مرگ شاعرانه تهیدستان شهری در نمایش «ما هم، مردمی بودیم»
کد خبر: 16446

مرگ شاعرانه تهیدستان شهری در نمایش «ما هم، مردمی بودیم»

تهیدستان شهری مسئله دیروز، امروز و فردای ما است. انسان‌هایی از طبقات فرودست جامعه که به سودای زندگی بهتر از روستاها و شهرهای کوچک به سوی کلانشهری چون تهران مهاجرت کرده و به اجبار تن به حاشیه‌نشینی در مناطق محروم می‌دهند.

بیان فردا | تمدن |  نمایش «ما هم، مردمی بودیم» که یادآور کتاب «ما هم مردمی هستیم» امیرحسین چهلتن در گفتگو با محمود دولت‌آبادی است، بر مدار همین صورت‌بندی از فرودستان حاشیه‌نشین کلانشهر تهران شکل یافته است. خانواده‌ای آبرومند که مدتی است از کوهدشت لرستان به تهران مهاجرت کرده و وضعیت دشواری دارند. یک خانواده آشنای ایرانی شامل پدری که گویا این روزها کنار خانواده نیست اما در خلوت خویش، از آرمان‌گرایی سوسیالیستی دوران جوانی فاصله گرفته و روزگارش را با توهم نوشتن شعر و داستان می‌گذراند.

یک فعال سیاسی و مبارز انقلابی فراموش‌شده که گذر عمر او را به فردی سترون بدل کرده که توان نوشتن ندارد و به لحاظ استعاری وجود غایبش، نشانه‌ای است از جایگاه نمادین پدر که این روزها متزلزل شده و به حضوری غایب تقلیل یافته است. همچنین در این خانه شاهد حضور مادری پا به سن گذاشته هستیم با بازی خوب المیرا صارمی که برای امرار معاش و امکان تداوم خانواده، به کارهایی چون قالی‌شویی،نماز و روزه استیجاری مشغول است.

مادر که طلا نام دارد و به مانند شوهر و برادر چپ‌گرایش، از آرمان‌گرایی انقلاب 57 فاصله گرفته و این روزها در یک وضعیت مستاصل و غمبار، به هر کاری دست می‌زند تا آسایش خانه و خانواده حفظ شود. از قضا این زن در صحنه حضور دارد و با عمل‌گرایی خویش ردیه‌ای است بر حضور غایب و سترون پدر.

اما تاثیرگذارترین شخصیت نمایش بی‌شک پسر بزرگ خانواده یا همان «حشمت» با بازی خوب مهدی یگانه است، بازیگری توانمند که نقش‌آفرینی خوب او در نمایش «کشتی نوح» از یادها نخواهد رفت. حشمت اهل مطالعه و تحصیلات دانشگاهی از باورها و امیدهایش به بهبود زندگی دست شسته و به اجبار تن به واقعیت تلخ زندگی در یک وضعیت فرودستانه شهری داده و این روزها هدفی ندارد به غیر از حفظ کیان خانواده به هر قیمت. در این تقلای بی‌فرجام هر روزه، دستاورد چندانی نخواهد بود و رفتار حشمت بی‌ارتباط با تخصص دانشگاهی‌اش خصلت‌هایی لمپن‌مابانه یافته است.

از یک منظر جامعه‌شناختی می‌توان شخصیت‌پردازی حشمت را تقلیل‌گرا و کمابیش محافظه‌کارانه دانست چراکه ایدئولوژی اجرا باور دارد که گویی تفکر و تخیل نزد مردمان فرودست جامعه، چندان به کاری نمی‌آید و آنان مجبور هستند وضعیت نکبت‌بار خویش را مدام بازتولید کرده و هر نوع آرمان‌خواهی را کنار گذاشته و مقهور روح ناعادلانه زمانه شوند.

ما هم مردمی بودیم

امین ابراهیمی در مقام نویسنده متن نمایشنامه، امکانی برای خروج خانواده از وضعیت بن‌بست کنونی ترسیم نمی‌کند و نگاهی تقدیرباورانه به وضعیت آدم‌های فرودست جامعه دارد. بنابراین لحن و فضای نمایشنامه، میل آن دارد که فلاکت مردمان حاشیه‌نشین را با شدت بیشتری آشکار کند و عواطف مخاطبان را درگیر خود کند. این رویکرد به زیست تهیدستان شهری، ترجیح داده بیش از اندازه گشوده به احساسات‌گرایی باشد و راهی به رهایی و رستگاری نمی‌گشاید، بنابراین جای تعجب نخواهد بود که نمایش با پایانی این چنین غمبار به پایان ‌رسد. اجرا البته گاهی از احساسات‌گرایی دور شده و تا حدودی از این حجم مصیبت‌زدگی می‌کاهد.

برای مثال زندگی پس از مرگ اعضای خانواده، بیانی شاعرانه می‌یابد و شوخ‌طبعانه روایت می‌شود اما منطق کلی اجرا بر مدار بازنمایی حداکثری فقر و بیچارگی می‌چرخد و آن را تبدیل به یک سیاست اجرایی می‌کند. عاملیت و سوژه‌گی شخصیت‌ها در این شکل از بازنمایی به محاق رفته و زیباشناسی کردن فقر در دستور کار قرار می‌گیرد.

