رواج خرافات در ایران؛ جادو چیست؟
کد خبر: 13048

رواج خرافات در ایران؛ جادو چیست؟

یکی از سوالات بزرگ برای بشر این است که چرا در عصر مدرن هنوز به سمت خرافات و جادو و جنبل گرایش دارد و ریشه چنین کاری چیست؟ رویداد۲۴ در این گزارش بر پایه آرای متفکرانی چون مالینوفسکی و میرچا الیاده و تایلر این موضوع را بررسی کرده است.

بیان فردا | «جادو! این کلمه انگار جهانى از راز و اتفاقات پیش‌بینى نشده را آشکار مى‌سازد. به دلیل رونق مجدد باور‌ها و آیین‌هاى باستانى که اشتباه درک شده‌اند، علاقه به امور رازآلود یا دستیابى به «حقیقت سرى» امروزه حتى براى کسانى که علاقه‌اى به چنین امورى ندارند، شدت گرفته است. باور‌ها و آیین‌هاى مذکور تحت عناوینى، چون «عرفان»، «روح‌گرایى»، «معنویت» و عناوین این‌چنینی قرار می‌گیرند. بخشى دیگر به این خاطر که «جادو» در هر کسى برخى نیروهاى نهفته ذهن، امیدهاى همیشگى به معجزه و باورهاى خفته به توانایى‌هاى رازآمیز بشر را بیدار می‌کند.» برونیسلاو مالینوفسکی

جهان باستان، جوامع ماقبل صنعتی و انسان‌های بدوی از اندیشه و فهم کنونی ما بسیار دورند. انسان‌های امروزی دچار تحولی بنیادین در شیوه فهم و عمل خود در جهان شده‌اند که این فهم تفاوتی بنیادین با جهان‌بینی باستانی‌ها و انسان‌های نخستین دارد.

از طرفی دیگر زمانه ما نتیجه تحولات همان جوامع نخستین است و میراث بسیاری از گذشتگان در اعمال و رفتار روزمره و اخلاقیات ما وجود دارد. بنابرین برای فهم و شناخت خودمان باید گذشتگان و سیر تحول اجتماعی و فکری انسان را مطالعه کنیم.

نیروهای غیبی و انسان ماقبل مدرن

باید توجه کنیم انسان‌های ابتدایی در شرایط دشواری زندگی می‌کردند و برخورد آن‌ها با محیط و طبیعت موجب وحشت و حیرت توامان می‌شد. آن‌ها مانند ما انسان‌های مدرن درک علمی از جهان و طبیعت نداشتند و حتی خود را منفک از طبیعت نمی‌دانستند. آن‌ها خود و طبیعت و دیگر انسان‌ها را یک کل یکپارچه می‌دیدند.

یکی از تفاوت‌های اساسی انسان مدرن و انسان ابتدایی، آن‌طور که «کارن آرمسترانگ» شرح می‌دهد، باور انسان‌های ابتدایی به احاطه جهان و انسان توسط نیرو‌های غیبی بود.

انسان‌های ابتدایی جهان را مملو از نیرو‌های مرموز و نامرئی می‌دیدند. نیرو‌هایی که در افراد، گیاهان، غذا‌ها و در کل طبیعت وجود دارند. یونانی‌ها این نیرو را مویرا می‌خواندند و رومیان آن را «نومینا» می‌نامیدند.

اعراب نیز انسان را در احاطه موجوداتی به نام «جن» می‌دانستند که باور اخیر به ایران نیز آمد و ماندگار شد. باور به روح فراگیر در کل جهان و طبیعت را امروزه animism یا «همه جاندار انگاری» می‌نامند که نخستین بار ادوارد برنت تایلر در کتاب ذهن ابتدایی آن را تبیین کرد.

به زعم تایلر، در جوامع ابتدایی حسی از امر مقدس وجود داشته و همه انسان‌ها خود را در احاطه آن می‌دیدند. تایلر نشان داد که انسان‌های بدوی اصل و قانون تمام جهان و طبیعت را همین امر نامرئی می‌دانستند.

