باید درباره نسبت نظام حکمرانی با آموزش و پرورش به درک روشن برسیم
حاجی میرزایی نوشت: بر این باورم تا درباره این موضوع مهم یعنی نسبت نظام حکمرانی با آموزش و پرورش به درک روشن و مشترکی نرسیم گفتوگو در سطوح دیگر راهگشا نخواهد بود.
بیان فردا | محسن حاجی میرزایی_ وزیر اسبق آموزش و پرورش | در روزهای گذشته گزارشی تحت عنوان «مسائل آموزش و پرورش ایران؛ دعوت به گفتوگوی فراگیر برای بازاندیشی» با مقدمه سید محمد خاتمی و تلاش جمعی از صاحبنظران، مدیران و کارشناسان حوزه تعلیم و تربیت منتشر شد. در آغاز به سهم خود وظیفه میدانم که مراتب قدرشناسی و سپاس خود را نسبت به این اقدام ارزنده ابراز کنم. گفتوگو درباره آموزش و پرورش را یکی از مهمترین ضرورتهایی میدانم که متاسفانه آنچنان که شایسته است مورد اهتمام قرار نگرفته و در نتیجه مباحث پیرامون آن به سطح عمومی نیز گسترش نیافته است. این گزارش مدعی است که تبیین و صورتبندی دقیق و متفاوتی از مسائل آموزش و پرورش ایران ارایه کرده و سطح تحلیل را به شناسایی ریشههای شکلگیری و مزمن شدن مسائل گسترش داده و ضمن تحلیل موضوع، مواضعی را نیز برای نقد و بررسی برپایه این تحلیل ارایه نموده است.
میتوان با تمام یا بخشی از این نگاه تحلیلی و آسیبشناسانه و نتیجهگیریها همراه بود یا نسبت به آن نقد داشت و در هر دو صورت پیوستن به این گفتوگو و نقد و بررسی این گزارش را ضروری و مفید ارزیابی میکنم و با استقبال از این اقدام و دعوت از همه فرهنگیان و فرهنگدوستان برای پیوستن به این گفتوگو، خود نیز به میزان بضاعت اندک به نقد و بررسی این گزارش میپردازم. گفتوگو درباره آموزش و پرورش را میتوان در سطوح و لایههای متعددی پی گرفت. براساس ارزیابی کلی حاصل از تجربیات و تاملاتی که پیرامون آموزش و پرورش داشتهام به این نتیجه رسیدهام که تمرکز بر معلومات و بیان دانستهها به زبانهای گوناگون، توقف در سطح و لایهای از مسائل و مشکلات و ناکامی در کاستن از مجهولات و رمزگشایی از دلایل آن از مهمترین علتهای پایدار و مزمن شدن آن است. مرور برنامههای توسعه در کشور از سال ۱۳۲۷ تا پایان برنامه ششم (شش برنامه قبل از انقلاب اسلامی و شش برنامه پس از آن) و استخراج مجموعه مسائلی که مورد پذیرش و تصریح قرار گرفته است...
به نقل از پژوهش دکتر عبداله انصاری عضو هیات علمی پژوهشگاه مطالعات آموزش و پرورش حاکی از شناسایی و تصریح بر موارد ذیل است:
متناسب نبودن محتوای برنامه و کتب درسی با نیازهای جامعه و توسعه کشور، وجود بیسوادی، روشهای کهنه و ناکارآمد آموزش، تمرکز در امور اداری و آموزشی، انگیزه و دریافتی پایین معلمان، نابرابری فرصتهای آموزشی، کمتوجهی به گردآوری و پردازش آمار و اطلاعات، مهارتهای ناکافی معلمان برای ایفای وظایف شغلی، محدودیت منابع، کیفیت نامناسب خدمات آموزشی و پرورشی، نبود پوشش تحصیلی کامل، ناکارآمدی نظام ارزشیابی و امتحانات، کمبود و نامناسب بودن مدارس و توزیع نامتعادل منابع انسانی و مالی در میان مناطق است.
ما تا نتوانیم ارزیابی درست و دقیقی از دلایل ماندگاری این مسائل به رغم شناسایی و قرار گرفتن در حوزه توجه سیاستگذاران، برنامهریزان، مدیران و مجریان به دست بدهیم، قادر به حل واقعی و پایدار این مسائل نخواهیم بود.
برخلاف رویه جاری و انبوه گزارشها و پژوهشهایی که درباره مسائل آموزش و پرورش انجام و منتشر شده است و حتی اسناد تحولی مصوب که غالبا به این سطح از موضوع ورود نکردهاند، از تمایزات گزارش موصوف این است که تلاش کرده به این سطح تحلیلی وارد شود و تبیین خود را از دلایل ماندگاری و مزمن شدن مسائل ارایه نماید.
عقل سلیم حکم میکند زمانی که مجموعه تدابیر و اقدامات قادر به حل واقعی یک مساله نیست، اصرار بر روشها و رویههای قبلی با نتایج متفاوتی همراه نخواهد بود .
