در سمت مردم و جامعه مدنی
حمله روسیه به قلمرو سرزمینی اوکراین در حالی رخ داده است که ماههای گذشته، تنش فیمابین به حداکثر رسیده بود. محور اصلی این تنش بر قصد اوکراین به پیوستن ناتو قرار داشت. افزایش تنشها با هشدارهای مکرر غرب درباره هجوم قریبالوقوع روسها و انکار موکد آنها همراه بود که نهایتا با شکست دیپلماسی، نخستین موشکها به سمت اوکراین و ورود نیروهای روسیه به خاک آن رقم خورد. در این باره می توان حداقل به چهار ملاحظه زیر اشاره داشت.
۱. روسیه تحت زعامت ولادیمیر پوتین به ساختاری متصلب شبیه شده است و زیادهخواهی، دیکتاتوری و سرکوبگری نظام حاکم بر آن به مردم آن کشور نیز لطمه زده است. در حدود یک قرن پس از انقلاب بلشویکی ۱۹۱۷ شاهد اضمحلال جامعه مدنی و تنگناهای عرصه عمومی در آن بودهایم. چنانکه خبری از بزرگان ادبیات نظیر داستایفسکی، تولستوی، تورگنیف، چخوف، پوشکین و… نیست. همانطور که چهرههای شاخص سینمایی نظیر تارکوفسکی و اساطیر موسیقی چنان چایکوفسکی نیز معرفی ننموده است. همه اینها ذیل سیستمی بسته به رهبری حزب محافظه کار تجدید شده است. تجدیدی بر عوارض حکمرانی ایدیولوژیک کمونیستها بر شوروی سابق که فقر و عقبماندگی را برای مردمانش رقم زد. اکنون ضعف جامعه مدنی و ساختار فرهنگی در کنار تضعیف اقتصادی آن کشور نمایان است. اقتصاد روسیه شدیدا متکی به منابع فسیلی نفت و گاز است. بهعلاوه منابع عظیم جنگلها که البته قابلیت بهرهبرداری فناورانه بالایی از آن وجود ندارد. این نکته در جوار سیستم نظامی قدرتمند، بیانگر موقعیت فرادست حاکمیت بر فرودستی جامعه است. خردهجنبشهای اعتراضی همواره در این کشور سرکوب شدهاند و فعالیت احزاب مستقل محدود گردیده است.
نظام سیاسی فاسد و ویرانگر است.
۲. غرب با مرجعیت ایالات متحده در جهت گسترش ناتو تا مجاورت روسیه گام برداشته است. این در حالی است که در پایان جنگ سرد توافق شده بود اقمار مستقل شدهی روسیه به جرگه ناتو و هم پیمانان نظامی غرب نپیوندند. این امر درباره پنج کشور نقض شد. تشویق اوکراین برای پیوستن به ناتو بر شدت این امر افزود. به نظر میرسد اهداف غرب و مشخصا آمریکا در جهت هم مرز شدن ناتو با روسیه قرار داشته تا نهایتا به سمت تضعیف آن گام بردارد. فروپاشی مجموعه پهناور روسیه و نیز مانعتراشی بر سر اتحاد بیشتر او با چین نوظهور. این درحالی است که موقعیت اروپا و آمریکا در ناتو متفاوت است. فاصله جغرافیایی آمریکا از صحنه جنگ اروپا، عملا آن را در موقعیت یک صحنهگردان جنگ از راه دور قرار داده که اروپا را نیز گروگان گرفته باشد بی توجه به عوارض هرگونه جنگی بر زیست اروپاییان. این در حالی است که اروپا نیز در وابستگی انرژی به روسیه قرار دارد و در مقام حمایت از اوکراین هم از برخورد نظامی اجتناب دارد. ضمن اینکه راهبرد تضعیف روسیه را از راههایی غیرنظامی، عمدتا اقتصادی و بلندمدت میتوان پیگیری نمود. امری که اروپا احتمالا بیشتر بدان راغب بوده است.
۳. مطالبه اوکراین در جهت پیوستن به ناتو از دو جهت قابل ارزیابی است.
الف. از یک سو کشوری مستقل مطرح است که اراده ملیاش بر پیوستن به یک مجموعه بین المللی قرار دارد. مجموعهای نظامی یا سیاسی یا … . این حق مسلم هر کشور است که بتواند مستقل از فشارها و تهدیدها برای واحد مرزی و حاکمیتی خویش تصمیم بگیرد. این وجه نظری و ایدهآلگرایانه بحث است که روی کاغذ نیز وجود دارد.
ب. با این حال واقعیات جهان سیاست و عرصه بینالملل با حقوق نوشته بر کاغذ متفاوت است. در این راستا پیوستن اوکراین به ناتو احتمال تحققی اندک داشت. زیرا با تهدید دانستن آن برای روسیه، با واکنش احتمالیاش مواجه میشد که شد. تاکید و پافشاری رهبران اوکراین بر این خواسته، عملا در ناهمخوانی شطرنج سیاسی انجام شد و کشور را در معرض جنگی قرار داد که هیچ کمکی به توفیق اوکراینیها نخواهد داشت بلکه آنها را چنان ابزاری در بازی دو طرف تعیین نموده است. همچنین مشاهده شد که حمایت همه جانبهای از اوکراین به عمل نیامد و غرب با محافظهکاری خاصی به اعمال تحریمهایی علیه روسیه اقدام نمود. تحریمهایی که بعید است اثرگذاری جدی در کوتاه مدت داشته باشد. آمریکا نیز از ورود جنگ مستقیم با روسها احتراز داشته و رسماً دور ایستاده است. بنابراین مردم اوکراین متضرر اصلی این واقعه در وهلهی نخست خواهند بود.
