راست رادیکال چیست؟
کد خبر: 3272
دگردیسی‌های بزرگ جریان راست و پیامدهای عظیمی بر آینده

راست رادیکال چیست؟

صحنۀ سیاست در بسیاری از جوامع غربی در سال‌های اخیر تغییر کرده است. گویی چرخش بزرگی از دغدغه‌های اقتصادی به سمت دغدغه‌های هویتی و فرهنگی رخ داده است. جوانان بیش از آنکه نگران مالیات و بازتوزیع منابع باشند، به این فکر می‌کنند که ما کیستیم؟ و چه اتفاقی دارد برای هویت و ارزش‌هایمان می‌افتد؟ ینس رودگرن جامعه‌شناس مشهور سوئدی می‌گوید گرایش به راست افراطی را باید در این تغییر مختصات بزرگ تحلیل کرد.

بیان فردا | ترجمان | یِنس رودگرن، دستنامۀ آکسفورد دربارۀ راست رادیکال- مترجم: محمد باسط

 

تولد دوبارۀ احزاب و جریان‌های جناح قدرتمندِ راست رادیکال یکی از مهم‌ترین تغییرات سیاسی دهه‌های اخیر در کشورهای دمکراتیک است. این روند به‌ویژه در اروپا برجسته بوده، ولی در جاهای دیگر مانند استرالیا، اسرائیل، ژاپن و ایالات‌متحده نیز قابل‌توجه است.

وجه مشترک احزاب و جریان‌های راست رادیکال تأکیدشان بر ملی‌گرایی قومی است که خود ریشه در اساطیر گذشته دارد. برنامه‌های آن‌ها معطوف به تقویت ملیت است، و می‌خواهند این کار را از طریق همگن‌سازی قومی و -بنا به رویۀ اکثر احزاب و جریان‌های جناح راست رادیکال- بازگشت به ارزش‌های سنتی انجام دهند. به‌علاوه، معمولاً پوپولیست هستند و نخبگان را متهم می‌کنند که انترناسیونالیسم را بر ملت خودشان ترجیح می‌دهند و منافع خودخواهانۀ خودشان و بسیاری از منافع خاص دیگر را برتر از منافع مردم می‌دانند.

درنتیجه، هستۀ مشترک راست‌های رادیکال عبارت است از بیگانه‌هراسیِ ملی‌گرای قومی و پوپولیسم ضدنظام. در برنامه‌های سیاسی آن‌ها، این هستۀ ایدئولوژیک معمولاً در اقتدارگراییِ اجتماعی‌فرهنگیِ عام‌تری جای می‌گیرد که در آن بر مضامینی مانند «نظم» و «قانون» و «ارزش‌های خانوادگی» تأکید می‌شود. راست رادیکال داعیه‌دارِ این عقیده است که اکثریت ملت حق دارد از هویت فرهنگی خویش حفاظت کند. از نظر راست‌های رادیکال، تهدیدهای متعددی در برابر ملت‌های آن‌ها قرار دارد، که از میانشان مهاجرت از همه مهم‌تر است. مهاجرانِ کشورهای اسلامی به‌طور خاص تهدیدآمیز هستند، چون بنا به ادعای ایشان کمترین اشتراکات را با جمعیت بومی دارند، کمترین تمایل را به همگن‌شدن نشان می‌دهند و، به‌طور بالقوه، با تروریسمِ اسلام‌گرا پیوند دارند. تهدیدهای دیگر عبارت‌اند از موجودیت‌های فراملّی، مانند اتحادیۀ اروپا و -از نظر برخی از احزاب و جریان‌های جناح راست رادیکال- شرکت‌های چندملیتی، جهانی‌شدن اقتصاد و سایر روندهایی که به باور ایشان به تقویت جهان‌شمول‌گرایی و همگن‌سازی کمک می‌کنند.

بنا به نظر اینوک پاول، هر سازمان سیاسی افراطی‌ای «خواهان تغییرات عمده در جامعه است، خواه به‌سوی آینده‌ای خیالی یا به‌سوی گذشته‌ای آرمانی. این خواسته با اِجماع سیاسی فعلی و عمومی فاصله دارد». خالی از فایده نیست که در اینجا به تعریف خاص‌ترِ لیپست و راب از افراط‌گرایی سیاسی نیز اشاره کنیم که آن را ضدتکثرگرایی یا تک‌صداگرایی می‌دانند. بنا بر مدعای ایشان، «قلب تپندۀ افراط‌گرایی عبارت است از سرکوب تفاوت‌ها و اختلاف عقیده، اینکه کرکره‌های بازار عقاید را پایین بکشیم. به عبارت دقیق‌تر، ذات افراط‌گرایی یا تک‌صدایی عبارت است از نامشروع قلمدادکردن چنددستگی و ناهماهنگی». تک‌صداگرایی سیاسیِ راست افراطی به دو طریق بیان می‌شود: طرد نظام‌های سیاسی دمکراتیک و/یا طرد ارزش‌های جهان‌شمول و برابری‌طلبانه (که گاهی دمکراتیک نامیده می‌شوند). اینجا باید بین دو زیرگونۀ افراط‌گرایی جناح راست فرق بگذاریم: یکی که با دمکراسی مخالف است و دیگری که صراحتاً مخالف دمکراسی نیست، اما باز هم با عملکرد دمکراسیِ انتخابی در جوامع معاصر مشکل دارد. برای مورد اول از اصطلاح «افراط‌گرایی جناح راستی»۱ استفاده می‌کنم و برای مورد دوم از تعبیر «راست رادیکال»۲ بهره خواهم برد. راست‌های رادیکال معمولاً با خودِ دمکراسی مخالفتی ندارند، ولی نوعاً با شیوۀ کار نهادهای دمکراتیکِ موجود مشکل دارند. درواقع، احزاب جناح راست رادیکال مدعی‌اند که خودِ آنان نمایندۀ دمکراسی حقیقی هستند (در مقابل دمکراسی دروغینی که به‌زعم ایشان در جوامع معاصر وجود دارد). بنابراین، راست‌های رادیکال هرچند چنددستگی و صف‌بندی «مردم» را نمی‌پذیرند، ولی به این دلیلِ اولیه که ارزش‌های تکثرگرایانه را قبول ندارند افراط‌گرا به حساب می‌آیند. به‌رغم پذیرش دمکراسیِ صوری از سوی راست‌های رادیکال، جامعۀ آرمانی آن‌ها جامعۀ قوم‌سالار۳ است، که از جهات متعددی نقطۀ مقابلِ ارزش‌های تکثرگرایانه در دمکراسی‌های لیبرال است.

