بیگانگی با خیابان، فرهنگ سیاسی ما را محافظهکار کرده است
حوادث سال گذشته، در نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران تغییراتی را شکل داده است. در واقع اگرچه این هدف را دنبال نمیکرد؛ اما جامعه سیاسی ایران را تحت تأثیر خودش قرار داده و هم دولت و هم نیروهای سیاسی رقیب، بر اثر این جنبش، تغییراتی را تجربه کردند.
بیان فردا | حوادث سال گذشته، در نیروهای سیاسی و اجتماعی ایران تغییراتی را شکل داده است. در واقع اگرچه این هدف را دنبال نمیکرد؛ اما جامعه سیاسی ایران را تحت تأثیر خودش قرار داده و هم دولت و هم نیروهای سیاسی رقیب، بر اثر این جنبش، تغییراتی را تجربه کردند.
پایان سیاست جناحی و بلندشدن صدای خیابان
جمهوری اسلامی تا قبل از دهه ۹۰ با سیاست جناحیاش شناخته میشد. قدرت سیاسی در آن دوران بین جناحهای رقیب تقسیم شده و در لابهلای این سیاست جناحی و رقابتهای دو جریان اصلی، مردم انعکاس خواستههایشان را میدیدند. اگرچه برگزاری انتخابات، لزوما نظامی دموکراتیک را در یک کشور حاکم نمیکند؛ اما سیاست جناحی جمهوری اسلامی، در دورههایی از این 40 سال، خصلت دموکراتیک نظام را پررنگ کرد تا علاوه بر اکثریتی که بهعنوان پایه نظام سیاسی شناخته میشدند، نیروهای جدیدی هم بتوانند به صحنه بیایند؛ اما از اواخر دهه 80 سیاست جناحی در ایران به پایان رسید، در همان جایی که دیگر مردم در رقابت بین جناحها، انعکاس خواستهها و مسائلشان را نمیدیدند و از انتخاب بین بد و بدتر حرف میزدند. در این وضعیت، توافق جمعی جامعه برای فرونغلتیدن در آیندهای بدتر، موجب مشارکت در انتخابات میشد.
وقتی دعواها و فشارها و نیازهای جامعه در سیاست جناحی و رقابت بین جریانهای سیاسی انعکاس پیدا نمیکند، خودش را در اشکال دیگری بروز میدهد که به نام جنبشهای اجتماعی میشناسیم. این جنبشها گاهی ممکن است خیزشهایی در قالب شورشهای شهری و روستایی و منطقهای باشند و گاهی به شکل جنبشهایی که سروسامانی دارند و گفتمانی روشن و خواستههایی مدون و گاهی هم نمود آنها را در جنبشهای سندیکایی و اتحادیههای گروههای مختلف میبینیم.
در دهه ۹۰ اشکال مختلف این جنبشها در سطح جامعه مشاهده میشود؛ چراکه مردم میخواهند از فرصت حضور در فضای عمومی و خیابان برای بیان مستقیم خواستههایشان بهره ببرند. اگر این مردم گروههای سازمانیافته باشند، جنبششان به شکل اعتراضات صنفی سامان مییابد و اگر گروههای تهیدست و حاشیهنشین، خیزششان شکل شورش میگیرد. دختران انقلاب، دی ۹۶، آبان ۹۸، کشاورزان اصفهان و پاییز ۱۴۰۱ اشکال مختلف بیان خواستهها و مطالبات در فضای عمومی است؛ چراکه مانند دهه ۷۰ و ۸۰ دیگر شرایط گفتوگو و چانهزنی از طریق نمایندگان مجلس و در قالب کمپینهای انتخابات ریاستجمهوری برای ارائه خواستهها و مطالبات چندان فراهم نیست. دهه ۹۰ دههای است که در آن جنبشهای اجتماعی در فضای عمومی زبان اصلی بیان خواستههای مردم و زبان اصلی سیاست است، نه دعوا و رقابت در سطوح بالای قدرت.
