جدال همیشگی دولت‌ها با رسانه از کجا نشات می‌گیرد؟
کد خبر: 14939

جدال همیشگی دولت‌ها با رسانه از کجا نشات می‌گیرد؟

یکی از سوال بزرگ برای روزنامه‌نگاران این است که چرا رسانه‌های مستقل و آزادی بیان و قلم در حکومت‌های تمامیت‌خواه وجود ندارد؟ چرا نویسندگان، روشنفکران و خبرنگاران در چنین حکومت‌هایی در معرض فشار و خشونت مدام هستند؟ رویداد۲۴ در این گزارش با استناد به آرای جرج اروول و هانا آرنت بررسی کرده که جنگ دائم دولت‌ها با رسانه‌ها از کجا نشات می‌گیرد؟

بیان فردا | «از آنجا که توتالیتاریسم مستلزم کنترل دولتی همه عرصه‌های حیات و قدرت و چیرگی نوعی ایدئولوژی جعلی بر اذهان مردم است، تنها زمانی به کمال می‌رسد که مقاومت واقعیت طبیعی و عقلانی را از میان بردارد. یا به تعبیر دیگر، موفقیت آن مستلزم محو واقعیت است. وقتی از نظام‌های توتالیتر سخن می‌گوییم مرادمان رژیم‌هایی نیست که در این عرصه به کمال رسیده اند؛ بلکه منظور اشاره به حکومت‌هایی است که همواره در تلاش نیل به این هدف هستند و می‌خواهند بر تمام راه‌های ارتباط انسانی چیره شوند و هرگونه مسئله‌ای که مربوط به حیات اجتماعی خودانگیخته و آزادانه شهروندان می‌شود را از میان بردارند. در این مفهوم، تمام رژیم‌های از نوع رایش سوم و استالین توتالیتاریستی بوده‌اند، اما در میزان موفقیت خود، یعنی در فاصله میان شرایط واقعی و آرمان مطلوب خود، با یکدیگر تفاوت داشتند.» لشِک کولاکوفسکی / توتالیتاریسم و فضیلت دروغ

یکی از سوال بزرگ برای روزنامه‌نگاران این است که چرا رسانه‌های مستقل و آزادی بیان و قلم در حکومت‌های تمامیت‌خواه وجود ندارد؟ چرا نویسندگان، روشنفکران و خبرنگاران در چنین حکومت‌هایی در معرض فشار و خشونت مدام هستند؟

آزادی بیان یعنی چه؟

برای درک این موضوع باید به آرای هانا آرنت، نظریه‌پرداز بزرگ توتالیتاریسم چنگ بزنیم. از منظر آرنت، هدف اصلی حکومت اقتدارگرا محو سیاست و گستره عمومی است. سیاست در قاموس آرنت نه فن حکومت‌داری است و نه ارتباطی با اعمال قدرت و زور و فرمان‌روایی دارد.

آرنت با الهام از متفکران یونان باستان، سیاست را «هنر همزیستی با یکدیگر» می‌داند و آزادی فردی و اجتماعی را در گرو آن می‌انگارد. بدون «سیاست» حتی «فرد انسانی» نیز وجود ندارد. آرنت می‌گوید «سیاست هنر کنش و اقدامات جمعی است و حکومت تمامیت‌خواه قدرت خود را در گرو محو هرگونه عمل و کنش جمعی می‌داند.»

از نظر آرنت سیاست یعنی آزادی، و آزادی یعنی آزادی بیان: بیان و سخنِ افرادی آزاد و برابر، که به جای کاربرد خشونت علیه همدیگر، با گفتار و گفتگو یکدیگر را اقناع می‌کنند. بنابراین، سیاست تا جایی است که شهروندان امکان اقناع کلامی یکدیگر را دارند. به محض آن‌که خشونت جای بیان را گرفت، سیاست به پایان می‌رسد. نقطه‌ی مقابل سیاست‌ورزی، اعمال خشونت است.

آرنت استدلال می‌کند زمانی که دولتمردان یا نهاد‌های سیاسی و اجتماعی ارتباط خود را با جامعه قطع می‌کنند و نمی‌توانند در راستای منافع عمومی عمل کنند، فساد ایجاد می‌شود و دولتکه مایل به بازتاب این فساد‌ها نیست، برای حفظ خود دست به خشونت می‌برد که سرکوب رسانه‌های مستقل یکی از انواع این خشونت‌هاست.