گاهی ترسیم مرزی مشخص بین راست رادیکال و راست افراطی دشوار می‌شود. بسیاری از جنبش‌های اجتماعی جناح راست رادیکال، به‌طور خاص، در مرز بین راست رادیکال و راست افراطی جای می‌گیرند و بسیاری از نمایندگان و فعالانِ برخی از جریان‌ها و احزاب جناح راست رادیکال با راست‌های افراطی مرتبط هستند. به‌علاوه، مثلاً این جریانِ ضدجهاد۴ بود، با آن شبکه‌ای که از بلاگرها و سایت‌های اینترنتی دارد، که بر آندرس بریویک تأثیر گذاشت و موجب شد آن حملۀ تروریستی را در سال ۲۰۱۱ در نروژ انجام دهد. دست‌کم از برخی جهات قرابت‌های ایدئولوژیکِ بعضاً قوی‌ای بین راست افراطی و راست رادیکال وجود دارد.

حالا بیایید به این مسئله بپردازیم که اصلاً احزاب و جریان‌های جناح راست رادیکال به چه معنا جناح راستی هستند. یکی از راه‌های متعارف برای تمایزگذاشتن بین «چپ» و «راست» این است که بگوییم چپ‌ها برابری‌طلب هستند و راست‌ها غیربرابری‌طلب. احزابی که فعالانه علیه نابرابری‌ها کار می‌کنند معمولاً در سمت چپ قرار داده می‌شوند، اما احزابی که نابرابری‌ها را طبیعی قلمداد می‌کنند، یا دست‌کم بدون اینکه دست به مداخلۀ سیاسیِ فعال بزنند آن‌ها را می‌پذیرند، در سمت راست جای می‌گیرند. هرچند احزاب و جریان‌های جناح راست رادیکال تابه‌حال سیاست‌های اقتصادی را جزء اولویت‌هایشان قرار نداده‌اند، منصفانه است که بگوییم معمولاً خودشان را درگیر مبارزه با نابرابری‌های طبقاتی نمی‌کنند.

اما، مهم‌تر از این‌ها، مخالفتشان با تمهیداتی است که برای کاهش نابرابری‌های مبتنی بر قومیت، وضعیت مهاجرتی، یا حتی جنسیت چیده می‌شوند. در اینجا برنامۀ سیاسی ایشان نه‌فقط حفظ، بلکه افزایشِ رادیکالِ این نابرابری‌ها به نفع «بومی‌ها» است. در معنای گسترده‌تر، نباید راست رادیکال را به‌سبب موضع کلی‌اش راجع به سیاست‌های اجتماعی‌اقتصادیْ راست بدانیم، چراکه از این جهت دارای گونه‌های نسبتاً متعددی در زمان‌های مختلف و در کشورهای مختلف است. بلکه باید به آن دسته از مواضعش راجع به سیاست‌های اجتماعی‌اقتصادی نگاه کنیم که به مسائل ارزشی مربوط می‌شوند، از قبیل هویت ملی، «نظم و قانون»، سیاست‌گذاری مهاجرتی، سقط جنین و ... (یعنی لیبرالیسم اجتماعی‌فرهنگی در برابر اقتدارگرایی).

ملی‌گرایی و جداسازی قومی
راست‌های رادیکال به مسائل اجتماعی‌فرهنگی اولویت می‌دهند، به‌ویژه به مسائل مربوط به هویت ملی. برنامۀ سیاسی اصلی آنان را می‌توان این‌گونه فهمید: «واکنشی به فرسایش سیستمِ ‘سلطۀ قومی‌ملی’، که سرشت‌نمای بخش بزرگی از تاریخ دولت‌های ملی مدرن بوده است». به‌طور خاص‌تر، راست رادیکال معاصر روی ایدۀ تکثرگرایی قومی استوار است، ایده‌ای که در دوران مدرن آن را جریان فرانسویِ «حق جدید»۵ شرح و تفصیل داد. عبارت حق جدید عنوانی کلی برای اشاره به همۀ گروه‌هایی بود که در اواخر دهۀ ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، تحت‌تأثیر مفهوم «هژمونی فرهنگیِ» آنتونیو گرامشی، شکل گرفتند تا با سلطۀ فکری و فرهنگی چپ‌ها مقابله کنند. در این جنبش، و البته گروه‌های مرتبط با آن در ایتالیا و آلمان، هدف اصلی جنگ فرهنگی۶ بود، نه سیاست‌های حزبی. مفهوم تکثرگرایی قومی، که با مفهوم تفاوت۷ نزد چپ‌ها کاملاً فاصله داشت، گویای این بود که اقوام متفاوت برای حفظ ویژگی‌های منحصربه‌فرد ملیِ خودشان باید از هم جدا باقی بمانند. در این نگاه، آمیزش قومیت‌های متفاوت با یکدیگر صرفاً منجر به انقراض فرهنگی می‌شود. به‌علاوه، در این تلقی، نگاهی جبرباورانه و یکپارچه به فرهنگ و قومیت وجود دارد؛ احتمال دگردیسی فردی و گوناگونی درون‌گروهی به باور ایشان بسیار ناچیز است. اما، بر خلاف برداشت قدیمی از نژادپرستی، آموزۀ تکثرگرایی قومی، به‌خودی‌خود، آموزه‌ای سلسله‌مراتبی نیست: قومیت‌های متفاوت ضرورتاً برتر یا فروتر از یکدیگر نیستند، فقط متفاوت‌اند، ناسازگارند و قیاس‌ناپذیرند. درنتیجه، درحالی‌که هدف نژادپرستی «قدیم» و رایج در محیط‌های استعماریْ انقیاد بوده است، هدف تکثرگرایی قومی اساساً «طردکردن» است.