جنبش اجتماعی تغییر میآورد
جنبشهای اجتماعی روی جامعه سیاسی تأثیر میگذارند؛ مثلا در اوایل دهه ۷۰ که شورشهای شهری در اعتراض به تخریب خانههای خودساز و غیررسمی رخ میدهد، با وجود برخوردهایی که صورت میگیرد و انعکاس اندک در مطبوعات و رسانهها، دستگاه عریض و طویلی در وزارت مسکن راه میافتد تا این بحرانها را شناسایی کند و برایشان چارهای بیندیشد. این دستگاه با شهرداریها وارد گفتوگو شد و با کمکگرفتن از تجربیات کشورهای دیگر، سندی را به تصویب رساند که براساسآن، مگر در شرایط استثنائی، هیچ سکونتگاه غیررسمی تخریب نشود؛ بنابراین شورشی که فاقد حداقلی از سازمانیافتگی و رسانه است، میتواند تغییراتی را در ساختار پدید آورد.
سیاست محفلی و باندی به جای سیاست جناحی
وقتی ارتباط بین اکثریت جامعه و بدنه سیاسی قطع میشود؛ بهویژه در جوامعی مثل جامعه ایران که سیاستهای دولت رفاه نیز بهتدریج با سیاستهای بازارگرا و آزادسازی جایگزین شده، ما شاهد برآمدن یک نظام موازی هستیم که به جای دستگاههای سیاستگذار اجتماعی و رفاهی، سعی میکند پاسخگوی گروههای در حاشیه و معترض باشد. بهعنوان مثال کمیته امداد امام خمینی و... مسئول رسیدگی به گروههای حاشیهای میشوند. بخشی از درآمد نفت به این دستگاههای موازی اختصاص پیدا میکند تا وظایف دولت رفاه را پوشش دهند و هر قدر نظام رفاه اجتماعی عقبنشینی میکند، این دستگاهها مأموریتهای بیشتری را به دوش میگیرند تا با رسیدگی به گروههای حاشیهای، آنها را به پایگاه سیاسی خود نیز بدل کنند؛ اما این دستگاههای موازی بخشهای زیادی از جمعیت حاشیهای و معترض را نمیتوانند زیر پوشش خود بگیرند؛ کشاورزانی که با خشکسالی و کمبود آب مواجهاند، به حال خود رها میشوند، خواستههای زنان در جایی منعکس نمیشود و دیگر خبری از جریان اصلاحطلب هم نیست که بتواند خواستههای طبقه متوسط شهری برای سبک زندگیاش را با چانهزنی در بالا پیگیری کند. در نتیجه ما شاهد شکلگیری جنبشهای اعتراضی در فضای عمومی هستیم. این اعتراضات در ابتدا موضعی و موضوعی هستند؛ مقاومتی است در برابر تخریب خانههای غیررسمی، اعتراضی است به شهردار و فرماندار یک منطقه؛ اما بعدا ابعاد گستردهتری به خودش میگیرد و گرانی و قطع ناگهانی یارانه بنزین، حوادث بزرگ شهری در سالهای ۹۶ و ۹۸ را نتیجه میدهد.
تنها تأثیر پایان سیاست جناحی، بروز اشکال جدید بیان خواستهها در قالب جنبشهای اعتراضی در فضای عمومی نیست؛ بلکه در خود سیستم نیز تغییری اساسی را ایجاد کرده و آن، جایگزینی محافل و دستهها با جریانها و جناحها و احزاب سیاسی است. وقتی جریانها و احزاب اصلی دچار ریزش شده و تعلق به آنها کاهش مییابد، حلقههای کوچک و خانوادگی و غیرشفاف شکل گرفته و بر سیاست مسلط میشوند. در این تحول از سیاست جناحی به سیاست دستهای و محفلی، دیوانسالاری دولت فرومیپاشد. از سوی دیگر در این شرایط افراد تنها به محفل و دسته خودشان وفاداری دارند و بههمینخاطر افشاگریها درباره فساد افزایش پیدا میکند و هر روز اخبار جدیدی درباره فساد به گوش میرسد.
در چنین ساختاری، جناحها و احزاب تعیینکننده نیستند و محافل و دستههایی که حول قدرتهای مختلف شکل گرفتهاند، همهکاره میشوند. سیاست برای این دستهها و محافل معنایی جز زدوخورد و حیفومیل ندارد. همچنین بهتدریج از دستگاههای مختلف دولتی سلب قدرت شده و به موازات آنها نهادهای جدیدی شکل میگیرد تا منابع را به سمت خودشان جذب کنند.