در واقع چنین برخوردی با رسانه‌ها به ماهیت دولت‌های اقتدارگرا بازمی‌گردد. در یک جامعه باز و دموکراتیک که بر اساس به رسمیت شناختن حقوق بنیادین شهروندان تاسیس شده، عقلانیت جمعی حاکم است و تصمیمات عرصه عمومی نتیجه «گفت‌وگوی انتقادی میان شهروندان و دولت» است.

وجود مطبوعات و رسانه‌های مستقل و غیردولتی در چنین جوامعی لازم و حتی ضروری است اما در دولت‌های اقتدارگرا اساسا گستره عمومی وجود ندارد و همه تصمیمات محدود به طبقه حاکم است. در این شرایط گزارش شکست‌های و ناکامی‌های حکومت نیز محلی از اعراب ندارد.

آرنت در کتاب معروف خود می‌نویسد: «توفیق یا عدم توفیق در حکومت تمامیت‌خواه، بیش‌تر به افکار عمومی سازمان‌یافته و مرعوب بستگی دارد. در یک جهان سراپا ساختگی، نیازی نیست که شکست‌ها گزارش و پذیرفته و یا به‌یاد آورده شوند.»

جنگ دائم دولت‌ها با رسانه‌ها از کجا نشات می‌گیرد؟

حکومت توتالیتر از طرفی می‌خواهد تصویری «یکدست و بدون اشکال» از خود ارائه دهد و از طرف دیگر می‌خواهد مانع ارتباط سهل و آزاد شهروندان با یکدیگر باشد، چرا که علاقه‌ای به کنش جمعی آن‌ها ندارد. این هر دو، مستلزم سرکوب آزادی بیان و رسانه‌های مستقل هستند.

به همین دلیل چنین حکومت‌هایی دچار نوعی جنگ دائمی با رسانه‌های مستقل و افکار عمومی هستند. آن‌ها با سه شیوه به جنگ با رسانه‌های مستقل می‌روند: الف) «حذف و سرکوب»، ب) «بسط گفتمانی که مخالفان را وابسته به بیگانگان و دشمن بازنمایی می‌کند» و پ) «سانسور نرم در شکل اعطای مجوز و لغو امتیاز و حمایت از رسانه‌های حامی قدرت»

بر اساس منطق آن‌ها هرکس از خودی‌ها نیست، در واقع عامل دشمن است و همه شهروندان غیرخودی در شبانه‌روز در حال توطئه هستند. آرنت می‌نویسد: «فرمانروایی توتالیتر، توطئه‌اش را روی جمعیت یکنواخت «هوادارانش» با این فرض اعمال می‌کند که توطئه‌ای از سوی همه جهان علیه کشور توتالیتر در جریان است.»

بر این مبنا حکومت‌های توتالیتر مطبوعات را میدانی برای نبرد می‌بینند، نه عرصه‌ای برای تعامل و گفت‌وگوی شهروندان. اساسا یکی از خصلت‌های اصلی این دولت‌ها، نگاه میلیتاریستی (نظامی) به فرهنگ است. در این جوامع بیش از هر رژیم دیگری، برای مقولات فرهنگی و اجتماعی و سیاسی از استعاره‌های نظامی استفاده می‌شود. با اینگونه نگاه، مدام تکرار می‌کنند که «فرهنگ، سنگر نبرد است و قلم، اسلحه ماست»

آرنت درباره این مسئله می‌نویسد: «آن‌ها می‌اندیشند کتاب‌ها می‌توانند اسلحه باشند و می‌توان با کلمات به جنگ کسی یا چیزی رفت. ولی اسلحه و جنگیدن به عرصه خشونت تعلق دارند و خشونت، در تمایز با قدرت، گنگ است؛ خشونت زمانی آغاز می‌شود که سخن به پایان می‌رسد. کلماتی که به قصد جنگیدن به کار می‌روند، کیفیت سخن بودن خود از دست می‌دهند؛ به کلیشه بدل می‌شوند. تنها کتاب‌های بد می‌توانند اسلحه‌های خوبی باشند. نتیجه چنین امری شست‌وشوی مغزی دادن است.»