در گزارش «مسائل آموزش و پرورش ایران» ضمن معرفی سه بحران کیفیت، عدالت و مشروعیت که میتوان آن را به نوعی دستهبندی و صورتبندی شده مسائل و مشکلات فراوان و متنوع آموزش و پرورش بر شمرد، به ریشهیابی پرداخته است و در ریشهیابی دلایل این بحرانها، کارایی و اثربخشی ساختار عظیم آموزشوپرورش، طراحی غلط و نگرش جزیی و غیرسیستمی به اجزای نظام آموزشی را سبب ناتوانی آموزشوپرورش در تحقق اهداف کیفی خود معرفی کرده است.
در این گزارش به عنوان ریشه نخست، ضعف کارایی و اثربخشی آموزش و پرورش به عنوان یکی از ریشههای مزمن شدن و پایداری بحرانها معرفی شده است. به نظر میرسد رابطه بین کارایی و اثربخشی با مسائل و مشکلات مزمن بدیهی است. روشن است مجموعهای که فاقد کارایی و اثربخشی است سازمانی است که قادر به حل مسائل و مشکلات خود نیست و تا اینجای کار رمزی گشوده نشده و مجهولی، معلوم نگردیده است. فاقد کارایی و اثربخشی روی دیگر مساله پایداری مسائل و مشکلات است و به نظر میرسد ضرورت دارد که صورتبندی دقیقتری از موضوع ارایه کرد و آن اینکه اصولا چرا یک سازمان فاقد کارایی و اثربخشی مورد انتظار است؟ و چرا در تمام این مدت نتوانسته است گام بلندی در بهبود کارایی و اثربخشی بردارد؟ چرا قادر به حل مشکلاتی که از آن آگاه شده است، نیست؟
در گزارش پاسخ به این جنس از سوالات را با درکی که نظام حکمرانی از ماموریت آموزشوپرورش دارد، مرتبط کرده است و فقدان کارایی و اثربخشی را نیز با کاستی در نقشهای حاکمیت نسبت به این ماموریت پیوند میدهد. به عقیده من این نشانی دقیق و درست است و بدون تردید یکی از مهمترین دلایلی که آموزش و پرورش سرزمین ما را با بحرانهای مزمنی که معرفی شد روبهرو کرده است میتوان در نسبت نظام حکمرانی با این نهاد توضیح داد. به نظر میرسد به رغم اصرار گزارش به تبیین ریشهای در تبیین این عامل راهبردی هنوز نیازمند توقف بیشتر و کندوکاوی عمیقتر هستیم. بر این باورم تا درباره این موضوع مهم یعنی نسبت نظام حکمرانی با آموزش و پرورش به درک روشن و مشترکی نرسیم گفتوگو در سطوح دیگر راهگشا نخواهد بود. بنابراین ترجیح میدهم که کمی بیشتر درباره این عامل بسیار مهم توضیح دهم و ضمن تبیین اهمیت، ضرورت و محتوای این نقش به ارزیابی از کیفیت ایفای آن بپردازم و سپس مولفههای اصلی این نقش را تشریح کنم. برای پرهیز از طولانی شدن متن ناگزیرم که این مبحث را در چند شماره تقدیم کنم.
و اما فرصت بینظیر یادگیری در اعتلای فرد و جامعه
بحث درباره مسوولیتهای نظام حکمرانی نسبت به آموزش و پرورش را با طرح پرسشهایی آغاز میکنم:
نخستین پرسش این است که وقتی از نظام تعلیم و تربیت سخن میگوییم در اصل راجع به چه موجودیتی صحبت میکنیم، اندازه و اهمیت آن چیست؟ کارکرد این نظام چیست و پیامدهای کاستی در توجه به آن کدامند؟ بدیهی است اندازه و اهمیت یک موضوع در میزان و کیفیت توجه به آن تاثیر مستقیم و تعیینکننده دارد. انسان موجودی است که در پرتو آگاهی هویت مییابد. فرهنگ و تمدن امری اکتسابی و محصول قابلیت یادگیری در انسان است. انسانها چون میتوانند یاد بگیرند و یادگیری خود را، انباشته، طبقهبندی، تحلیل و منتقل کنند و تجارب خود را با دیگران به اشتراک بگذارند، میتوانند نهادسازی کنند، فرهنگ و تمدن را رقم بزنند. نهادها، قواعد بازی جمعی و الگوهای مناسبات اجتماعی هستند. انسانها با اتکا به نهادها، پیشبینیپذیر شده و راه و رسم ترکیب در جامعه را کسب میکنند. روابط اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در متن نهادها شکل میگیرد. به عبارت دیگر این نهادها هستند که با معرفی قواعد، زیست در جامعه انسانی را ممکن میکنند. اینکه چگونه تشکیل خانواده بدهیم، کسب و کار داشته باشیم، با دیگران ارتباط برقرار کنیم، مطالبات خود را پیگیری کنیم در الگوهای ارایه شده توسط نهادها تعیین میشود. داگلاس نورث، اقتصاددان و دریافتکننده نوبل اقتصادی تغییرات پایدار در جوامع را محصول تغییر در نهادها و تغییر نهادها را بر اثر تغییر در مدلهای ذهنی مشترک معرفی میکند و شکلگیری مدلهای ذهنی را متاثر از نظام ترجیحات و یادگیری معرفی میکند. انسانها به مدد قابلیت یادگیری و در تعامل با دیگران یاد میگیرند، یادگیریها را در تعاملات جمعی به کار میبرند و متناسب با واکنشهای اجتماعی کنش و واکنشهای خود را اصلاح میکنند و محصول این تبادل یادگیریها و کنش و واکنشهای اجتماعی تولید قواعد جمعی است که مبنای تعاملات بعدی قرار میگیرد..