بیگانگی با خیابان، فرهنگ سیاسی ما را محافظهکار کرده است
جنبشهای اجتماعی جامعه را قویتر میکند و باعث شکلگیری همبستگی اجتماعی بین مردم میشود. در واقع جامعه در واکنش به ضعف دولت، به خودیاری روی میآورد و در مقابل دستهای و محفلیشدن سیاست، همبستگیاش را تقویت میکند. جامعه منتظر نمیماند که با بحث و گفتوگو و چانهزنی امتیاز بگیرد؛ بلکه خودش به شکل خودجوش، به خواستههایش میرسد. همین همبستگی جامعه است که سبب میشود اعتراضات ۹۶ و ۹۸، با اعتراضات اوایل دهه ۷۰ متفاوت جلوه کند. نمیتوان همه عوامل را به گسترش اینترنت و رسانه محدود دانست. در آن دوره جامعه به سطوح بالای قدرت متکی بود و آنها را خطاب قرار میداد تا به مسائلش رسیدگی کنند؛ اما امروز به همبستگیهایی که شکل داده، اتکا میکند.
البته این را نباید فراموش کرد، در دموکراسیهایی که اقلیتها و حاشیهنشینها حق حضور دارند و با اتکا به پایه اکثریت، اقلیتها حذف نمیشوند، شکلگیری قدرت در جامعه و بیان مستقیم خواستهها در فضای عمومی جامعه و اعمال فشار از طریق خیابان پدیده بیگانهای نیست؛ اما جامعه سیاسی ما با مسئله فشار از خیابان بیگانه است و بههمینخاطر همواره خیابان در تصرف نیروهای محافظهکار بوده است. همین بیگانگی با خیابان، فرهنگ سیاسی ما را محافظهکار کرده است. حق اعتراض در خیابان با وجود تصریح در قانون اساسی به رسمیت شناخته نشده و هرگونه اجتماع، اغتشاش خوانده شده است. جنبشهای اجتماعی نیز بهسرعت به سمت رادیکالیسم کشیده میشوند.
از سوی دیگر، جریانهای اصلاحطلب نیز به دلیل شکلگیری در سطوح بالای قدرت با خیابان بیگانه بودهاند؛ درحالیکه در جوامع دیگر این جریانها از پایین قدرت گرفتهاند، در نتیجه با بسیج اجتماعی از پایین بیگانه نیستند و خیابان در نظرشان بخشی از فرایند سیاستسازی است.
تلاقی بحرانها در جنبش پاییز ۱۴۰۱
جنبش اعتراضی پاییز ۱۴۰۱، در محل تلاقی چندین و چند بحران ساخته شد. یکی از این بحرانها فروپاشی سیاست جناحی و پایان دوران اصلاحات و قهر با صندوق رأی و انتخابات بود. چند سالی جامعه بین بد و بدتر رأی داد؛ اما کمکم متوجه شد که سیاست محفلی و باندی با این نوع رأیدادن اصلاح نمیشود. از طرف دیگر بدنه مهم این جنبش جوانان بودند که با بحران جوانی و عبور به بزرگسالی دستوپنجه نرم میکنند. جوانان نیاز به امکاناتی دارند که بتوانند به صورت امن به دوران بزرگسالی گذر کنند؛ اما با چالشهای جدی در اشتغال، مسکن، ازدواج و... مواجهاند. همین بحران است که جمعیت زیادی را به صورت همزمان در شهرهای مختلف، فارغ از فرهنگ و قومیت و طبقهشان به خیابان میکشاند.
وقتی سیستم یکدستشده، جریانهایی که پایگاه اجتماعی گستردهای ندارند، رو به سیاستهای محافظهکارانه و راست فرهنگی آوردهاند و برای بازسازی روابط فرهنگی دهه 60، به جامعه فشار میآورند، جامعه نیز در مقابل این فشار واکنش نشان میدهد و با بازگشت گشت ارشاد به خیابان، در برابر آن مقاومت میکند و عملا خیابان به صحنه جدال تبدیل میشود. اگر در دهه ۶۰ این سیاستهای فرهنگی، پروژهای از طرف اکثریت علیه اقلیت بود، حالا اوضاع برعکس شده و اقلیتی دنبال تحمیل سلایقشان به اکثریت جامعهاند.