این فقدان رسانه‌های آزاد و بدل کردن آن‌ها به عرصه جنگ و خصومت، زیان‌های بسیار عمیقی را بر دوش جامعه می‌گذارد. عارضه وخیم این وضعیت عبارت است از «تضعیف تفکر انتقادی شهروندان» و شکل دادن به افکار آن‌ها در قالبی است که دولت می‌خواهد. این مسئله را می‌توان تبدیل «شهروندان» به «توده‌ها» نامید.

شهروندی که باید دارای آزادی، فردیت و تفکر انتقادی باشد، به توده‌ای بی‌شکل فروکاسته می‌شود. «خوزه اورتگایی گاست» فیلسوف لیبرال اسپانیایی، توده‌ها را این گونه تعریف می‌کند: «ناشهروندانی که دارای نظر درباره چیزی نیستند و به هیچ چیز در تنظیم امور سیاسی و اجتماعی علاقه ندارند. توده‌ها برمبنای تعریف نه اجازه دارند و نه می‌توانند که مسیر زندگی خود را تعیین کنند.»

همچنین سرکوب گستره عمومی و سانسور رسانه‌ها، محدود کردن امکانات رسانه‌ای به افرادی است که می‌توانند خودسانسوری کنند. خودسانسوری افراد را به نوعی «زندگی دوگانه» عادت می‌دهد و این دوگانگی به تدریج بدل به هویت آدم‌ها می‌شود. در این وضعیت، جنگ بیرونی میان آزادی و ضدآزادی، به جنگ درونی افراد و رفتار دوگانه آن‌ها بدل می‌شود. از این منظر نیز فردیت شهروندان زیر یوغ سانسور قرار می‌گیرد و سرکوب می‌شود.

اما مهمترین عارضه فقدان رسانه آزاد ساخت جهانی تخیلی و انقطاع از واقعیت است؛ مشکلی که دامن قدرت را نیز می‌گیرد. شهروندان در چنین جامعه‌ای یا دچار خرافات سیاسی می‌شوند، زیرا امکان گفت و شنود میان حکومت و مردم درباره مسایل اساسی و تصحیح همدیگر وجود ندارد. نظریه توهم توطئه از جمله خرافه‌های سیاسی چنین جوامعی است.

حکومت استبدادی به‌دلیل فقدان مطبوعات آزاد، قادر به دیدن واقعیت و درک فضای عمومی واقعی نیست لذا به فضایی تخیلی رانده می‌شود. حکومت در این فضای خیالی، صدای خود را صدای مردم می‌انگارد و به خود تلقین می‌کند که این صدای مردم است. این امر به‌ویژه درباره حکومت‌های انقلابی که با وعده‌های آرمانشهری روی کار آمده‌اند صادق است.

آلکسی دو توکویل در نقد انقلاب کبیر فرانسه می‌گوید که در دوران انقلاب، روزنامه‌نگاران و ادبای فرانسه یک جامعه خیالی ساخته بودند که در آن همه چیز به صورت تخیلی سر جای خود قرار داشت، جامعه‌ای کامل و بی‌نقص که اشکالات و عوارض جوامع واقعی را نداشت.

توکویل منشا ترور و خشونت در انقلاب فرانسه را در فربه شدن همین جامعه خیالی می‌دانست و تحلیل می‌کرد. اتوپیایی که به‌دست نمی‌آمد، چرا که ذاتا تخیلی و امکان‌ناپذیر بود و اصحاب قدرت که عناصر ضدانقلاب را مانع تحقق آن می‌دانستند، برای تحقق جامعه آرمانی خود دست به سرکوب می‌زدند منتقدان و مخالفان می‌بردند.

تصویر خیالی حکومت و حاکمان مستبد از جامعه، باعث می‌شود که در حکومت تمامیت‌خواه اصل بر دروغ گذاشته شود و کار رسانه دروغ‌پراکنی شود. رسانه‌ها نیز باید سانسور شوند چرا که ترس از رسیدن به نتیجه نامطلوب حکومت وجود دارد.