جبهۀ ملی فرانسه این برداشت از «حق جدید» را گرفت و آن را در کانون برنامۀ سیاسی و سخنوری‌های این حزب قرار داد. حالا این تبدیل شده به مهم‌ترین ویژگی ایدئولوژیک خانوادۀ احزاب جناح راست رادیکال. این احزاب با استفاده از ایدئولوژی تکثرگرایی قومی داعیه‌دار حق فرهنگ‌های ملی برای حفظ هویت فرهنگی خودشان شده‌اند.

به نظر راست‌های رادیکال، تهدیدهای زیادی برای هویت ملی‌شان وجود دارد، که از بین آن‌ها «هجوم» مهاجران از همه مهم‌تر است. به‌علاوه،اگر کلی‌تر بخواهیم بگوییم، مسائل ضدمهاجرتیْ پیام کانونیِ راست‌های رادیکال جدید است، به‌ویژه در اروپای غربی و البته به‌شکل فزاینده‌ای در اروپای شرقی. این احزاب و جریان‌ها به چهار روش متفاوت مهاجران را مسئله‌ساز می‌دانند: نخست، چنان‌که در بالا  گفته شد، به‌عنوان تهدیدی برای هویت ملی-قومی؛ دوم، به‌عنوان سرچشمۀ جرم و جنایت و سایر انواع ناامنی اجتماعی؛ سوم، به‌عنوان علت بیکاری؛ چهارم، به‌عنوان سوءاستفاده‌کننده از سخاوت دولت‌های رفاهِ دمکراسی‌های غربی که منجر به کاهش یارانه‌های دولتی و دیگر منافع برای افراد «بومی» شده‌اند. در قبال موارد سوم و چهارم، احزاب جناح راست رادیکال ایدۀ «مزیت ملی» را ترویج کرده‌اند، یعنی اینکه وقتی بحث شغل، مسکن، بیمه و ... می‌شود باید افراد بومی در اولویت باشند. طرح‌های ایشان در این زمینه را می‌توان نوعی «تبعیض جبرانی معکوس» به شمار آورد.

بعد از ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، پیام‌های ضداسلام و تکرار حملات تروریستیِ اسلام‌گرایان، در گوشه و کنار جهان، تشدید شد. درواقع باید ۱۱ سپتامبر را نقطه‌عطفی در جدال‌های کلامی راست‌های رادیکال، و البته تشدید آن، به شمار آورد. به تعبیر آرتسهایمر، بعد از این تاریخ بود که نقد «اسلام به‌صورت علنی و غیرعلنی به‌عنوان یک هنجار پذیرفته‌شدۀ اجتماعی جانشین شکل‌های دیگر بیگانه‌هراسی شد».

در معنایی عام‌تر، روندی شکل گرفته که در آن احزاب و جریان‌های راست رادیکال به‌طور فزاینده‌ای نه‌فقط حول هویت ملی، بلکه حول هویت دینی نیز بسیج می‌شوند و از آنچه هویت یهودی‌مسیحی می‌نامند در برابر تهدید اسلام دفاع می‌کنند. ولی این سخنان طردکنندۀ راست‌های رادیکال به مسلمانان
محدود نمی‌شود و در برخی جاها علیه گروه‌های دیگری مانند کولی‌ها نیز بیان می‌شود. به‌علاوه، اگرچه برخلاف گذشته، امروزه یهودی‌ستیزی در کانون راست رادیکال معاصر قرار ندارد -و فعلاً فقط در میان گروه‌های نئونازی و سازمان‌های راست افراطیِ مرتبط با آن جای دارد- ولی باز هم می‌شود آن را در برخی احزاب و جریان‌ها مشاهده کرد.