رابطه انسان‌های ابتدایی با این نیرو‌ها رابطه‌ای توام با ترس، احترام، تکریم و شگفتی بود. آن‌ها برای غلبه بر وحشت خود از این نیرو‌های پنهان و ناشناخته، و ایجاد رابطه‌ای دوطرفه و مهرآمیز با آنها، اغلب آن‌ها را در قالب اشکال و خصلت‌های انسانی بازنمایی می‌کردند.

انسان بدوی و به طور کلی انسان، تمایل دارد که جهان و نیرو‌های رام‌نشدنی طبیعی را به صورت خود بازنمایی کند چرا که طبیعت وحشی و بیرون از قاعده‌های انسانی برای او قابل تحمل نیست.

جهان به خودی خود هیچ‌گونه شکل انسانی ندارد و بر اساس قواعد خود عمل می‌کند که بسیاری از این قواعد، مانند مرگ، بیماری، خشونت و... برای انسان ناخوشایند هستند. حیوانات، گیاهان، اشیا و دیگر نیرو‌های جهان از منظر انسان ابتدایی می‌توانستند هم انسان را نابود کنند و هم در ادامه حیات و تسهیل زیست روزمره یاری‌اش دهند.

ادیان ابتدایی وجه نخست و ناخوشایند طبیعت را به وجه دوم و خوشایند آن بدل می‌کردند و به تعبیر «والاس استیونس» با دادن اشکال و خصائل انسانی به جهانی که یکسره به انسان و خواسته‌هایش بی‌تفاوت است «محیط» را تبدیل به «خانه» می‌کردند.

ادیان ابتدایی جهان را به مکانی آشنا و قابل سکنی تبدیل می‌کردند. انسان در نخستین مرحله از رشد فکری خود عمل آشناسازی و قابل سکونت کردن جهان را به‌واسطه همه جاندارانگاری و جادو انجام می‌داد و در مرحله بعدی به‌واسطه اساطیر و ادیان چند خدایی.

جادو و تغییر الگوهای فکری بشر

همانطور که تایلر گوشزد می‌کند با تغییر این الگو‌های فکری، فنونی مانند جادو به‌کلی از بین نرفتند و به اشکال دیگری به حیات خود ادامه دادند. حتی امروزه نیز در ادیان توحیدی می‌توان عناصر فراوانی از جادو دید. بنابرین جادو روش مسلط انسان در مرحله اولیه رشد فکری خود بود که با رشد اساطیر و ادیان چند خدایی تسلط همه‌جانبه خود را از دست داد و جادوگران جای خود را به روحانیون و کاهنان خدایان متعدد دادند.

بنابر ادعای تایلر، باور به وجود «روح» از جایی شکل گرفت که انسان با مرگ اعضای گروه یا خانواده‌اش مواجه شد. انسان‌های ابتدایی قادر به درک «چیستی مرگ» نبودند و آنچه برایشان حیرت‌آور بود این بود که افرادی که می‌مردند را در خواب می‌دیدند و به علت اینکه قادر به تبیین ماهیت خواب و تمیز آن با بیداری نبودند، تصور کردند آنچه در خواب می‌بینند وجود دیگری از فرد متوفی است که جسمانی نیست و از اینجا باور به ایده روح شکل گرفت.

تایلر توضیح می‌دهد که انسان‌های ابتدایی به تدریج این روح فردی و انسانی را به کل طبیعت و جهان تعمیم دادند و از اینجا بود که «آنیمیسم» به وجود آمد. در دوران آنیمیستی حیات بشر، انسان‌ها باور داشتند که نیروی مرموز و فراگیر کل طبیعیت را که نمونه‌هایی از آن را پیشتر ذکر کردیم، می‌توان با کار‌هایی رام و کنترل کرد.