کارل مارکس که در دوره‌ای از حیات خویش مطالب زیادی درباره لزوم آزادی رسانه‌ها نوشته بود، در واکنش به فضای سانسور دوران خود به این مسئله اینطور اشاره می‌کند: «نخستین وظیفه جست‌وجوگر حقیقت این نیست که بدون نگاه به چپ یا به راست هدف مستقیم خود را کشف حقیقت قرار دهد؟ اگر من مجبور باشم حقیقت را به شکل از پیش تعیین شده جست‌وجو کنم آیا جوهر مطلب از دست نخواهد رفت؟»

ما در حکومت تمامیت‌خواه با اولویت تخیل بر واقعیت مواجهیم. جورج اورول در جستاری درباره سانسور در کشور‌های استبدادی می‌نویسد: «حکومت‌های تمامیت‌خواه از زندانی بی‌پناه گرفته تا رهگذر کوچه و بازار، همه را وادار به اقرار و تایید دروغی می‌کنند که خود از دروغ بودن آن آگاهند. همه باید به این «جنبش فراگیر دروغ» بپیوندد و حکومت را در جعل جهانی و غیرواقعی یاری کنند.»

در حکومت‌های تمامیت‌خواه تبلیغات بر گزارش انتقادی واقعیات، که از وظیفه خبرنگاران است، اولویت دارند. به تعبیر اورول، با تبلیغات اسطوره‌سازی می‌شود و مرز‌های بین واقعیت و خیال‌پردازی مخدوش می‌شود و این وضعیت همچنان برقرار است. در واقع سیستم جامعه را به طریقی سازمان می‌دهد که بر مبنای قوانین یک دنیای ساختگی عمل کند و عکس‌العمل نشان دهد.

از منظر اورول دروغ سازمان‌یافته، ذات نظام‌های توتالیتر است. دروغ یک راهکار موقت نیست؛ بلکه بخشی دائمی و ذاتی از بدنه سیاسی آن است. به عبارت دیگر، در تبلیغات توتالیتاریسم، دروغ و فریب سازمان‌یافته، ترفندی اتفاقی و مصلحتی نیست که در موارد «لازم» و «اضطراری» به کار برده شود. دولت حتی در موارد عادی نیز دروغ می‌گوید و نیروی امنیتی آنها، تبلیغات دروغین را مانند برنامه‌ا‌ی سیستماتیک و ضروری تلقی می‌کنند.

حقیقت امری است که باید «ساخته» شود نه آن که «کشف و گزارش» شود. طبقه حاکم در جوامع توتالیتر بنا بر تعریف بری از خطا هستند. ولی از آن جا که هیچکس عملا نمی‌تواند اینطور باشد، ضروری است که واقعیات جعل شوند.

اورول می‌نویسد: «این حکومت محتاج تحریف مداوم گذشته است و چه بسا در درازمدت مقتضی بی‌اعتقادی به وجود هر گونه حقیقت عینی است. رشته‌ این رفتار‌ها تابع غریب‌ترین تمایلات طبقه حاکم است. برای آن‌که آنها در این جهان خیالیِ هیولاواری که برای خود ساخته‌اند، احساس بودن در خانه خود را داشته باشند، تمام سعی خود را به کار می‌گیرند تا هیچ آمار قابل اعتماد و هیچ عدد و رقم کنترل‌پذیری به بیرون درز نکند و در نتیجه تنها گزارش‌های جانب‌دارانه، غیر قابل حقیقت‌آزمایی و غیرقابل اعتماد درباره حوادث و اوضاع منتشر شود.»

اورول که خود یک خبرنگار چیره‌دست بود، تجربه زیستن در جامعه تمامیت‌خواه را داشت و به خوبی با دشواری‌های سانسور و اختناق آشنا بود. وی معتقد بود حکومت تمامیت‌خواه نوعی سیستم فکری اسکیزوفرنیک (روان‌پاره) را طراحی و اجرا می‌کند که در آن قواعد عقل سلیم باید از جانب سیاست‌مداران، تاریخ‌نگاران، روزنامه‌نگاران و جامعه‌شناسان نادیده گرفته شود.

در واقع کاربرد عقل سلیم و اشاره به واقعیات عینی توسط روزنامه‌نگاران و نویسندگان، می‌توان در حکم اختلال جدی در کار و امنیت و معیشت آن‌ها باشد. از منظر اورول مسئله مذکور تا اندازه‌ای بیانگر این واقعیت است که چرا زیستن در حکومت‌های استبدادی برای نویسندگان و روزنامه‌نگاران دشوارتر و طاقت‌فرسا‌تر از دیگر شهروندان است.

 

دیدگاه تان را بنویسید