قشر خاکستری جامعه به خیابان عادت ندارد
جنبش پاییز ۱۴۰۱ گفتمانی مبتنی بر گذار را مطرح کرد؛ اما توان اجرای آن را نداشت؛ چراکه گروههای دیگر جامعه که همچنان در قالب سندیکاها و تشکلها حرکت میکنند، با راه و روش آن همراه نبودند و به آن نپیوستند. در واقع بخشهای متشکلتر جامعه، بیشتر دنبال اعتراضات صنفی هستند؛ چراکه بحران اقتصادی در ایران ابعاد گستردهای پیدا کرده و بهشدت آنها را تحت تأثیر قرار داده است. کشوری که 10 سال در رشد اقتصادی منفی باشد، وحشت از بیکاری را به جان نیروی کار میاندازد.
سندیکاها و اتحادیهها در چنین شرایطی در موضع دفاعی قرار میگیرند و خواستههایشان مواردی مانند پرداخت دستمزدهای عقبافتاده و پرداختنشده و جلوگیری از بیکاری نیروی کار و بستن واحدهای تولیدی است. در فضای رشد و شکوفایی اقتصادی است که سندیکاها به سمت موضع تهاجمی میروند و خواستههای بیشتری را مطرح میکنند. اوضاع اقتصادی که بهتر شود، قدرت چانهزنی سندیکاها نیز بالاتر میرود؛ اما وقتی جنبشی در شرایط فقر و ازدستدادن موقعیتهای اقتصادی و اجتماعی شکل میگیرد، استراتژیهای محافظهکارانهای دارد.
در شرایط فعلی، همه میدانند بحران اقتصادی ایران به بحران سیاسیاش گره خورده و شرایط پیچیدهای را پدید آورده است؛ شرایطی که جامعه باید در حالی که به نیروهای سیاسی و احزاب بیاعتماد است، دنبال گزینهای باشد که بتواند به رابطه ایران با دنیا و مذاکرات صلح و برجام سروسامان بدهد تا وضعیت اقتصادی کشور صرفا عادی شود. از طریق سیاست میتوان به وضعیت اقتصادی عادی رسید؛ اما سیاست در سطوح بالایی قدرت متحول نمیشود، مگر آنکه نیرویی این شرایط را از پایین فراهم کند و جنبشها را به آن سمت ببرد و خواستههایشان را مدون کند.
بخش خاکستری جامعه ما همواره به رأیدادن عادت داشته و اکنون از آن ناامید شده، ولی به خیابان عادت ندارد و در این جنبش هم به خیابان نیامد. بین صندوق رأی و خیابان ممکن است گزینههای دیگری برای انسجام سیاسی مطرح شود. ما تا آن انسجام سیاسی فاصله داریم؛ اما هر نوع میانبرزدن برای تحول سیاسی، بخش خاکستری جامعه را در انفعال نگه میدارد.
یکی از تأثیرات جنبش پاییز ۱۴۰۱ بر جامعه سیاسی ایران، آشکارکردن این موضوع بود که محافظهکاری در فرهنگ جریان اصلاحطلب وجود دارد و حتی زمانی که این جریان به حاشیه رفته، باز هم آمادگی این را ندارد که به شکلهای دیگری از بسیج اجتماعی روی بیاورد. همچنین این جنبش نشان داد جامعه ایران به نیروهای اجتماعی تازه یا پوستاندازی نیروهای قبلی نیاز دارد؛ نیروهایی که تا پیش از این در حاشیه بودند و حالا باید فعال شوند. از طرف دیگر، در خود سیستم یک نوع عقبنشینی بر اثر این جنبش مشاهده میشود؛ چراکه به این فهم رسیده که نارضایتی در سطح جامعه بسیار گسترده شده و بحرانهای مهمی در جامعه وجود دارد که نمیتواند آنها را نادیده بگیرد.