این الگو پایدار میماند تا با الگوی دیگری جایگزین شود و الگوی دیگر نیز متاثر از نظام ترجیحات و یادگیری متولد میشود و بدینسان تغییرات شکل میگیرد، پایدار یا با تغییر دیگری روبهرو میشود. فهم من از تغییرات پارادیمی بیان شده توسط توماس کوئن و جایگزینی پارادایمهای جدید نیز در همین چارچوب قابل توضیح و تبیین است. بیان این مقدمه که کمی نیز طولانی شد با این انگیزه صورت گرفت که مهمترین، فراگیرترین و تاثیرگذارترین رفتار آدمی، یادگیری است. همه چیز از یادگیری آغاز میشود. در منطق قرآنی انسانها در شرایطی به دنیا میآیند که هیچ نمیدانند و با برخورداری از سه قابلیت بسیار ممتاز سمع، بصر و فواد و در پرتو تعامل با طبیعت و انسانها کسب آگاهی میکنند، یافتههای خود را اصلاح، انباشته، متراکم، طبقهبندی، تجزیه و تحلیل، استنتاج و منتقل میکنند. در تعاملات پیوسته انسانها با یکدیگر به تدریج نهاد، فرهنگ و تمدن شکل میگیرد و تمایزات انساها و جوامع با یکدیگر، کارایی و اثربخشی نهادها، میزان غنای فرهنگ و پرباری تمدن را میتوان در پرتو چنین تبیینی توضیح داد.
وقتی یادگیری تا این اندازه مهم است، آموزش و پرورش نهادی است که به موجب قانون مسوولیت دارد نظام یادگیری عمومی و پایه را طراحی و اجرا کند. وقتی گفته میشود آموزش و پرورش هویتساز، فرهنگساز، تمدنساز و آیندهساز است با اتکا به چنین تبیینی است. آموزش و پرورش عمومی، مهمترین رکن فرهنگ و تمدن و ساختن آینده، مصونیتبخش و توانمندساز در رویارویی با پدیدههای نوظهور و آسیبهای جسمی، فکری، روانی و اجتماعی است. خروج از استیصال، درماندگی و انفعال در پرتو کیفیت نظام یادگیری و برخورداری از فرصتهای باکیفیت آن میسر میشود. افراد بر پایه میزان یادگیری، امکان بروز و ظهور مییابند و نقشآفرینی میکنند.
آنچه هستیم چه خوب و چه بد، چه درست یا نادرست و مجموعه مناسباتی که در میانمان حاکم است چه عادلانه و چه ظالمانه و تمام فعالیتهایی که انجام میدهیم چه کارا و اثربخش و چه بیخاصیت و اتلافکننده و... همه محصول نظام یادگیری است و اصلاح هر یک از آنها جز از مسیر اصلاح نظام یادگیری میسر نخواهد بود.
اگر جامعه ما قادر به گفتوگو نیست، اگر درصدد رمزگشایی از دلایل ناکامیهای مزمن در مسیر توسعه و پیشرفت نیستیم، اگر قادر به حل پایدار مسائل نیستیم و اگر آسیبهای اجتماعی گسترده و فزاینده است و به سنین کودکی تسری یافته، میتوان از مسیر نظام یادگیری تحلیل، رمزگشایی و نتیجهگیری کرد یا میتوان از همین طریق توانمندی ملی را ارتقا بخشید، ظرفیت حل مسائل را بالا برد، نسبت به آسیبهای متنوع فردی و جمعی پیشگیری و مصونیتسازی کرد.
البته ضروری میدانم در اینجا تصریح کنم که عرصه یادگیری گسترده و پهناور است و آموزش و پرورش را میتوان متولی بخش رسمی، برنامهریزی شده، پایه، عمومی و الزامی آن بدانیم و سایر عرصهها از قبیل خانواده، گروه همسالان، رسانهها و نهادها و نظام ترجیحات نیز در توسعه یادگیری انسانها نقش دارند که میتواند همراستا با بخش آموزش رسمی یا غیر همراستا باشد. با این توصیف همچنان میتوان به دلایل برنامهریزی شده، آگاهانه، الزامی، عمومی و با پایش و ارزشیابی مستمر بودن، نقش آموزش عمومی در یادگیری را نقشی متمایز و راهبردی شناسایی کنیم. این بحث را در روز دیگر پی میگیریم.
دیدگاه تان را بنویسید