پوپولیسم
برخی از پژوهشگران گفته‌اند پوپولیسم یکی از ویژگی‌های معرّفِ راست‌های رادیکال جدید است. این سخن تا حدی درست است. ازآنجاکه این احزاب تمایل دارند جامعه را «درنهایت به دو گروه متضاد تقسیم کنند که هر کدام در درون خود کاملاً همگن هستند»، یعنی مردم «پاک» در مقابل «نخبگان فاسد» -جهان‌بینی‌ای که، به گفتۀ کاس مود، مشخصۀ پوپولیسم است- و همچنین به این دلیل که پوپولیسمِ ضدنظامْ راهبردی بوده که نقشی حیاتی در موفقیت احزاب راست رادیکال جدید داشته است. حزبی که از این راهبرد استفاده می‌کند سعی دارد خود را در قالب مخالف یک «طبقۀ سیاسی» به تصویر بکشد و درعین‌حال فعالانه تلاش می‌کند که ضددمکراتیک به نظر نرسد. حزبی که ضددمکراتیک تلقی شود، تا زمانی که اکثریت قاطع رأی‌دهندگان طرفدار دمکراسی هستند، انگشت‌نما خواهد شد و به حاشیه رانده می‌شود. احزاب پوپولیست، برای اینکه بین خودشان و احزاب سیاسی مستقر (یعنی هم دولت و هم اپوزیسیون مخالف دولت) فاصله بگذارند، فضای سیاسی را، با همۀ تنوعی که در احزاب آن وجود دارد، یک «طبقۀ سیاسی» واحد و همگن معرفی می‌کنند. یکی از راه‌های دستیابی به این هدف این است که می‌گویند اختلافات بین دولت و احزاب اپوزیسیونِ مستقر صرفاً یک ظاهرسازیِ بی‌ربط است. همچنین ممکن است، در بسیاری از مواقع، انتقاد از احزاب مستقر به دلیل تمرکز آن‌ها بر موضوعات کهنه و سرکوب هم‌زمانِ موضوعات سیاسیِ مرتبط با کشمکش «واقعی» که بین هویت ملی و چندفرهنگ‌گرایی وجود دارد بخشی از این راهبرد باشد.

راهبردِ ضدنظامِ پوپولیستانه این امکان را برای راست‌های رادیکال فراهم می‌آورد که خودشان را قهرمانان واقعی دمکراسی معرفی کنند -به‌عنوان نوع جدیدی از حزب یا جریان سیاسی که نگرانی‌ها و منافع «مردم معمولی» را در نظر می‌گیرد و جسارت این را دارد که علیه نزاکت سیاسیِ رایج در نظام حاکم صدایش را بلند کند. ولی این جهان‌بینیِ مانویِ [دوگانه‌انگار] احزاب جناح راست رادیکالِ جدید باعث می‌شود سیاست سازش‌کاری و چانه‌زنی، که از عناصر دمکراسی لیبرال است، دیگر به‌آسانی میسر نباشد.

شاید گفته شود که پوپولیسم از ویژگی‌های راست رادیکال جدید است، اما منحصر به این جریان سیاسی نیست. سایر احزاب نیز از راهبردهای ضدسیستمیِ پوپولیستی استفاده می‌کنند و شماری از احزاب با گرایش‌های سیاسی دیگر را نیز می‌توان به‌طریقی پوپولیست نامید. در معنایی عام‌تر، این ملی‌گراییِ قومی است که در وهلۀ نخست راست رادیکال معاصر را تعریف می‌کند، نه ایدئولوژی پوپولیستی. و همچنین این ملی‌گرایی قومی است که معمولاً خط و ربط پیام پوپولیستیِ راست‌های رادیکال را تعیین می‌کند: پیام ضدنخبه‌گرای این احزاب و جریان‌ها ابتدائاً برآمده از این تلقی است که نخبگان احزاب حاکم، رسانه‌ها و روشنفکران با پذیرش ایده‌های چندفرهنگی و انترناسیونالیستی -یا، به درجات مختلف، با فداکردن حاکمیت کشورشان به پای اتحادیۀ اروپا یا سایر مجامع فراملّی- به کشورشان خیانت کرده‌اند. چنان‌که گفته‌اند: «تبلیغ یک دیدگاه چندفرهنگیِ لیبرال را باید ‘خیانت’ به مردم خویش قلمداد کرد». درنتیجه، با اینکه راست‌های رادیکال خودشان را به‌طور کلی مخالف نخبگان می‌دانند، که فقط هم شامل نخبگان سیاسی نمی‌شود و نخبگان فرهنگی و علمی را نیز در بر می‌گیرد، دشمن اصلی آن‌ها لیبرالیسمِ جهان‌وطنی و چپِ اجتماعی‌فرهنگی است که خائن به ملت و فاسدکنندۀ نظم ارگانیک «طبیعی» و ارزش‌های درون جامعه هستند.