۴. جدا از بحث حقانیت ملی، آیا الحاق اوکراین به ناتو و تضعیف روسیه قابل دفاع بوده است؟ چگونه میتوان درباب آن معادله ارزیابی نمود؟ پاسخ را بایستی در موضعی سوم جست!
در قبال جنگ روسیه و اوکراین دو موضع گیری عمده شده است. یک سو هواداران روسیه حاضر هستند که بدون محکوم نمودن حمله غیرقانونی آن کشور، بر تحریکات غرب تاکید دارند. آنها از جهت فلسفه اخلاق قابل دفاع نیستند زیرا به قربانیان این هجوم که مردم میباشند بی اعتنایی میکنند و بر حق سرزمینی اوکراین درباره انتخاب مسیر بینالمللی صحه نمینهند. در سوی دیگر حامیان غرب و آمریکا قرار دارند که بدون توجه به تحریکات و اهداف آن کشور و شانه خالی کردن از حمایت عملی اوکراین، بر جنگطلبی روسیه تاکید دارند. آنها به جنگطلبی آمریکا در عراق و افغانستان توجه نمیکنند.
موضع نگارنده بر پارادایمی متفاوت از هردو قرار دارد. لازم است زاویه بحث را بهطور کلی تغییر دهیم و از منظر هابرماسی به تحولات بینالمللی نظر نماییم. یعنی بهجای قطبی سازی غرب-روسیه باید بر دوگانه «سیستم-زیست جهان» تمرکز نمود. بر این مبنا میتوان توضیح داد که استراتژی آمریکا و غرب بیش از آنکه بر تقویت جامعه مدنی و توسعهی کشورهای دیگر قرار داشته باشد، بر منافع خویش قرار دارد. منافعی که توام با نوعی بی اعتنایی به انسان همراه بوده و در مرکزیت آن ثروت و قدرت بهجای تفاهم و آزادی تعبیه شده است. بر این مبنا، تضعیف روسیه نه با هدف تقویت جامعه مدنی آن و نه با هدف توسعه و رشد اقتصادی اوکراین، بلکه با هدف حذف روس ها از بازی قدرتهای جهانی پیش میرود. روسیهی پوتین نیز با پرچمداری نوعی ناسیونالیسم رادیکال روسی که از حمایت کمونیستها نیز برخوردار شده، به سیادت بیش از پیش خود بر جهان میاندیشد. آزاد سازی عرصه عمومی در اهداف آنها جایی ندارد و حیات انسانها قربانی قدرتطلبی است. بازسازی امپراطوری پیشین بر حیات بشری و حقوق آن اولویت دارد. بنابراین ناتو به پرچمداری آمریکا با دولت دیکتاتور روسیه از یک جنس است. چنانکه چین و
سایرین نیز. آنها حاملان «سیستم» هستند. «زیست جهان» در سمت دیگر این طرح است که همانا مردمان جوامع مدنی میباشند. مردم در عرصه عمومی، فراتر از مرزها و قدرتطلبی دولتهایشان تلاش دارند زنده بمانند و اثرگذار باشند. فرهنگ و گفتگو و تفاهم و دانش عناصر مهم این عرصهاند. اگرچه درون سیستم نیز تشتت وجود دارد و انواع نظامهای سیاسی یکدست نیستند اما این دوگانهسازی، درک بهتری از شرایط تحولات سیاسی نشان میدهد. صحیح است که ساختار سرمایهداری به رشد جامعه مدنی یاری میرساند و آن جوامع، دارای عرصه عمومی آزادتر و فعالتری به نسبت جوامع بستهای همچون روسیه است، بااینحال در سپهری وسیعتر همچنان میتوان از الگوی نظری سیستم-زیست جهان بهره برد و بهجای یکی از طرفین این نزاع، در سمت مردم و جامعه مدنی ایستاد.
در یک جمع بندی میتوان بیان داشت راهبرد اوکراین در جهت پیوستن به ناتو منبعث از حق حاکمیت ملی و تضعیف نهایی روسیه به عنوان یک سیستم سرکوبگر قابل توجه بود مادامیکه به جنگ ختم نمیشد. مفروض اینکه از اهداف غیرمدنی غرب در تضعیف روسها، راهی برای تنفس جامعه مدنی روسیه فراهم شود، مسیری برای رهاسازی اوکراین گشوده شود تا بلکه در متون توسعه راهش را بیابد. این راهبرد تا پیش از آغاز جنگ میتوانست مفید باشد اما در یک قدمی جنگ لازم به تغییر موضع بود. لازم بود اوکراین با عقب نشینی از خواست قبلیاش برای پیوستن به ناتو، بهانه حمله را از پوتین سلب کند. اگرچه هرگز حق حمله برای روسیه ایجاد نمیشد اما واقعیت سیاسی متمایز از حقوق است. زماننشناسی رهبران آن کشور، خطایی مهلک گردید. خاصه اینکه راه تقویت جامعه مدنی از جنگ نمیگذرد. حال که این اتفاق افتاده، خسارت اصلی این واقعهی تلخ متوجه مردم و جامعه مدنی است.
دیدگاه تان را بنویسید