ما در نهایت ممکن است شانس بازسازی جامعه سیاسی، احیای احزاب با سیاستهایی تازه و بازآرایی نیروهای سیاسی را داشته باشیم. همچنین این احتمال نیز وجود دارد که بر اثر این جنبشهای اجتماعی، نیروهای تازهای در فضای سیاسی ما پدیدار شوند که در حال حاضر در حاشیه حضور دارند. از طرف دیگر، ممکن است سناریوهای تاریکتری نیز پیشروی ما باشد.
ما بین این گزینهها حرکت میکنیم و آینده مبهم است، اما جنبش اجتماعی این تکانه را به جامعه سیاسی داده که تغییراتی در آن ایجاد شود؛ یعنی احزابی که منفعل شده و به حاشیه رفته بودند، به صحنه برگردند و قدرت سیاسی هم شروع به اصلاح کند. مسئله اصلی ما شکلدادن به گفتوگوهایی در زمینه این سناریوها و آیندهنگریها درباره ایران است و غلبهکردن به آن فرهنگ محافظهکاری که تاکنون نپذیرفته بود خیابان و جنبشهای اجتماعی، در کنار جامعه مدنی، بخشی از سیاست است و زبانی برای بیان خواستههای سیاسی.
اقتصاد اجتماعی در کنار دموکراسی
جامعه ایران آبستن گزینههای مختلفی است و به همین خاطر نمیتوان پیشبینی خاصی کرد. ما میتوانیم مسیرهای متضادی برویم. در معدود کشورهایی در جهان چنین گسستی بین دولت و جامعه مشاهده میشود.
جامعه ایران بنیههای قوی و محکمی دارد؛ گستردگی دانشگاهها، تحصیلات عالی اقشار مختلف، مطبوعاتی که در سختترین شرایط هم توانستند حداقل صدایی از جامعه را منعکس کنند. اما مسئله اصلی توافق حداقلی جامعه روی الگویی از اقتصاد است که میخواهیم آن را پیاده کنیم. از دورانی که بازارگراها مدعی بودند راه نجات ایران از اقتصاد دولتی را یافتهاند و رابطه بین اقتصاد دولتی و اقتدارگرایی را ساده میپنداشتند، گذشتهایم. دیدیم که میشود خصوصیسازی در پیش گرفت و الیگارشیهایی ساخت که قدرت را تصاحب کنند. با تجربههایی که داشتهایم، گفتمان بازارگراها افول پیدا کرده است، اما هنوز گفتمان سوسیالدموکراسی خوب و قدرتمندی در ایران نداریم. علتش هم به نظر من سردرگمی گسترده جریان اصلاحات در اقتصاد بوده که نتوانسته گفتمانی در اقتصاد خلق کند و هنوز هم حرفهای روشنی در این زمینه نمیگوید. جامعه ما توانایی زیادی در آموختن و نگاهکردن به الگوها دارد. بحران ما، رسیدن به نوعی اقتصاد اجتماعی است که به دولتیسازی هم منجر نشود. از طرف دیگر باید اجتماعی سیاسی شکل دهیم که بتواند به صورت جمعی کار کند و از فردگرایی رها شویم. باید یاد بگیریم جمعی کار کنیم و نهاد بسازیم. هرچند بخشی از این فردگرایی ناشی از تحمیل دولتی بوده که حزب را هم مثل خیابان و جنبش مترادف انحلال سیستم دانسته است. به نظر من این ظرفیت را داریم که به سمت یک اقتصاد اجتماعی در کنار دموکراسی حرکت کنیم و من به آن خوشبین هستم، اگرچه دولت در گوشه و کنار به بستن منافذ حیاتی جامعه روی بیاورد؛ چراکه نیروهای جامعه که از پایین میجوشند، گسترده است.
خیابان تنها شکل ممکن جنبش و اعتراض نیست
بحرانهای اقتصادی و اجتماعی که درگیر آن هستیم، این چشمانداز را طبیعی و محتمل میکند که باز هم با زمینههای اعتراضی مستمر مواجه شویم؛ اما این بار ممکن است فاصله رسانه و فراخوان در شبکههای اجتماعی و اجتماعات خیابانی اینقدر سریع طی نشود، بلکه از خلال حمایت تشکلها و فعالان اجتماعی بگذرد و در نتیجه خواستههای مشخصتر و مدونتری روی میز قرار گرفته و بسیج نیروی گستردهتری نیز برای این خواستهها شکل بگیرد.
