جامعه بی‌قهرمان، جامعه مرده است
کد خبر: 2241
گفت‌وگو با یک اسطوره‌شناس

جامعه بی‌قهرمان، جامعه مرده است

هر سال در 28 آوریل روز ملی ابرقهرمانان در جهان جشن گرفته می‌شود. فرصتی برای تشویق مردم به شناخت قهرمانان روزمره و فرهنگی زندگی خود! درست مانند قهرمانان دنیای باستان، ابرقهرمانان می‌توانند درس‌هایی را آموزش دهند و در مواقع سختی، امید به آنها بدهند.

بیان فردا | ابرقهرمانانی که امروزه می‌شناسیم در اواخر دهه 1930 با شخصیتهایی مانند The Phantom و Superman شروع شدند. بسیاری از ابرقهرمانان در مواقع سختی مانند رکود بزرگ یا جنگ جهانی دوم به‌وجود آمدند. مثلا سوپرمن در دهه 1930 خلق شد، یعنی در زمان مبارزات اقتصادی در غرب. سوپرمن نه‌تنها الهام‌بخش بسیاری از آمریکایی‌ها بود، بلکه الهام‌بخش جمعیت بزرگ مهاجر آمریکا نیز بود. ابرقهرمانان اغلب به‌عنوان نمادهای امیدوغرور هستند!

از نمونه‌های خوب این موضوع می‌توان به کاپیتان آمریکا اشاره کرد که به آمریکایی‌ها در طول جنگ جهانی دوم الهام بخشید. یکی دیگر از نمادهای غرور، پلنگ سیاه است که در جریان جنبش حقوق مدنی به‌وجود آمد. در ایران هم داستان‌های اساطیری و خواندنی از ابرپهلوان‌هایی داریم که به قول شروین وکیلی، جامعه‌شناس،اسطوره‌شناس و تاریخ‌نگار هر جامعه‌ای براساس قهرمانانی که دارد شناخته می‌شود و جامعه بی‌قهرمان جامعه‌ای مرده خواهد بود.

آقای وکیلی، شما درباره ابرپهلوانان در اساطیر ایران تحلیل‌های متعددی منتشر کرده‌اید. بنابراین قبل از ورود به بحث اصلی، می‌خواستم بدانم ابرپهلوان و ابرقهرمان با هم فرق می‌کنند یا هر دو یک معنی دارند؟

روش‌های مختلفی برای تعریف این مفاهیم وجود دارد و من طبعا به رویکرد سیستمی و تعاریف پیشنهادی خودم پایبندم. از دید من، شکل پایه‌ شخصیت مرکزی مثبت در روایت‌های تخیلی مردمی،‌ قهرمان نامیده می‌شود. اگر این قهرمان با مفهوم جنگ و سبک حماسی پیوند خورده باشند، او را پهلوان می‌نامیم. چنانکه در کتاب اسطوره‌شناسی پهلوانان ایرانی بحث کرده‌ام، پهلوان‌ها در کل پنج نوع متفاوت دارند و اگر شخصیتی ترکیبی از پنج‌تا را داشته باشد، ابرپهلوان است. نمونه‌های ابرپهلوان بسیار نادرند و رستم و اسفندیار مشهورترین نمونه‌هایش هستند. از آن‌سو، اگر قهرمانی دارای توانایی‌های جادویی و غیر عادی باشد، به‌ویژه در بافت فرهنگ مدرن، ابرقهرمان نامیده می‌شود؛ مثل سوپرمن.

اصطلاح «ابرقهرمان» معمولا با شخصیت‌های نمادینی همراه است. اساسا ابرقهرمان کیست، یا شما چطور ترسیمش می‌کنید؟

ابرقهرمان برخلاف ابرپهلوان مفهومی مدرن است. دلیلش هم این است که قهرمانان در سنت اساطیری پیشامدرن جایگاهی فروپایه‌تر از پهلوانان دارند و معمولا ویژگی‌های برجسته و غیر عادی چندانی ندارند. یک نمونه‌ اولیه از پهلوانان مسافر در جهان باستان گیلگمش است و یک نمونه از قهرمانان قدیم سینوحه که در متنی مصری از اواخر هزاره‌ دوم پ.م داستانش را می‌خوانیم و البته ارتباط چندانی با رمان منتشرشده به همین نام در ایران ندارد، که بیشتر آفریده‌ ذبیح‌الله منصوری است. اما مقایسه‌ این دو روشنگر است. داستان گیلگمش که حدود هزار سال از روایت سینوحه قدیمی‌تر است، ساختاری بسیار پیچیده‌تر دارد و شخصیت مرکزی‌اش با موجوداتی تخیلی و مضمون‌هایی کلان درگیر است. اینکه قهرمانان در بافتی غیر حماسی و در مقام ماجراجویی شخصی ماهیتی فراطبیعی داشته باشند و از قدرت‌هایی عجیب و غریب برخوردار باشند، در ادبیات پیشامدرن ریشه دارد، اما رایج نبوده است. این را به ویژه در دوران مدرن و در قرن بیستم می‌بینیم و اولین نمونه‌ مشهورش سوپرمن است که در فاصله‌ دو جنگ جهانی در رسانه‌ای نوظهور (کمیک‌استریپ) در آمریکا خلق می‌شود.