فاشیسم
برخی از نویسندگان ادعا کرده‌اند که راست رادیکال معاصر چیزی به‌جز نمود امروزی فاشیسم نیست، درحالی‌که برخی دیگر چنین پیوستگی تاریخی‌ای را چندان قبول ندارند و مدعی هستند که راست رادیکال نمایندۀ یک جریان سیاسی متمایز از فاشیسم است. من طرفدار موضعی در میان این دو هستم. اگر به سه مؤلفۀ اسطوره‌ای که به گفتۀ گریفین «ارکان حداقلیِ فاشیسم» را تشکیل می‌دهند نگاهی بیندازیم، یعنی به اسطورۀ تولد دوباره، ملی‌گرایی افراطی پوپولیستی و اسطورۀ انحطاط، هم شباهت‌هایی بین فاشیسم و احزاب جناح راست رادیکال جدید پیدا می‌کنیم و هم تفاوت‌هایی. نخست اینکه اگرچه ملی‌گرایی افراطیِ پوپولیست (یعنی ملی‌گرایی قومی ارگانیک) نزد راست‌های رادیکال جدید کمتر تهاجمی و محدودتر و بیشتر متوجه درون است، اما همچنان هستۀ ایدئولوژیک این احزاب را تشکیل می‌دهد. اشتیاق راست‌های رادیکال جدید به پاکیِ قومی، همگنی و نظم ارگانیکْ آن‌ها را در همان سنت فاشیسم جای می‌دهد. دوم اینکه هرچند انحطاط مضمون سخنورانه و ایدئولوژیکِ پرتکراری نزد برخی از احزاب راست رادیکال جدید بوده، اما در برخی دیگر از آن‌ها کمتر اهمیت دارد. به‌هرروی، تفاوت‌های ایدئولوژیک فاشیسم و ​​احزاب راست رادیکال عمدتاً به نکتۀ سوم، یعنی اسطورۀ تولد دوباره، مربوط می‌شود. به گفتۀ گریفین، اسطورۀ فاشیستی تولد دوباره، چیزی که او آن را اسطورۀ باززایی۸ می‌نامد، عبارت است از «احساس شروعی جدید یا بازسازی پس از یک دورۀ بحران یا افول. ... در کانون اسطورۀ سیاسیِ باززایی این باور نهفته است که معاصران در مرحله‌ای از تاریخ قرار دارند، یا به‌زودی قرار خواهند گرفت، که یک «خط مرزی»، یا «لحظۀ دگردیسی»، یا «نقطۀ عطف» است. با اینکه این افسانه در میان احزاب راست رادیکال جدید نیز وجود دارد، اما به‌طور قابل‌توجهی کم‌رنگ‌تر است و هدف از آن جایگزینی نظام دمکراتیکِ موجود با یک نظم سیاسی جدید نیست. همچنین به همین اندازه مهم است توجه کنیم که فاشیسم معطوف به آینده بود، اما این احزاب به گذشته (یا درواقع به‌سمت یک تصور آرمانی از گذشته) گرایش دارند. احزاب راست رادیکال جدید، به‌جای ایجاد یک «جامعۀ جدید» که «ققنوس‌وار» از پس یک دوره زوال پدیدار می‌شود، خواهان بازگرداندن وضع سابق هستند.

اگرچه احزاب راست رادیکال جدید فاشیست نیستند، اما همچنان با فاشیسم قرابت‌هایی دارند. همان‎طور که کاپسی گفته است، در ترسیم مرزی نفوذناپذیر بین فاشیسم و راست رادیکال دچار مشکل هستیم، «به‌ویژه هنگامی‌که صحبت از فرهنگ فعالان آن‌ها و تاریخ نهادهای آن‌ها می‌شود. این یک واقعیت انکارناپذیر است که در فرهنگِ فعالانِ آن‌ها سابقۀ تعامل بین بازیگرانِ به‌اصطلاح راست رادیکال و (نئو)فاشیست‌ها وجود دارد. این تعامل به اشکال متعددی قابل مشاهده است، از قبیل انواع وابستگی و عضویت افراد در هر دو جریان، بسیج‌های مشترک، شبکه‌های فراملّی، رسانه‌های اجتماعی، ابراز حمایت از نامزدهای انتخاباتی خاص، دوستی‌های شخصی و مانند این‌ها».

چرایی حمایت از احزاب و جریان‌های جناح راست رادیکال
در پژوهش‌های مربوط به راست رادیکال به‎ندرت می‌توان موضوعی را یافت که به اندازۀ امور سیاسی و انتخاباتی مورد توجه قرار گرفته باشد: چه توصیفی می‌توان از رأی‌دهندگان به آن‌ها ارائه کرد و چطور می‌توان نتایج متفاوت راست‌های رادیکال در انتخابات را پیش‌بینی یا تبیین کرد. اجازه دهید فقط به چند ویژگی کلیدی اشاره کنم که معمولاً در همه یا بیشترِ کشورها مشترک هستند. نخست اینکه احساسات ضدمهاجرتی مهم‌ترین دلیل حمایت رأی‌دهندگان از راست‌های رادیکال است.

دوم اینکه الگوهای اجتماعی-‌جمعیت‌شناختیِ مهمی در کار هستند، چون رأی‌دهندگان مرد و رأی‌دهندگان طبقۀ کارگر در بین حامیان احزاب راست رادیکال بیش‌ازحد زیادند و درمقابل، رأی‌دهندگانِ دارای تحصیلات عالی بسیار کم هستند. این رأی‌دهندگان -ازجمله رأی‌دهندگان متعلق به طبقۀ کارگر- چنان‌که اَش نشان داده است، مجذوب برنامۀ اجتماعی‌فرهنگی این احزاب می‌شوند، یعنی به‌طور خاص ملی‌گرایی و سیاست‌های مهاجرتی، و نه سیاست‌های اقتصادی ایشان.