   به لحاظ اجرایی صحنه شامل یک صفحه سفید و شیب‌دار به دو نیم قسمت شده است. آبی از میانه آن سطح قسمت‌شده جاری است که می‌تواند اشاره‌ای استعاری باشد به رودخانه‌ای که سرنوشت خانواده را برای همیشه رقم خواهد زد. همچنین در انتهای صحنه یک درخت خرمالو نمایان است که طعم گس آن برای مخاطبان یادآور سرنوشت تلخ خانواده در سفر به کوهدشت است. روحان امامی به عنوان طراح صحنه، تلاش کرده فضای زندگی روزمره را به سمت انتزاعی شاعرانه سوق دهد.

بازیگران بر این سطح شیب‌دار سفید رنگ استقرار یافته‌ و به فراخور اجرا، گاهی می‌ایستند، گاهی راه می‌روند، گاهی می‌نشینند و گاهی مشغول کار می‌شوند. این استقرار، صد البته لرزان و موقتی است و آدم‌ها گویی هنگام ایستادن بر این سطح شیب‌دار مجبور باشند به پایین و سمت جوی آبی کشانده ‌شوند که یادآور رودخانه‌ای است که فرجام کارشان را رقم خواهد زد. از این منظر طراحی صحنه در خدمت ایده اجرایی نمایش است. از منظر طراحی صدا حضور علی‌سینا رضانیا در طول اجرا به فضاسازی نمایش یاری رسانده و توانسته با طراحی مناسب صدا و موسیقی، حال و هوای پارادوکسیکال این خانواده را بازنمایی کند.

    احسان ملکی کارگردان باسابقه‌ای است. اجرای نمایش «هزار شلاق» نگاهی رادیکال و انتقادی به تاریخ پر فراز و نشیب ایران و مسئله قدرتِ حاکمان و سرکوب‌شدگیِ رعیت بینوا داشت. همچنان‌که در کارنامه حرفه‌ای احسان ملکی نمایش‌هایی چون «چیدا»، «چِر»، «طریقه حکومت گجرخان» و «کابوس‌های شکسته خاک» هر کدام فضای مخصوص خود را می‌ساخت و تجربه‌ای متفاوت با آثار دیگر این کارگردان بود.

نمایش «ما هم مردمی، بودیم» فضای تازه‌ای است که با نویسنده‌ای چون امین ابراهیمی طی شده و بر شکاف مرکز و پیرامون اشاره دارد و توسعه‌نیافتگی خطرناک در ایران امروز را گوشزد می‌کند. با آنکه اجرا مسئله‌مند است و آسیب‌های اجتماعی را طرح می‌کند اما به لحاظ سیاست بازنمایی چندان به نقش ساختارهای موجود نظم نمادین نمی‌پردازد. بنابراین علت مصائب و مسائل موجود، بیش از ساختارهای اجتماعی گویا به افراد و خلق و خوی‌ آنان بستگی دارد.

در این نگاه اجتماعی به وضعیت اینجا و اکنون، آدم‌های طردشده و حاشیه‌نشین، کنش چندانی برای تغییر نمی‌توانند داشت و تقدیر حرف اول و آخر را می‌زند. ‌برای مثال حضور شخصیت دایی با بازی پویا جلالی را به یاد آوریم که این‌چنین قافیه را به واقعیت اجتماع باخته و بار دیگر به افیون‌ پناه برده است. این فرد هر نوع عاملیت انسانی را پس می‌زند تا بیش از پیش بیچارگی‌اش به نمایش گذاشته شود. البته از بخت‌یاری ماست که لحظاتی از اجرا این شکل از سیاست بازنمایی فقر و فلاکت رها شده و بازیگوشی و شوخ‌طبعی نمایان می‌شود. برای نمونه «رویا» یا همان دختر جوان خانواده را به یاد آوریم که نقش او را کیانا سپهری بازی می‌کند و اهل تئاتر است و در خانه تمرین می‌کند.

مواجهه رویا هنگام تمرین تئاتر با دیگران واجد طنزی قابل اعتنا است که از مصیبت فضا می‌کاهد. اما این دقایق سرخوشی و آری‌گویی به زندگی در مقابل این حجم از مصیبت‌نمایی و فلاکت‌زدگی، کاری از پیش نمی‌برد و همچنان اجرایی بیش از اندازه عبوس است. گویی از نظر گروه اجرایی این خانواده به مثابه یک آزمایشگاه فرض شده که می‌بایست انواع و اقسام بدبختی‌ها را روی آنان آزمایش کرد. به هر حال تاب‌آوری هر اجرا در بازنمایی فلاکت زمانه، محدودیت‌هایی دارد و تماشای نمایش «ما هم مردمی، بودیم» تجربه‌ای است درس‌‌آموز در این زمینه که وضعیت مصیبت‌وار را مصیبت‌زده اجرا نکنیم و حتی در اوج فلاکت، از آری‌گویی به زندگی و حس شوخ‌طبعی غافل نشویم. این‌ها سلاح ما است در مواجهه با فرامین سوپر ایگو و بازتولید نظم نمادین. با طنز و تخیل می‌بایست به جنگ دشمنان رفت و برای خود «مردمی» شد. حتی به وقت مرگ و زندگی پس از آن.

انتهای پیام

 

دیدگاه تان را بنویسید