چرا چنین چرخشی رخ داده است؟ آیا این تمرکز بر قهرمانان ارتباطی با خودِ مدرنیته دارد؟

به نظر من چنین است. مدرنیته نوعی فراز آمدن مفهوم انسان در فرهنگ اروپایی بود و مرکزیت یافتن شهروند عادی در روایت‌ها. ادبیات مدرن با نوعی بازآرایی در روایت‌های قهرمانان و ریشخند پهلوانان مصادف بوده است، چنانکه در اولین اثر ادبی مدرن یعنی دن‌کیشوت می‌بینیم. روایت‌هایی که بر این قهرمانان نوظهور یعنی شهروند عادی تاکید داشتند در نهایت سبک ادبی مشهور و مهمی پدید آوردند که رمان خوانده می‌شود و از دید «لوکاچ» نمود مدرنیته است.

در ایران چطور؟ اتفاق مشابهی را در ایران هم داشته‌ایم؟

ادبیات داستانی در ایران یک تفاوت بنیادین با متون اروپایی و چینی دارد و آن هم مرکزیت انسان عادی در آن است. یعنی در منابع داستانی ما از ابتدای کار، انسان برجسته بوده و آدم معمولی کوچه و خیابان اهمیت داشته و قهرمان قلمداد می‌شده است. ادبیات پیشامدرن اروپایی تقریبا یکسره سرگذشت شوالیه‌ها و شاهزاده‌ها و کشیشان بلندمرتبه است، اما در ایران حتی متونی درباری مثل هزارویکشب یا داستان‌هایی منظوم و ادیبانه مثل آثار نظامی گنجوی همیشه شخصیت‌هایی عادی را در خود می‌گنجانند. از فتانه یا دلارام که کنار بهرام گور قرار می‌گیرد تا یوسف و سندباد که همگی در اصل مردمی عادی و فروپایه هستند. سبک ادبی نزدیک به رمان که شرح زندگی انسان‌های عادی و گاه تاریخی بوده هم از ابتدای کار در تذکره‌ها و تاریخ‌نگاری‌های ایرانی وجود داشته و بنابراین دیدگاه لوکاچ درباره‌ بی‌سابقه بودن ساختار رمان را نمی‌توان به ایران تعمیم داد.

یعنی در ادبیات ایران پیشامدرن چیزی شبیه رمان داشته‌ایم؟

طبعا نه خود رمان، که پدیداری مدرن است، اما ساختاری شبیه به رمان را که بر سرگذشت انسان عادی تاکید دارد، داشته‌ایم.

در اسطوره‌ها، ابر قهرمانان چطور در جامعه شناخته می‌شدند؟ مردم آنها را تشخیص می‌دادند‌ و انتخاب می‌کردند؟

اسطوره شیوه‌ای است از رمزگذاری زندگی عادی و حکمت نهفته در آن، و خیال‌پردازی درباره‌اش. به همین خاطر بند ناف اساطیر به تجربه‌ زیسته‌ مردمان بسته است. در ایران‌زمین قهرمانان و پهلوانان واقعا از میان مردم عادی برمی‌خاسته‌اند. مردم جهانگردانی مثل حاج سیاح و شاهانی مثل نادرشاه و یعقوب لیث را می‌دیده‌اند که از بطن مردم سر برآورده‌اند و بنابراین این مردم‌مدار بودن قهرمانان و پهلوانان به نظرشان دور از ذهن نبوده است. الگوی اشرافی و درباری قهرمانان چینی و اروپایی هم از آن‌سو به ساختار اجتماعی طبقاتی‌شان بازمی‌گردد و شکاف بزرگی که در آن تمدن‌ها میان طبقه‌ نجیب‌زاده و رعیت کشاورز وجود داشته است.