در پژوهش‌های پیشین چندین دلیل مرتبطِ تقاضامحور و همچنین عرضه‌محور برای ظهور احزاب راست رادیکال تشخیص داده شده است. یکی از جریان‌های تأثیرگذار در این پژوهش‌ها بر فرایندهای همسوسازی دوباره متمرکز شده است: در بخش عمده‌ای از دوران پس از جنگ، سیاست‌های حزبی را نزاع بر سر مواضع اجتماعی‌اقتصادی متفاوت شکل می‌داد. این وجه از نزاع بین راست و چپِ اجتماعی‌اقتصادی شامل موضوعاتی مانند مالیات، بازتوزیع اقتصادی، شغل و کمک‌های دولتی و مشارکت دولت در رفاه مردم بود. تا وقتی که چنین مسائلی غالب هستند، احزاب راست رادیکال نمی‌توانند به‌راحتی رأی‌دهندگان را به نفع خود بسیج کنند. برای جذب رأی‌دهندگان باید، به‌جای منازعات اجتماعی‎اقتصادی، منازعات اجتماعی‌فرهنگی در کانون توجه قرار بگیرند، که موضوعاتی مانند فرهنگ، ارزش‌ها و هویت را شامل می‌شوند. وقتی چنین موضوعاتی در گفتمان سیاسی برجسته می‌شوند -و اولویت بالاتری نزد رأی‌دهندگان پیدا می‌کنند- شانس احزاب راست رادیکال برای بسیج رأی‌دهندگان افزایش می‌یابد. آنچه در دهه‌های اخیر شاهد آن بوده‌ایم دقیقاً فرایندی است که در آن از اهمیت بُعد اجتماعی‌اقتصادی کاسته شده و هم‌زمان بُعد اجتماعی‌فرهنگی، به‌طور فزاینده‌ای، اهمیت بیشتری یافته است. یکی از دلایل این رشد این بوده که، در نتیجۀ ثبات وضعیت بین‌المللی و موافقت‌نامه‌های تورمی، استقرار بانک‌های مرکزیِ مستقل و جهانی‌شدن کلی اقتصاد، دامنۀ سیاست‌های اقتصادی مستقل ملی کاهش یافته است. این امر به افزایش همگرایی احزاب مستقر دربارۀ سیاست‌های اجتماعی‌اقتصادی کمک کرده و این همگرایی -به درجات مختلف- با حرکتی به‌سمت میانه‌روی، به‌ویژه از سوی احزاب سوسیال‌دمکرات، تقویت شده است. با کاهش تفاوت‌ها در سطح اجتماعی‌اقتصادی، جلب مشارکت رأی‌دهندگان و البته رسانه‌ها سخت‌تر شده است، تحولی که به‌نوبۀ خود تا حدی به غیرسیاسی‌شدن بُعد اجتماعی‌اقتصادی کمک کرده است. درعوض، مسائل اجتماعی‌فرهنگی -مسائلی که معمولاً دوقطبی هستند و به‌راحتی موجب ایجاد تضاد می‌شوند- به‌طور فزاینده‌ای برجسته شده‌اند. باید تأکید کرد که فقط مدافعان دیدگاه طردکننده، اقتدارگرایانه یا محافظه‌کارانه‌تر به فرهنگ، ارزش‌ها و هویت نیستند که به سیاسی‌ترشدنِ منازعات اجتماعی‌فرهنگی کمک کرده‌اند؛ کسانی که برای چندفرهنگی‌گراییِ بیشتر یا رویکردی لیبرال‌تر به مسائل مرتبط با ارزش‌ها و هویت مبارزه کرده‌اند نیز در این میان نقش داشتند. به‌تعبیری، ظهور احزاب راست رادیکال را می‌توان واکنشی دیرهنگام به سیاست‌های رهایی‌بخشی دانست که ریشه در جنبش‌های اعتراضیِ دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ داشتند و راست‌گرایان رادیکالْ تازه اکنون به یاد مبارزۀ فرهنگی با آن افتاده‌اند. سیاسی‌شدنِ موضوع مهاجرت به‌ویژه در اروپای غربی اهمیت ویژه‌ای دارد. معمولاً وقتی مسائل مربوط به مهاجرت در دستور کار قرار می‌گیرد احزاب راست رادیکال از آن نفع می‌برند. به‌طور کلی، مهاجرت وقتی برای رأی‌دهندگان اهمیت پیدا می‌کند که یک حزب سیاسیْ مردم را حول این موضوع بسیج کرده باشد. احزاب راست رادیکال، پس از تثبیت در عرصۀ سیاسی، به سیاسی‌سازیِ مهاجرت کمک کردند، ولی احتمالاً مهم‌ترین بازیگران آن نبوده‌اند بلکه، همان‌طور که کیچلِت گفته است، این سیاسی‌شدن بیشتر ناشی از روش «متعارف احزاب در سیاسی‌کردن یک موضوع جدید است، که حین آن ممکن است غولی از چراغ فرار کند که دیگر حتی خود آن سیاست‎مداران مستقر نیز نتوانند آن را سر جایش برگردانند». نقش رسانه‌ها -اعم از رسانه‌های خبری سنتی و اینترنت- به‌طور فزاینده‌ای یکی از عوامل مهم برای درک بسیج جناح راست رادیکال شناخته می‌شود. برای مثال، همان‌طور که کوپمَنْز می‌گوید، «دیده‌شدن ... که اولین و اساسی‌ترین مکانیسم انتخاب ما را می‌سازد با عملکرد رسانه‌های جمعی اتفاق می‌افتد». به‌علاوه، رسانه‌ها در تنظیم دستورکار و چارچوب‌بندی مسائل سیاسی نیز نقش دارند. همچنین گویا تمایل فزاینده‌ای به شخصی‌سازی مسائل در رسانه‌ها شکل گرفته که ممکن است احزاب از آن سود ببرند، مانند احزاب جناح راست رادیکال جدید، که در آن‌ها رهبر حزب نقشی محوری دارد. افزایش منازعه بر سر پیداکردن خوانندگان و بینندگان بیشتر، که خود ناشی از فناوری‌های جدید و خصوصی‌سازی فزایندۀ رسانه‌های جمعی در بسیاری از کشورهاست، موجب شده رسانه‌ها تمایل بیشتری به تمرکز بر جنبه‌های جنجالی‌ترِ سیاست از خود نشان دهند که این ممکن است موجب تقویت احساسات ضدنظام شود. چنان‌که الیناس گفته است، رسانه‌ها «وسیلۀ مهمی برای همۀ بازیگران سیاسی هستند ولی، برای بازیگران کوچک‌تر یا تازه‌وارد که وسیلۀ دیگری برای همرسانی برنامۀ خود ندارند، حتی مهم‌تر هم هستند».