انواع جادو

در واقع آن‌ها باور داشتند که جهان و این نیروی فراگیر قوانینی دارند که جادوگر یا «شمن» با تکنیک‌هایی قادر به دستکاری در آن قوانین است؛ از اینجا بود که ایده «جادو» شکل گرفت. اگر کسی بیمار می‌شد، این کار جادوگر یا شمن بود که او را شفا دهد.

اگر شکار و صید قبیله‌ای کاهش می‌یافت، مردم آن قبیله برای رهایی از گرسنگی به فنون رمز و رازی جادوگر پناه می‌بردند. حتی اگر بنا بود فردی یا قبیله‌ای آسیب ببیند یا کشته شود جادوگران با فنون جادوی سیاه به وی آسیب می‌زدند. این نوع اخیر از جادو هنوز هم در مناطقی از قاره آمریکای جنوبی رواج دارد و درباره چگونگی آن توضیح خواهیم داد.

می‌بینیم که جادو در دوران‌های ابتدایی نقش و کارکرد بسیار مهمی داشته است و باید برای فهم جوامع ابتدایی و شیوه شکل‌گیری اجتماع، درباره جادو نیز کند و کاو کرد.

جیمز جورج فریزر در کتاب گرانسنگ «شاخه زرین»، انواع جادو را با مثال‌های متعدد و طول و تفصیل فراوان بررسی می‌کند تا به فرمول اصلی انواع جادو برسد. نهایتا فریزر پس از بررسی موارد فراوان دو فرمول اصلی جادو را «مجاورت» و «مشابهت» ذکر می‌کند که بر اثر تصور انسان ابتدایی از طبیعت و جهان ناشی می‌شد.

یک مثال برای باور به جادوی مبتنی بر مجاورت چنین است: زمانی که در قبیله‌ای صید ماهی کاهش می‌یافت، جادوگر برای غلبه بر این مشکل ظرفی را پر از ماهی می‌کرد و کنار رودخانه می‌گذاشت تا بر اثر مجاورت ماهی و رودخانه، صید ماهیگیران نیز افزایش پیدا کند.

در مورد جادوی مبتنی بر مشابهت هم می‌توان مثالی از جادوی سیاه زد. در جادوی سیاه هدف اصلی جادوگر آسیب زدن به فرد دیگری است. جادوگر برای این مقصود عروسکی را با چوب یا مواد دیگر به شکل فردی که مورد نظر است می‌سازد و در صورت امکان قسمتی از اجزای بدن آن فرد مانند مو و ناخن را نیز در ساخت عروسک به کار می‌برد. نهایتا با آتش زدن یا فرو کردن یک سوزن در قلب عروسک جادوی خود را به انتها می‌رساند.

نام این جادو، «گداز» بود که در بخشی از شعر «مدایح بی‌صله» شاملو به آن اشاره شده است: «و تقدیر/ از تو گدازی خون‌آلوده/ در خاک کرده است/ و تو را از شکست و مرگ گریز نیست»

اقوام ابتدایی و بسیاری از انسان‌های خرافاتی امروز، بر این باورند چنین کاری در واقعیت به فرد مورد نظر آسیب می‌زند یا باعث مرگ وی می‌شود و همانطور که مشخص است این باور از «مشابهت» عروسک با فرد مورد نظر می‌آید.

فریزر درباره جادو و این دو اصولش چنین می‌نویسد: «اگر اصول تفکری که مبنای جادوست بکاویم، احتمالا خواهیم دید که به دو بخش تقسیم می‌شود. نخست اینکه هرچیزی همانندِ خود را می‌سازد یا هر معلولی شبیهِ علت خود است و دوم اینکه چیز‌هایی که زمانی با هم تماس داشتند، پس از قطع آن تماس جسمی از دور بر هم اثر می‌کنند. اصل اول را می‌توان، قانون شباهت و دومی را قانونی سرایت (یا مجاورت) نامید. جادوگر از اصل نخست یعنی قانون شباهت نتیجه می‌گیرد که می‌تواند هر معلول دلخواهی را فقط با تقلید آن ایجاد کند. از دومی نتیجه می‌گیرد که با یک شیء مادی هر کاری بکند، اثری مشابه روی شخصی که زمانی با آن شیء تماس داشته است، خواهد نهاد.»

