورت حق یک زن در پاسداری از هنر را نادیده گرفتند اما به هر حال تاثیرات او بر نسل جوانان منطقه زیاد بود. اگر چه دیر ولی سراغ او آمدند و بعد هم از دنیا رفت.»
حالا در آرشیو این پژوهشگر به جز آوازهای کار و بنداروک یک شیون و لالایی سوگ هم هست. در لالاییها گاه به کودک و گهواره اشاره میشود و گاه به مسائل تاریخی و حمله و کشتار مردم توسط قاجارها. بنداریک یا بنداروک در فرهنگ کرمانجی به دورهمیهای دختران و زنان گفته میشود و آوازهای بنداروک هم توسط زنان عشایر هنگام کار و در دورهمیهایشان، پای درخت و در کنار چشمه خوانده میشود.
«کسی که جوان و عاشق بود، عاشقانه میخواند، کسی که یارش نبود هجرانی سر میداد و مسنها از فراق و مرگ میخواندند و به این ترتیب، هم کار میکردند، هم شادی و هم خستگی کار را فراموش میکردند. برای من جالب بود که اینوسترانتسف هم در کتاب خود درباره هنر ساسانیان از این آیین نام برده بود.» کنستانتین اینوسترانتسف، خاورشناس روسی بود که زمینه اصلی پژوهشهایش درباره تاریخ ایران در روزگار ساسانیان بوده است.
حتی لالایی زنان را تبدیل به زیرصدا کردند
سال 73 محمدرضا درویشی آلبوم موسیقی شمال خراسان را با صدا و ترانههای خانگل مصرزاده و هنرمندانی چون حاج حسین یگانه، علی آبشوری، حسین ببی، نیازعلی صحرا روشن، رمضان عزیزی، علی آلمه جوغی، سودابه شاملو و سروجهان ضبط کرد. همان زمان صدای زنان در آن آلبومها تبدیل به زیرصدا شد آن هم در شرایطی که همه زنان بالای 50 سال سن داشتند و به گفته مجتبی قیطاقی، پژوهشگر موسیقی خراسان هیچ گونه اثری از تصنیف و ترانه قومی در آن شنیده نمیشد ولی اجازه ندادند که صداها پخش شود. «آقای توحدی را دعوت کردند تا صدای زنان با فضاسازی، به عنوان زیرصدا قرار گیرد. آن زمان فرصتی برای معرفی زنان نبود. حالا فضای رسانهای اینطور شده است و ما نقل قولهایی از استادان بزرگی چون شجریان داریم که از جای خالی صدای زنان گفتهاند.»
آواز زنان در کرمانج ریشه در تاریخ مردم دارد، به عنوان مثال الله مزار که یکی از مهمترین آوازهای سوگ تاریخی این منطقه است، به گفته جاوید هم بخش مردانه و هم زنانه دارد و خانگل بخش زنانه آن را خوانده است. مجتبی قیطاقی هم از خواندن زنان در مراسم حنابندان و عروسی به «پیامما» میگوید که به یکی از سنتهای قومی تبدیل شده است، زنان و دختران به صورت سوال و جوابی آواز میخوانند، حتی بین آنها رقابت شکل میگیرد و بزرگان فامیل آنها را داوری میکنند.
«خانگل هم در مسیر همین واقعیت فرهنگی، یکی از صدها هزار خواننده گمنام یا بهنام است منتها ما در چارچوبی قرار گرفته بودیم که صدای زنان در حجاب بود. این قصه در اقوام هم تاثیر گذاشت و کسی جرات نمیکرد بخواند.» بانگی یکی دیگر از آوازهای سوگ در کرمانجی و در واقع فریاد و فغان از سر درد در مدح فرد ازدسترفته است و گریزی به باورها و افسانههای قومی دارد. این آواز بر سر مزار خوانده میشود و فریادی است از سر درد زنان آن را سر میدهند.
«سر مزار میگویند بگویید کسی بیاید چند کلام بانگی بخواند و در آن فضا بحث تفنن و جنسیت مطرح نیست. خانگل تمام گونههای آوازی از ترانههای کردی را بلد بود. ترانههایی که به تعبیر امروزی پاپ و سادهفهمتر است و همچنین ترانههایی با ساز یا بدون ساز؛ مقامهای سنگینی چون لو، هرای و جدایی، ترانههای کار و گاودوشی و درو، همه را اجرا میکرد.» زنی که حالا مادر لالاییهای کرمانج لقب گرفته، مدتها مستقل زندگی، کار و تلاش کرده و با این زمزمهها سرپا مانده. وقت شیردوشی برای گاوی که شیر داده، خوانده و آرزوی سلامتی، سرزندگی و برکت کرده. مثلا خوانده؛ خدا را شکر که تو هستی، لطف خدا تو را به ما بخشیده تا از وجود تو برخوردار شویم، تو باعث شکر ما هستی، پس تو باید سلامت باشی، برای ما سرپا بایستی، آرزوی ما این است که تو را ایستاده ببینیم. در جای دیگر هنگام خواندن ترانه لالایی، پای گهواره مقدمهای دارد و کودک را به فضایی میبرد و برای او آیندهای را تصویر میکند. آرزویی را در گوش او صدا می زند؛ تو که باید بزرگ شوی، سربلند باشی، سرو ایستاده باغ باشی و تکیهگاه قوم و پدر و مادر و فرهنگ خودت باشی، لالایی..، تو که باید مراقب خودت باشی و فردا افتخار و گرهگشا باشی لالایی…
«هیچکس نمیتواند خود را در برابر آواز او کنار بکشد، این تاثیرگذاری نتیجه پایبندی به میراث و سنت فرهنگی است که بزرگترها داشتند و او قدر آن را دانسته و ارث برده است. روحیهای که گمشده هنرمندان امروز است، دیر آمدهاند و میخواهند زود به نتیجه برسند. انرژی و پیام خاصی از آواز او به من میرسید و باب تازهای در مسیر پژوهشی من باز کرد و ریشه و جوانب احساسی آواز برایم مهم شد. او زندگی در فضایی را تجربه کرد که شخص در آن باید پایبند به فرهنگ و طبیعت باشد و فرد بار میآید که درد و رنج را احساس کند، دردی که بد نیست و خوشایند است و نتایج درخشانی در هنر و زندگی دارد. خیلی مهم است که زنی این تجربه را داشته باشد و شاید کسی که در شهر زندگی می کند فرصت آن را نداشته باشد.»
خبر فوت خانگل مصرزاده، فروردین سال 99 تقریبا ده روز دیرتر در رسانهها منتشر شد. کیهان کلهر در اینباره نوشته بود: «خبر درگذشت او با دیرکردی چندروزه شنیده شد، از آن رو که او در تنهایی میزیست و دیرزمانی بود که یادی از او نمیشد. خانگل تاریخ زاده شدنش را نمیدانست. میگفت: وقتی روسها به ایران آمدند من به دنیا آمدم. او که استعداد آوازخوانی شگفتانگیزی داشت هرگز این بخت را نیافت تا شناخته شود و دیگران نیز از صدای دلنشینش بهره ببرند. تنها آلبومی که از صدای او به جای مانده به نام «آوازهای زنان کرمانجی» پخش شده است. میگویند مجموعهای بیمانند از آوازهای کرمانجی را در سینه داشت. دلبسته خواندن بود و میگفت وقتی تنهام، وقتی ناراحتم یا خوشحالم فقط و فقط آواز میخوانم و با همین آوازها زندهام.»
انتهای پیام
دیدگاه تان را بنویسید