در دهۀ گذشته، رسانه‌های خبری آنلاین، به‌عنوان بدیل رسانه‌های سنتی، اهمیت فزاینده‌ای یافتند و راست‌های رادیکال در راه‌اندازی مستقیم یا غیرمستقیم چنین رسانه‌هایی که برنامۀ سیاسی آنان را تبلیغ می‌کنند موفق بوده‌اند. همان‎طور که بتس در مباحث خود

بیان کرده، «اینترنت ابزاری کلیدی بوده برای ایجاد یک واقعیت جایگزین که در آن انبوهی از نظریه‌های توطئه وجود دارد و مردم عادی، عمدتاً به‌صورت ناشناس، این فرصت را دارند که (مثلاً در بخش نظراتِ نسخۀ آنلاین روزنامه‌ها و مجلات خبری مهم) خشم خود را تخلیه کنند و به دیگران اطمینان بدهند که در مصائبشان تنها نیستند».

راست رادیکال به‌مثابۀ جنبش اجتماعی

همان‌طور که در بالا تأکید شد، پژوهش‌های مربوط به راست رادیکال به‌شدت حزب‌محور هستند، و در این میان جنبش‌های اجتماعی جناح راست رادیکال کمتر مورد توجه قرار گرفته‌اند. از این حیث، پدیدۀ راست رادیکال حتی متنوع‌تر از احزاب جناح راست رادیکال است، و معمولاً مرز بین راست رادیکال و راست افراطی نیز مبهم‌ است. همچنین دربارۀ صفات اجتماعی فعالان این جنبش‌ها، در مقایسه با رأی‌دهندگان به راست‌های رادیکال، اطلاعات کمتری داریم. ولی چند چیز را می‌دانیم. برای مثال، پژوهشی در مرکز علوم اجتماعی برلین روی تظاهرات‌کنندگان در جنبش پگیدا (اروپاییان میهن‌پرست علیه اسلامی‌شدن غرب) تأیید می‌کند که همان الگوی جنسیتی احزاب راست رادیکال در این جنبش نیز به چشم می‌خورد، یعنی اکثریت قریب‌به‌اتفاق فعالان آن مردان هستند.

مرز بین سیاست‌های حزبی و فعالیت‌های جنبش‌های اجتماعی نیز مبهم شده است. شاهد مثالی بر این ادعا این است که راست‌های رادیکال شروع به سازمان‌دهی ابتکاراتی محلی برای ارائۀ خدمات اجتماعی می‌کنند، مانند کمک به سال‌خوردگان، تعمیر منازل و حمایت از مردم آسیب‌پذیر از حیث اجتماعی‌اقتصادی (و البته بومی)، چنان‌که در بریتانیا، آلمان و یونان دیده شده است. این راهبرد برای بسیج مردم بسیار مهم است، چون به حامیان بالقوه این پیام را می‌دهد که راست رادیکال مسئولیت‌هایی را می‌پذیرد که دولت -به‌سبب حضور نخبگانِ ظاهراً ناکامش- دیگر آن‌ها را بر عهده نمی‌گیرد.

بخش غیرحزبی راست رادیکال انواع مختلفی دارد، از محافل روشنفکری، مطبوعات و انتشارات گرفته تا گروه‌های شغلی و سایر سازمان‌های مدنی. برخی از این‌ها مستقیماً با یک حزب جناح راست رادیکال ارتباط دارند، اما برخی دیگر بخش مستقلی از محیط بزرگ‌ترِ همدلی با راست رادیکال هستند. چنین گروه‌ها و سازمان‌هایی از چند جهت اهمیت دارند: می‌توانند پلی بین راست رادیکال و جریان اصلی سیاست باشند؛ می‌توانند به برجسته‌ترشدن مسائل محبوب راست‌های رادیکال کمک کنند و امکان بسیج مردم را تسهیل کنند؛ می‌توانند به جامعه‌پذیری سیاسی کمک کنند و باعث شوند که حامیانشان خود را به‌صورت عمیق‌تری با راست رادیکال یکی بپندارند؛ می‌توانند کانونی برای جذب فعالان حزبی باشند؛ و می‌توانند فضایی برای زنده نگه‌داشتن خاطرات جمعی فراهم آورند، چیزی که برای احساس تعلق به یک آرمان سیاسی حائز اهمیت است.

چنان‌که در مباحث بالا گفته شد، اینترنت -با توجه به موانع اندکی که برای ورود به آن وجود دارد و تراکم جغرافیایی‌اش- برای راست‌های رادیکال اهمیت فزاینده‌ای پیدا کرده و امروزه بسیاری از فعالیت‌های غیرحزبی در این فضا انجام می‌شوند. ویگلرز و منارد دربارۀ این موضوع بحث کرده‌اند که اینترنت «به‌اشتراک‌گذاشتن ایده‌ها، هماهنگ‌کردن فعالیت‌ها، پراکندن پروپا گاندا، متحدسازی و عضوگیری را برای راست‌های رادیکال آسان‌تر کرده است.  ... شبکه‌های آنلاین می‌توانند هویت جمعی را نیز در میان حاضران تقویت کنند، بدون اینکه نیاز چندانی به بسیج آفلاین باشد». باید اضافه کرد که بخش قابل‌توجهی از خشونت‌های مرتبط با راست رادیکال یا در اینترنت رخ می‌دهند (مثل نفرت‌پراکنی و تهدید) یا بیشتر اوقات با بسیج آنلاین آغاز می‌شوند.