جادو در عصر مدرن

در عصر روشنگری حملات فلاسفه و دانشمندان به جادو وجادو باوری باعث شد جادوگری تا حدود بسیار زیادی مطرود شود. اما بعد از افول روشنگری و در عصر رمانتیسم دوباره تا حدودی رشد کرد. متفکران قرن نوزدهم جادوگران را عده‌ای کلاش و سودجو می‌دانستند که به علل منفعت‌طلبانه ادعا می‌کردند دارای نیرو‌های ماورایی هستند؛ اما تحقیقات انسان‌شناسی در قرن بیستم بطلان چنین ایده‌ای را اثبات کرد.

«مارسل موس»، «لوی استروس» و «میرچا الیاده» در آثار خود نشان دادند که جادوگران در جهان باستان خود نیز مانند مردم باور داشتند که از نیروی ماورایی برخوردارند و دانش و قوانین جادوگری را از نسلی به نسل بعد منتقل می‌کردند. اما این تنها در جوامع پیشامدرن و به دلیل شکل خاص روان انسان در این دوران صادق بود و عموم جادوگران و مروجان خرافات در قرون اخیر دغل باز و کلاش هستند.

جادو اثری دیرپا بر روان بشر به جای گذاشت. روانشناس بزرگ سوئیسی، «ژان پیاژه» در آثار خود نشان داد که انسان‌ها تا حدود هفت سالگی جهان را به صورت جادویی می‌بینند و درک می‌کنند و این ذهنیت مانند جادو باوری اقوام نخستین است.

علاوه بر آن، جادوباوری و خرافه گرایی امروز هم وجود دارد و از دهه هشتاد میلادی تا کنون بیشتر هم شده است. دهه هشتاد قرن بیستم دوران رشد عرفان‌های جدید و فرقه‌های دینی بود که خود را با ادعا‌های ظاهرا علمی آراسته بودند و به شکل کالا‌های متعدد فرهنگی در بازار مصرف عرضه می‌کردند.

اما چرا جادو هنوز هم، با وجود پیشرفت‌های علمی و افزایش سطح سواد در سراسر دنیا، برای مردم جذاب است؟ برونیسلاو مالینوفسکی دلیل چنین گرایشی دیرپایی به جادو را چنین بیان می‌کند: «در هر یک از ما این هوس وجود دارد که از جریان روزمره زندگی و حتمی بودن بگریزیم. برای بسیاری از مردم چیزی کسالت‌بار‌تر و ظالمانه‌تر از ثبات و قطعیت و جزم وجود ندارد. حتی روشن بین‌ترین انسان‌ها نیز علیه زنجیر‌های ایجاب غیر قابل گریز زندگی بگریزند؛ ایجاب و قطعیتی که استثنای آن فقط در جادو و خرافات وجود دارد.»

از زمان‌های بسیار دور این احساس در بشر به‌وجود آمد که او با موجودات شریر و ماوراالطبیعه روبروست و در این روبرویی آیین‌های جادویی را تنها سلاح خویش یافت. او همه جا این ارواح را در کمین خود می‌دید. ارواح خبیث و اشباحی که ساکن زیرزمین بودند، خون آشام‌هایی که از میان مردگان می‌گریختند و به زنده‌ها حمله می‌کردند. دیو طاعون و دیو تب که همچون بلایی بر شهر‌ها نازل می‌شدند و شریرانی که حاکم بیابان ها، مغاک ها، دریا‌ها و کوه‌ها و مرداب‌ها باد‌های جنوب بودند. همچنین بختک‌های نر و ماده که با خود کابوس‌های وحشتناک در پی داشتند.

 

دیدگاه تان را بنویسید