تمدن ایرانی انباشته از داستان‌های پهلوانی و قهرمانی است، ولی انگار در مقابل ابرپهلوانان که گفتید، خبری از ابرقهرمانان نیست. درست است؟ یا شاید هم داریم، اما به هر دلیلی بی‌نام و نشان هستند؟

نه، این حرف درست است. ما ابرقهرمان نداشته‌ایم و نداریم و در مقابل پهلوان و ابرپهلوان‌هایمان مهم بوده‌اند. نکته‌ مهم درباره‌ ابرپهلوانان اینجاست که آنها هم توانایی‌های غیر عادی و شگفت‌انگیز ندارند و انسان‌هایی عادی هستند. پیشوند «ابر» که در ابرپهلوانان به کار گرفته‌ام به ساختار روایت‌شان مربوط می‌شود، نه اغراق در توانایی‌هایشان. درباره‌ ابرقهرمانان دقیقا برعکس است. یعنی ساختار داستان با آنچه در رمان‌های عادی می‌بینیم همسان است، اما در توانایی‌های قهرمان اغراق شده است. مثلا رستم و اسفندیار توانایی‌های جادویی یا شکل بدن غیر عادی ندارند و با پهلوانانی مثل گرشاسپ و گودرز همسان‌اند. کردارها و سرگذشت‌شان است که آنها را متمایز می‌کند. در مقابل در ابرقهرمانان داستان کمابیش ساده و همسان با داستان‌های پلیسی یا علمی-تخیلی عادی است، اما با قهرمانی سر و کار داریم که مثلا پرواز می‌کند یا نامرئی می‌شود یا از دستش تار عنکبوت بیرون می‌زند.

امروز، روز جهانی ابر قهرمان است که اولین‌بار در سال ۱۳۷۴ (۱۹۹۵) برگزار شد. در واقع در آن سال کارمندان Marvel Comics از بچه‌ها در مورد ابرقدرت‌هایی که دوست دارند داشته باشند، پرسیدند. بیشتر آنها در مورد ابرقهرمانان واقعی زندگی‌شان صحبت کردند که اغلب شبیه افراد عادی هستند. بنابراین در این روز نه تنها از ابرقهرمانان خیالی بلکه از آنهایی که واقعی هستند نیز تجلیل می‌شود. حالا شما بگویید، ابر قهرمان واقعی در دنیای امروز چه شمایلی دارد؟

اگر راستش را بخواهید ابرقهرمانان یکی از نمودهای ساده بودن فرهنگ عمومی مدرن هستند. تبلیغاتی فراوان شده در این مورد که «تو خودت ابرقهرمان هستی» و شبیه اینها. اما این نوعی دموکراتیک کردن یک روایت ساده‌لوحانه و بچگانه است. ابرقهرمان‌ها تقریبا تناسخ همان قدیس‌های کلیسایی قرون وسطایی هستند که دقیقا به همین ترتیب به لاهوت متصل بودند و کارهای جادویی می‌کردند و مدام مردم عادی را از شر نیروهای اهریمنی مهیب نجات می‌دادند. در داستان ابرقهرمانان یک سرنوشت پیچیده‌ خودبنیاد دیده نمی‌شود که بر جبهه‌ نبرد نیک و بد استوار شده باشد، بلکه نوعی واکنش غریزی به شر را می‌بینیم که دنباله‌ مستقیم ادبیات قرون میانه‌ اروپا درباره‌ معجزات قدیسان است.

به نظر شما در شرایط کنونی چه ابرقهرمان و با چه ویژگی‌هایی می‌تواند دست به اصلاح شکاف‌ها و ضعف‌های حاکم بر شرایط اقتصادی و اجتماعی جامعه ما بزند؟

ابرقهرمان‌ها در دنیای مدرن به صورت نوعی بذر هویت‌سازی درآمده‌اند. من با تمام نقدهایی که به لحاظ اسطوره‌شناسانه به این آفریده‌های فرهنگی دارم، خودم دوستدارشان هستم. یعنی از کودکی کمیک‌استریپ می‌خوانده‌ام (که زادگاه این سبک داستان است) و حالا هم فیلم‌های ساخته شده روی این مضمون را دوست دارم، اما در این بین از یاد نمی‌برم که داستان‌های برساخته شده بر این مبنا عمق چندانی ندارند و به لحاظ معنایی رقیق و ساده‌انگارانه هستند.

یعنی به نظرتان ایرادی ندارد که ایرانیان ابرقهرمان ندارند؟

نه، به هیچ عنوان. چون ما پهلوان و ابرپهلوان داریم و این پدیداری بسیار پیچیده‌تر، دیرپاتر و الهام‌بخش‌تر است که زیربنای تمدنی متفاوت و دیریابی برای تکوین و تکامل نیاز دارد. در این معنا می‌شود حدس زد که مثلا رستم تا قرن بعد باقی خواهد ماند، اما سوپرمن جای خود را به ابرقهرمانی دیگر و مشابه خواهد داد. همچنان که تا همین حالا «شزم» و «فلش گوردون» و بسیاری دیگر به چنین سرنوشتی دچار آمده‌اند.