در جنبش اخیر، استفاده از خیابان و فضای عمومی و اعتراض و اجتماع به عنوان عرصه جدیدی معرفی و به فرهنگ سیاسی ما اضافه شد. این فرایند تحول مهمی را در دل خودش دارد؛ چراکه شکل اعتراض با گروههایی که صدایشان در اعتراض شنیده میشود، رابطه دارد. وقتی اعتراض در خیابان است، غیرمتشکلها و حاشیهنشینهایی که نهادی ندارند و جزء جامعه سیاسی تعریف نمیشوند، میتوانند به صحنه بیایند و صدایشان را برسانند.
اما خیابان تنها شکل ممکن اعتراض نیست و من امیدوارم جنبشهای ما بیشتر به سمت حرکتهای منظم، سازمانیافته و نهادی بروند که هدایتگرانی بالای سر آنها باشد؛ چراکه بدون داشتن راهنما، مشکلات زیادی در انتظار جنبش است.
مدل چین در ایران فعلی جواب نمیدهد
دولت ایران با اتکا بر حمایت چین به سمت بازسازی روابط در سطح منطقه و جهان حرکت کرده که نمونه مهم آن را در گفتوگو با عربستان و تلاشها برای سروساماندادن به شکلگیری روابط عادی با این کشور میتوان دید. سرمایهگذاریهای چین در خاورمیانه نیازمند بسترسازیهای لازم برای ایجاد صلح در منطقه است و به همین خاطر چین برای بهبود روابط در این منطقه قدم پیش میگذارد.
فشارهای ناشی از جنبش پاییز ۱۴۰۱ و حمایتهای بینالمللی از این جنبش، تا حدی کشورهای غربی را در ارتباط با ایران محتاطتر کرده و ایران را به سمت انزوا پیش برده است. جنگ اوکراین نیز در بسیج اروپا علیه ایران مؤثر بوده است. شاید همین انزوا ایران را به فکر بازسازی روابطش در منطقه انداخت تا با کشورهایی مثل عربستان که با آنها منافع مشترک دارد، توافق کند. البته موفقیت این توافق مستلزم توافقهای بعدی است؛ چراکه چین برای سرمایهگذاری در ایران، نیاز دارد ایران درگیر تحریم نباشد. به همین خاطر چین ایران را به احیای برجام نیز ترغیب میکند.
ایران میتواند با اتکا بر سرمایهگذاری شرق و عادیسازی روابطش با بخشی از جهان، به دنبال رشد اقتصادی برود تا در طبقات مختلف جامعه رضایت نسبی را ایجاد کند، اما ساختن اقتدارگرایی اکثریتپایه شبیه چین، مانع مهمی در ایران دارد و آن جامعهای است که خواهان عبور از بنبست فرهنگی است. جامعه ایران هم اقتصاد و ارتباط عادی با جهان را میخواهد و هم آزادی در سبک زندگی را. اگرچه این خواسته ریشه در طبقه متوسط دارد، اما جنبش اخیر نشان داد در سراسر کشور گسترده است و اکثریت جامعه سیاست مطیعسازی بدنها و ذهنها را به راحتی نمیپذیرند. دولت در ایران یک دوگانگی را به جامعه تحمیل کرده و از او میخواهد در خانهاش یکطور زندگی کند و در فضای عمومی طور دیگر.
این دوگانگی در قدیم اقلیتی از جامعه را شامل میشد، اما الان به اکثریت جامعه گسترش یافته است. حاکمیت چین با چنین جامعهای دستوپنجه نرم نمیکند و اکثریت جامعه را حامی خودش میبیند؛ حتی دایاسپورای چین، به حکومت کشورش افتخار میکند که توانسته فقر را ریشهکن کند و چنین رشد اقتصادی و قدرتی را رقم بزند.
دیدگاه تان را بنویسید