در سطح رسمی‌تر، گروه‌های حزبی در درون اتحادیۀ اروپا می‌توانند محل ملاقات مهمی برای احزاب جناح راست رادیکال باشند و فرصتی برای «مرئی» و «مسئول»‌شدن و «شناختن و هماهنگ‌شدن با یکدیگر» باشند. به‌طور کلی، ارتباطات بین‌المللی برای راست‌های رادیکال مهم است و مطالعاتی که اخیراً روی نمایندگان مهم‌ترین سازمان‌های راست رادیکال در اتریش، فرانسه، آلمان، بریتانیا، ایتالیا، اسپانیا و ایالات‌متحده انجام شده نشان داده که اکثریت بزرگی از آن‌ها تماس‌های بین‌المللیِ مکرر با سازمان‌های مشابه در خارج از کشور یا با سازمان‌های فراگیر داشته‌اند.

تأثیر راست رادیکال

تأثیر راست رادیکال می‌تواند مستقیم باشد، مثل وقتی‌که احزاب جناح راست رادیکال در دولت هستند (چنان‌که در اتریش، فنلاند، ایتالیا و -در قالب احزاب جناح راستی که اخیراً رادیکال شده‌اند- در مجارستان و لهستان بوده‌اند یا وقتی‌که عنصری تعیین‌کننده در ائتلاف‌های حاکم (مانند دانمارک) هستند). همچنین این تأثیرگذاری می‌تواند غیرمستقیم باشد، مثل وقتی‌که احزاب جناح راست رادیکال بر احزاب جریان اصلی تأثیر می‌گذارند، به نحوی که برنامه‌های سیاسی‌شان را همسو با برنامۀ ملی‌گرای طردکنندۀ راست‌های رادیکال تنظیم کنند، حال یا به این منظور که آرای ازدست‌رفتۀ خود را بازیابند، یا اینکه جلوی ازدست‌دادن آرای راست‌های رادیکال در انتخابات آینده را بگیرند. به نظر من منصفانه است که بگوییم راست رادیکال از هر دو جنبه تأثیر قابل‌توجهی داشته است، هرچند شاید به‌خصوص به روش دوم. البته وضعیت در کشورهای مختلف فرق دارد، که این تا حدی نیز سیستماتیک است. برای مثال، همان‌طور که بوشتیکوا گفته است، «احزاب جریان اصلی اروپای شرقی، به‌طور نسبی، با احزاب راست رادیکال کشورهای خود راحت‌تر کنار می‌آیند. برای همین، احزاب راست رادیکال در این کشورها در محیطی بسیار راحت‌تر عمل می‌کنند و معمولاً در ائتلاف‌های حاکم ادغام می‌شوند».

در معنایی گسترده‌تر، احزاب، جنبش‌های اجتماعی و سازمان‌های غیرحزبی راست رادیکال در شاکلۀ سیاسی و درنتیجه در تغییر توجهات به موضوعاتی که راست‌های رادیکال مطرح می‌کنند تأثیرگذار بوده‌اند. برای مثال، چنان‌که کالیس می‌گوید، گفتمان رادیکال ضداسلام و مسلمانان که راست‌های رادیکال آن را صورت‌بندی کرده‌اند «مخاطبان همدل گسترده‌تری را در جریان اصلی تحت‌تأثیر قرار داده و، درنتیجه، نشان می‌دهد رگه‌های اسلام‌هراسی، در قالب شکلی از پیش‌داوریِ نژادی‌فرهنگی، در جوامع غربی نفوذ بسیار عمیق‌تری داشته است و با نگرانی‌های امنیتی تشدید شده است».

درنتیجه، به تعبیر مینکنبرگ، راست رادیکال، به نحوی فزاینده، در حال ایجاد یک قاب‌بندی بزرگ سیاسی‌دینی است که تأثیر معتنابهی بر گفتمان عمومی دارد و از محدودۀ کوچکِ رأی‌دهندگان و فعالانِ راست رادیکال بسیار فراتر است.

 


پی‌نوشت‌ها:

• این مطلب را یِنس رودگرن نوشته و ترجمۀ بخشی از مقدمۀ دستنامۀ آکسفورد دربارۀ راست رادیکال (The Oxford Handbook of The Radical Right) است که برای نخستین بار با عنوان «راست رادیکال چیست؟ یک مقدمه» در بیست‌وسومین شمارۀ فصلنامۀ ترجمان علوم انسانی با ترجمۀ محمدابراهیم باسط منتشر شده است. وب سایت ترجمان آن را در تاریخ ۸ مرداد ۱۴۰۱با همان عنوان منتشر کرده است.

•• ینس رودگرن (Jens Rydgren) نویسنده و مفسر سیاسی سوئدی، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه استکهلم و عضو آکادمی سلطنتی ادبیات سوئد است. او سال‌هاست که بر روی احزاب پوپولیست راست‌گرا در اروپا تحقیق می‌کند و دبیر‌مجموعۀ دستنامۀ آکسفورد دربارۀ راست رادیکال بوده است. آخرین کتاب رودگردن، نبرد بر سر رأی‌دهندگان طبقۀ کارگر (The Battle Over Working-Class Voters) در سال ۲۰۲۱ منتشر شده است.

 

[۱]   right-wing extremism

[۲]    radical right

[۳]   ethnocracy

[۴]    counter-jihadist

[۵]  nouvelle droite

[۶]  Kulturkampf

[۷]   difference

[۸]    palingenetic

 
 

منبع: ترجمان

 

 

دیدگاه تان را بنویسید