اما ابرپهلوان‌های اساطیری اگر در دنیای امروز ظاهر شوند با این همه تغییر و پیشرفت در جهان، کارکردشان را از دست نداده‌اند؟

شواهد نشان می‌دهد که حتی در همان شکل قدیمی هم از دست نداده‌اند. این را از استقبال مردمی از این شخصیت‌ها می‌توان دریافت و موفقیت و محبوبیت بازگویی‌شان در رسانه‌های نو نزد مخاطبان غیر ایرانی. جدای این، اما اسطوره امری پویاست و داستان‌ها باید مدام روزآمد شوند. بی‌شک توانمندی‌های داستانی مثل گرشاسپ و رستم و اسفندیار برای روایت‌سازی و معناپردازی از سوپرمن و بتمن و مرد عنکبوتی بیشتر است.

موضوعی که در دهه گذشته به واسطه گوشی‌های هوشمند، شبکه‌های اجتماعی و حجم زیادی از تبادل اطلاعات رقم خورده، پدیده «قهرمان‌سازی» در شبکه‌های اجتماعی است؛ پدیده‌ای که گاه از آن ضربه هم خورده‌ایم. آخرین نمونه‌اش همین هالک ایرانی. یا روزی که با نسخه‌ خوش‌خط یک پزشک که به بیمارش ترانه‌ای از مرحوم شجریان تجویز کرده بود، از او قهرمان ساختیم و مدتی بعد خبر دستگیری‌اش به جرم قتل، همه‌مان را شوکه کرد. یا اصلا دلسوزی برای برخی از میهمانان برنامه‌های تلویزیونی پربیننده که بعدها خلاف گفته‌های میهمانان اثبات شد. بنابراین شاید به نظر برسد که ما ایرانی‌ها ملت قهرمان‌پروری هستیم و در کل به این مقوله علاقه‌مندیم. سوالم این است که آیا تمایل جامعه به این نوع قهرمان‌سازی‌ها، می‌تواند برآمده از شرایط اجتماعی و معضلات جامعه امروز باشد یا اساسا نظر دیگری دارید؟

جمله‌ مشهوری هر از چندی در رسانه‌های عمومی به چرخش درمی‌آید به این مضمون که «بدبخت است آن جامعه‌ای که به قهرمان نیاز دارد». این جمله را برتولت برشت در «زندگینامه‌ گالیله» نوشته است، که در اصل متنی حزبی است برای تبلیغ کمونیسم، و در آن امتداد با برجسته‌شدن «من»ها و بزرگداشت قهرمانانی که ذوب در نهادهای اجتماعی نیستند، ‌مخالفت می‌ورزد. این شعار روشنفکرانه هرچند بسیار تکرار شده، اما از بیخ و بن غلط است. هر جامعه‌ای بر اساس قهرمانانی که دارد شناخته می‌شود و جامعه‌ بی‌قهرمان جامعه‌ مرده است. مردم تا وقتی هویت جمعی مشترک و فرهنگی سرزنده و زایا دارند، ارزش‌های مشترک‌شان را در قالب قهرمانانی واقعی یا تخیلی رمزگذاری می‌کنند و به این ترتیب من‌ها سرمشقی برای توانمندسازی و تعالی پیدا می‌کنند. جامعه‌ سرکوبگر نهادمدار -اغلب از جنس سوسیالیستی- است که از قهرمانان منفرد و تکرو و خودبنیاد می‌ترسد و برشت سخنگوی چنین نگرشی است.

یعنی به نظرتان این قهرمان‌سازی‌ها که دروغ‌پردازانه هم هست، ایرادی ندارد؟

دروغ اصولا بزرگ‌ترین ایراد است، اما به همان اندازه که پلید است، زودگذر هم هست. بدیهی است کسی که با دغل و دروغ خود را قهرمان می‌نمایاند نقصی اخلاقی دارد و نمودی از تباهی است. اما دقیقا به همین دلیل تباه می‌شود و در انتخاب طبیعی فرهنگ دوامی ندارد. سرنوشت این مثال‌هایی هم که زدید، گواهی بر این ادعاست. همیشه در فرهنگ دعوی‌هایی موازی برای تعریف قهرمان یا معرفی پهلوان طرح می‌شود و انتخاب طبیعی و محک روزگار سره و ناسره را از هم جدا می‌کند. بی‌شک دروغ ایراد دارد، اما سنگ محک به دست بگیرید و نگرانش نباشید.

با توجه به نگرش و برداشت خودتان از شرایط کلی حاکم بر جامعه، اگر شما هم این قدرت را داشتید که از میان پهلوان‌های اساطیری، تنها یک نفر را برای مردم برگزینید، چه کسی را انتخاب می‌کردید و چرا؟

بی‌شک رستم، چون شکل بسیار پیچیده و بسیار موفقی از تعریف انسان کامل است و تحقق‌اش در زمانه‌ امروزین هم ممکن است، هم ضروری.

انتهای پیام

دیدگاه تان را بنویسید