شریعتی؛ متفکر جدی حامی انتقاد
کد خبر: 5158

شریعتی؛ متفکر جدی حامی انتقاد

مصطفی مهرآیین - جامعه‌شناس

بیان فردا | یادداشت | شریعتی از معدود انسان‌هایی است که زندگی را معنا کرده و می‌گوید در هسته اندیشه، زندگی وجود دارد. می‌خواهم از شریعتی به‌عنوان متفکر امید حرف بزنم که امیدبخش همین زندگی روزمره است، اما نه زندگی روزمره‌ای که به امور معمول زندگی از جمله مسکن و خوراک و کرایه خانه و امثالهم تقلیل پیدا کند. به من انتقاد شد که چرا از شریعتی حرف می‌زنم و هجمه انتقادها باعث شد این سوال را طرح کنم که آیا واقعا عامل بدبختی امروز ما شریعتی است؟ آیا شریعتی بود که با اندیشه‌های خود آنچه که امروز بر ما می‌گذرد را ممکن کرد؟

در هسته فرهنگی هر جامعه‌ای دوگانه‎هایی وجود دارد، که اولین آن دوگانه «هدف وسیله است» و باید هدف و وسیله رسیدن به آن هدف را تعریف کرد. هدف شریعتی چه بود؟ شریعتی فقط یک هدف دارد؛ او متفکرِ جدی حامی انتقاد است. او متفکر بینامتنی، متفکر مرزی، متفکر آستانه‌نشین است. به زبان ساده او در مسجد ایستاده و به آنهایی که درون مسجد هستند می‌گوید دنیا بیرون است و به آنهایی که بیرون مسجد هستند می‌گوید خدا در مسجد است. اما خودش دم در ایستاده است.

شریعتی متفکر فرودگاه است که می‌خواهد پرواز کند اما باز برگردد. شریعتی مترجم دنیای ما و دنیای غرب است و این دو را در گفت‌وگو می‌گذارد البته که از دنیای غرب چیزهایی را می‌گیرد و بخشی از این معانی از دست می‌رود و بالعکس. اما این ترجمه معانی را در این دادوستدها بار می‌‌کند که در دنیای صرفاً غرب و دنیای صرفاً شرق ممکن نبود.

شریعتی متفکر تئوریزه کردن تخطی و امر منفی است و به همین دلیل شاد است و دائما می‌گوید دین از عقل تخطی کند، شعر از فلسفه تخطی کند، از ریاضیات تخطی کند، ادبیات از عقل تخطی کند، از دین تخطی کند. شریعتی دائماً شما را وادار به تخطی می‌کند. این است که عاشق اقبال در معاشرت است چراکه اقبال هم عیسی مسیح است، هم صلاح‌الدین ایوبی است، هم مارکس، دورکیم و وبر است. شریعتی عاشق هیچکدام نیست، او یک کتابخانه است و وسط این کتابخانه کتاب می‌خواند.

شریعتی اصلا ایدئولوگ نیست، بلکه او یک کتابخوان سیال است که دائما دارد تخطی می‌کند، کتاب می‌خواند و سیگار می‌کشد و همه اهل فکر همین هستند مگر اینکه از اهل قدرت باشی، اما شریعتی کجا در پیوند با قدرت بود؟ او تنها و خودساخته بود. از طبقه اشراف نبود، او یک آدم کتابخوان بود که حرف‌هایی زد و رفت.

شریعتی اگر بود، هنوز هم داشت کتاب می‌خواند و بر هیچ اندیشه‌ای استوار نمی‌ماند و این هدف شریعتی است؛ ایجاد گفت‌وگو بین این دنیا و آن دنیا، و در گفت‌وگوهای خود کسرت تنوع را حفظ می‌کرد. شریعتی متفکر گفت‌و‌گوی بین امور متنوع است. او تئوریسین حکومت اسلامی نیست و اگر هم باشد به دموکراسی مطلق به‌عنوان تنها شکل حکومت اعتقاد دارد. در آثار شریعتی تفسیر رحمانی از دین وجود دارد و اسلام لیبرال از شریعتی است.

نسل امروز به ما خورده می‌گیرد که شریعتی مقصر تمام بدبختی ماست، اما تنها یک دلیل برای این حرف‌ها می‌تواند وجود داشته باشد و آن این است که شما اصلا کتاب نمی‌خوانید و به مثابه یک متفکر با او روبه‌رو نمی‌شوید.

شریعتی خدا را روی زمین گذاشت، توحید او ماتریالیستی است و خدا را به درون همین جامعه آورد و گفت توحید در درون همین اجتماع هم است و چیزی بیرون از جامعه نیست. شریعتی خدا را دنیایی کرد و دین را نشان داد که فقط برای آخرت نیست، رازآلود و عرفانی نیست. شریعتی ابوذر، سمیه و عمار را دنبال می‌کند که از طبقات فرودست جامعه هستند، او ابوذری را دنبال می‌کند که در دهان بورژوای دوران و سنتی که دارد همه را نابود می‌کند، می‌زند و او دقیقاً صدای انسان‌های یگانه‌ای بود که آنها را از منظر توان شخصیتی‌شان بزرگ کرد. ابوذر شریعتی ذات ندارد چراکه انسان از منظر شریعتی فاقد ذات است.

(حضرت) فاطمه از دیدگاه شریعتی، زنی به‌دنبال اسطوره و خرافات نیست، او زخم‌های (حضرت)علی را می‌تواند بفهمد، دردهای علی را می‌فهمد، و آگاه است و این قصه‌ای است که شریعتی به‌خوبی روایت می‌کند. کجای این انسان را می‌توان به‌عنوان متهم روزگار معرفی کرد و او را عامل شرایط این روزهای ما دانست؟

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید