جنگ ایران و عراق چگونه آغاز شد؟
کد خبر: 8017

جنگ ایران و عراق چگونه آغاز شد؟

در روز‌های شهریور ۱۳۵۹ تنش میان ایران و عراق به اوج خود رسیده بود و هر دو کشور سخنانی علیه یکدیگر مطرح می‌کردند. صدام قرارداد الجزایر را زیر پا گذاشته بود و مدام برای ایران شرط می‌گذاشت. او تصور می‌کرد در جریان اعدام‌های انقلابی نیرو‌های ارتش، توان نظامی ایران از بین رفته و به سادگی می‌تواند ایران را فتح کند.

بیان فردا | «آن اول که انقلاب شد ما شعار‌های تند هم می‌دادیم. صدور انقلاب، امروز ایران فردا عراق پس فردا کجا... این شعار‌های تند باعث شد کشور‌های دیگر وحشت کنند. من رفتم خدمت مرحوم آیت‌الله خمینی در همین منزل مقابل ما که منزل آقای یزدی بود. آنجا خدمت ایشان عرض کردم رسم است که هر وقت در جایی انقلاب می‌شود، هیات‌های حسن نیت می‌فرستند برای کشور‌های مجاور و به آن‌ها حالی می‌کنند که ما به شما کاری نداریم و سوابق و روابط ما همانگونه که بوده هست. ما متاسفانه چنین نکردیم و این کار را هرچه زودتر بکنیم بهتر است چرا که صدام زمزمه جنگ کرده و قرارداد الجزایر را پاره کرده است و باید هرچه زودتر جلوی این برنامه گرفته شود.» از خاطرات آیت الله منتظری

از زمان شکل‌گیری کشور عراق در مرز‌های کنونی، بزرگ‌ترین مشکل آن دسترسی محدود به آب‌های آزاد و دریا‌ها بود که ایجاد بنادر تجاری و باری را ناممکن می‌ساخت. تنها بندر مهم و قابل کشتیرانی بغداد در اروندرود بود. عراقی‌ها تلاش می‌کردند، کویت را که راه دریایی داشت به خاک خود ضمیمه کنند اما کویت تحت قیومت انگلستان بود و انگلستان اجازه این کار را به عراقی‌ها نمی‌داد.

در سال ۱۹۶۳ میلادی عراق تمامیت ارضی کویت را رسما پذیرفت و با استقلال کویت تنها راه پیوند عراق به آب‌های آزاد از میان رفت و حضور در اروندرود تنها چاره برای دولت عراق بود. به همین حضور در اروندرود به مهم‌ترین مسئله‌ی ایران و عراق شد و همین امر باعث درگیری‌های پی‌در‌پی در مرز دو کشور شد. در تمامی این درگیری‌ها برتری با ایران بود چرا که سنگر‌های ایران در ارتفاعات قرار داشتند و ایران از نظر تجهیزات نظامی و قدرت اقتصادی بسیار برتر از عراق بود.

نخستین معاهده‌ صلح در جولای ۱۹۳۷ میلادی امضا شد و دومین معاهده در ۱۹۵۷ که در آن پیشنهاد اداره‌ی اروندرود به صورت مشترک مطرح شده بود و هر دو طرف بر مرزی که هیاتی سوئدی مطرح کرد نظارت داشتند.

در سال ۱۹۶۸ در عراق کودتا شد و حزب بعث به رهبری «حسن البکر» روی کار آمد. صدام حسین که معاون حسن البکر بود گرایشی افراطی به «ناسیونالیسم عربی» داشت و خوزستان را که یکی از استان‌های ایران بود جزو جهان عرب می‌دانست!

صدام حسین همچنین عراق را مالک جزایر سه‌گانه ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک می‌دانست. البته دلیل تخاصم وی با ایران امور ژئوپلتیک نبود بلکه ایدئولوژی «پان‌عربیسم» صدام حسین و حزب بعث بود که ایران را بدل به خصم اصلی عراق کرده بود. 

در دوران اوج‌گیری پان‌عربیسم عراق، محمدرضاشاه پهلوی در اوج قدرت و ثروت بود به راحتی با خطرات حزب بعث مقابله می‌کرد. حکومت ایران در مقابل حمایت عراق از جدایی‌طلبان استان خوزستان، از کُرد‌های شمال عراق که با دولت مرکزی آن کشور در جنگ بودند حمایت می‌کرد و برای گروه‌های مخالف حزب بعث اسلحه و پول می‌فرستاد.

در میان تخاصم دولت شاه با عراق، ایران دست بالا را داشت چرا که ارتش ایران به یکی از قوی‌ترین ارتش‌های قاره آسیا بدل شده بود و متحدان ایران در بلوک غرب از حکومت پهلوی حمایت می‌کردند. همین مسئله باعث شد که ایران از موضعی برتری‌طلبانه قرارداد ۱۹۳۷ (پیمان سعدآباد در دوره رضاشاه بسته شد که اداره اروندرود را به عراق می‌داد) را به صورت یک‌جانبه لغو کند.

این اقدام در سال ۱۹۶۹ رخ داد و پس از آن درگیری‌ها و تنش‌های مرزی دو کشور افزایش یافت، قرارداد الجزایر در سال ۱۹۷۵ و برای خاتمه دادن به درگیری‌ها منعقد شد. بر اساس مفاد قرارداد الجزایر، عراق از حاکمیت اروندرود و جزایر سه‌گانه چشم‌پوشی می‌کرد و ایران از حمایت کُرد‌های مخالف عراق دست بر می‌داشت و خط تالوگ نیز مرز رسمی دو کشور می‌شد.

این قرارداد پس از درگیری‌های سال‌های ۵۰ تا ۵۲ پیش آمد که در تمام این درگیری‌ها برتری با ایران بود زیرا دولت عراق می‌دانست که توان مقابله با ارتش ایران را نخواهد داشت. قرارداد الجزایر آتش اختلافات را خاموش کرد و دو کشور موقتا روابط دوستانه‌ای در پیش گرفتند.

پس از پیروزی انقلاب درگیری لفظی و مرزی دو کشور بالا گرفت. حسن‌البکر چند روز پس از رفراندوم جمهوری اسلامی پیام تبریکی برای آیت‌الله خمینی فرستاد و ایشان در جواب از پیام البکر تشکر کرد و به زبانی کنایی به البکر نوشت: «نهضت انفجاری ایران در اثر دیکتاتوری و اختناق و فشار رژیم پهلوی هشداری بود برای همه مستکبرین در مقابل مستضعفین... عاقبت اختناق‌ها انفجار است.»

درگیری‌های لفظی ایران و عراق پس از انقلاب ایران

آیت‌الله خمینی چند ماه بعد و در آذرماه سال ۱۳۵۸ با خبرنگاران خارجی مصاحبه کرد و درباره دولت عراق گفت: «اگر سرنیزه را از این ملت‌ها بردارند، از عراق بردارند، از نمی‌دانم ترکیه بردارند، از جا‌های دیگر بردارند، همه یک‌صدا با ما موافقند. سرنیزه جلو را گرفته است. منتها ایران سرنیزه را شکست. ایران ایستاد.»

این سخنان زمانی گفته شدند که صدام حسین در ابتدای سال ۵۸ به ریاست جمهوری رسیده و قدرت مطلق را به دست گرفته بود و دیگر حسن البکر در سیاست عراق جایی نداشت. «ابوالحسن بنی‌صدر» در خاطراتش می‌گوید وقتی صدام به قدرت رسید، توسط نواده سید ابوالحسن اصفهانی پیامی برای آیت‎الله خمینی ارسال کرد و بابت رفتار دولت عراق در زمان تبعید از ایشان عذرخواهی کرد.

بنی‌صدر درباره واکنش آیت الله خمینی به این پیام می‌نویسد: «آقای خمینی گفت صدام شش ماه هم در عراق دوام نمی‌آورد و امواج مردم عراق برمی خیزد و او را هم با خود می‌برد آنجا که شاه را برد. صدام به التماس افتاده و می‌خواهد از ما مشروعیت بگیرد.»

بنی‌صدر این اظهارات را دلیل آغاز جنگ می‌داند که البته این اظهار نظر از جانب بنی‌صدر بسیار ریاکارانه بود. چرا که خود وی از کسانی بود که در آن مقطع مدام سخنان تند و ستیزه‌جویانه علیه حکومت عراق می‌زد.

بنی‌صدر در ماه‌های پیش از آغاز جنگ خطاب به عراق چنین نوشت: «ما مردم عراق را به دولت عراق نمی‌فروشیم. ملت عراق برادر ماست که زیر چکمه‌های فاشیسم سرخ قرار گرفته است و آماده است که فرصت پیدا کند که علیه یک طاغوت سرسپرده قیام کند.»

بنی صدر در ادامه صدام را تهدید کرده و می‌گوید: «این یک فرصت است و حیات ملی ما در گرو پیروزی در مبارزه‌ای است که دشمنان بر ما تحمیل می‌کنند. نیرو‌های زمینی ما صد برابر گذشته آمادگی دارند و اگر عراق یک قدم جلو بگذارد به شدت تنبیه خواهد شد.»

در این مقطع تهدید‌های لفظی و درگیری‌های مرزی میان دو کشور بالا گرفت و دولت عراق شیعیان ایرانی مقیم عراق را از کشور اخراج کرد. آیت‌الله خمینی در واکنش به این اقدام گفت: «امیدواریم که نابودی سرسپردگانی مثل سادات و صدام‌حسین به زودی انجام گیرد. ملت شریف عراق شما اخلاف آنان هستید که انگلیس را از عراق راندند؛ بپا خیزید‌‎ ‌و قبل از آنکه این رژیم فاسد همه‌چیز شما را تباه کند، دست جنایتکار او را از کشور‌‎ ‌اسلامی خود قطع کنید...‌ای ارتش عراق! اطاعت از این مخالف اسلام و قرآن نکنید و به ملت بگرایید و دست‌‎ ‌امریکا را که از آستین صدام بیرون آمده است قطع کنید.»

این مسائل صدام حسین را که ارتش تازه تجهیز شده‌ای داشت به رویارویی نظامی با ایران ترغیب می‌کرد. آنچه صدام را در این عمل گستاخ کرد فروپاشی ارتش ایران به واسطه تصفیه‌های انقلابی بود. صدام به مشاوران خود می‌گفت ارتش آن‌ها اکنون از هم پاشیده و توان دفاعی ندارند.

سیدمحمود دعایی که سفیر وقت ایران در عراق بود، در خاطراتش می‌نویسد که دولتمردان عراق با دقت اظهارات ایرانیان را دنبال می‌کردند و در پی بهانه‌ای برای حمله بودند و طرف ایرانی به جای به کارگیری دیپلماسی و اجتناب از جنگ، مدام حملات لفظی خود علیه عراق را تشدید می‌کرد. در واقع در آن فضای انقلابی تبعات جنگ ابدا جدی گرفته نشد و می‌توان گفت انتظار انقلابیون صادر کردن انقلاب به عراق بود.

عکس جنگ ایران و عراق

دعایی درباره پیشنهاد مذاکره از طرف دولت عراق پس از بالا گرفتن تنش‌های لفطی می‌نویسد: «آقا گفتند به هیچ وجه مذاکره نمی‌کنیم. با این اقدام توده مردم عراق را از دست می‌دهیم. سازش با حزب بعث و تفاهم با آن عقب گشت از مواضع بنیادین انقلاب است.»

این اظهار نظر مربوط به ایام ابتدایی سال ۵۹ بود. اوج اختلاف مربوط به زمانی بود که در فروردین ماه سال ۱۳۵۹، یعنی پنج ماه پیش از آغاز جنگ، در اظهار نظری خطاب به ارتش عراق چنین گفته شد: «ارتش عراق باید مثل ارتش ایران که وقتی فهمیدند این دارد جنگ می‌کند با اسلام، جنگ با نهضت اسلامی می‌کند، همانطور که این‌ها قیام کردند و ارتش به مردم ملحق شد و کلک این‌ها را کندند، ارتش عراق نیز باید همین کار را بکند. این جنگ با اسلام است، ارتش عراق حاضر است با اسلام جنگ بکند؟ ملت عراق و ارتش عراق لازم است که پشت بکند به این دولت غیر اسلامی.»

مسئولیت روزنامه کیهان در سال‌های سال‌های ۵۸ و ۵۹ با ابراهیم یزدی بود که در همان دوره وزیر امور خارجه ایران نیز بود. او به جای مشاوره صحیح و استفاده از دیپلماسی، فضا را بیشتر تنش‌آلود کرد و در تاریخ ۳۰ فروردین در تیتر صفحه یک خود نوشت «امام ارتش عراق را به قیام دعوت کرد»

اقدام صدام حسین در میمک

صدام حسین از اوایل سال ۵۹ تهدیدهایش علیه ایران را آغاز کرد. ادعای او این بود که ایران به تعهداتش در قرارداد الجزایر پایبند نبوده و خواستار تملک جزایر سه‌گانه ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک و همچنین تسخیر مناطقی چون میمک بود.

صدام در شهریور ماه ۱۳۵۹ در تلویزیون عراق حاضر شد و گفت ایران زمین‌هایی را که در قرارداد الجزایر به دست آورده است باید پس بدهد. صدام اعلام کرد که اروندرود به مالکیت عراق درمی‌آید و از این پس هر کشتی ایرانی نیز که بخواهد از آنجا عبور کند باید با پرچم‌های عراق این کار را انجام بدهد.

طبیعی بود ایران چنین درخواستی را نپذیرفت و تنش‌های مرزی دوباره آغاز شد. هر چه بیش‌تر می‌گذشت، درگیری‌ها بیشتر می‌شد. در ۱۹ شهریور، عراق میمک را تصرف کرد و آیت‌الله‌خمینی هرچند از رویایی نظامی ابا داشت، اما تلاش کرد با سخنان خودش عراق را ادامه کارش منصرف کند. ایشان در پیامش به حجاج آن سال به شدت به آمریکا و حزب بعث حمله کرد.

ارتش و نیروی اطلاعات ارتش گزارش دقیقی از آرایش نیرو‌های عراقی در مرز‌های ایران به مقامات ارشد ایران داده بودند، ولی آن‌ها باور نکردند که جنگی در حال رخ دادن است. در ۲۶ شهریور ماه، صدام حسین قرارداد الجزایر را به صورت یک‌جانبه لغو کرد و چند روز پس از آن نیز درگیری‌ها ادامه پیدا کرد.

عراقی‌ها در روز‌های آخرِ شهریور، هجوم خود را آغاز کردند. الگوی صدام برای حمله به ایران، الگوی «جنگ‌های شش روزه اعراب و اسرائیل» بود، که طبق آن عراقی‌ها می‌خواستند تمامِ ناوگان هوایی ایران را در فرودگاه‌ها نابود کنند تا با نابودی ناوگان هوایی، راه برای ورود ارتش زمینی و سپاه زرهی باز شود.

صدام حسین روز ۳۱ شهریور ماه، جنگ با ایران را آغاز کرد و بلافاصله اعلام کرد تا نیم ساعت دیگر کمر ایرانی‌ها خواهد شکست، او در پی حمله‌ای برق‌آسا و آنی بود که در مدت زمان کوتاهی ایران را تسخیر کند. اما کشوری که تازه انقلاب کرده بود و خون تازه‌ای در رگ‌های خود می‌دید، بعید بود به آسانی خود را تسلیم صدام کند! نتیجه جنگی که صدام تصور می‌کرد چند روزه خواهد بود، یکی از طولانی‌ترین جنگ‌های قرن بیستم بود که حدود هشت سال به طول انجامید.

 

دیدگاه تان را بنویسید