غایبان بزرگ در مناظره نئولیبرالها و اسلامگراها
آرمان ذاکری - جامعهشناس
بیان فردا | حکمرانی | آرمان ذاکری، جامعهشناس و تحلیلگر در یادداشتی به تشریح دیدگاهش درباره مناظراتی که اخیرا از سوی صداوسیما ترتیبداده و پخش شده، پرداخته است. متن این یادداشت در ادامه آمده است:
« این روزها صدا و سیما مشغول پخش مناظرههای اقتصادی میان دو جریانِ راستِ دارایِ پایگاه قدرتمند در حاکمیت یعنی نئولیبرالها و اسلامگراها است. نخست مناظره میان آقای غنینژاد و آقای درخشان(در برنامۀ جهانآرا) و حالا مناظره میان حسین صمصامی و امیرحسین خالقی(دربرنامۀ شیوه).
دو جریانی که در ساختار قدرت حاضرند و این روزها اختلاف میانشان بالا گرفته است. ما به این دو جریان به مثابه دو تیپ ایدهآل نگاه میکنیم. آنها به ویژه در دورۀ بعد از جنگ به تناوب در دولتهای مختلف، سکانِ سیاستگذاری اقتصادی کشور را در دست داشتهاند. نئولیبرالها در دولتهای هاشمی و خاتمی و روحانی و اسلامگراها در دولتهای احمدینژاد و رئیسی. علاوه بر آن اسلامگراها سکانِ هدایت مجموعۀ گستردهای از بنگاههای اقتصادی حاکمیتی را هم در دست داشتهاند: از بنیاد مستضعفان و کمیتۀ امداد تا ستاد اجرایی فرمان امام(بنیاد برکت) و قرارگاه خاتم و آستان قدس.
در جریان نئولیبرال به رغم اختلافات درونی میتوان طیفی از چهرهها نظیر مسعود نیلی، موسی غنینژاد، محمد طبیبیان، مسعود روغنی زنجانی، علینقی مشایخی، علی مروی، سیدعلی مدنیزاده، سید محمدصادق الحسینی، علی سرزعیم و امیرحسین خالقی را نام برد و در جریان اسلامگرا نیز به رغم اختلافات درونی میتوان طیفی از چهرهها چون مسعود درخشان، پرویز داوودی، محسن رضایی، حسین صمصامی، سیدشمسالدین حسینی، داود دانشجعفری، فرهاد رهبر و یاسر جبرائیلی را برشمرد.
باید توجه کنیم که در این مقاله مراد ما از «جریان» نه ضرورتاً جریانی واجد همبستگیِ ارگانیک و انضمامی که جریانی واجد همسویی فکری عمومی و در عین حال حدی از تکثر درونی است، هر چند بخش عمدۀ این چهرهها، علاوه بر همسویی فکری با هم همسویی ارگانیگ و انضمامی هم داشتهاند.
اما چرا این روزها صدا و سیما میان این دو طیف مناظره برگزار میکند؟ چون هر دو طیف امروز بخشی از بلوک قدرت حاکم و به ظاهر ناتوان از حذف دیگریاند که تلاش میکنند سیاستهای مطلوب خود را بر دولت رئیسی حاکم و رقیب را از صحنه حذف کنند. اختلاف میان آنها به صحنۀ رسانه کشیده شده است. این روزها نئولیبرالها رقبای اسلامگرای خود را کمونیستهای مسلمان میخوانند و اسلامگراها رقبای نئولیبرال خود را نئولیبرالهای نابکار و ضدانقلاب میدانند. هر یک به شبکهای از رسانهها متصلند و پروپاگاندای رسانهایِ خود را پیش میبرند. برنامۀ جدالِ علی علیزاده و خبرگزاریهای فارس و تسنیم، اسلامگراها را تبلیغ میکنند و دنیای اقتصاد و بورس ایران و تجارتنیوز و اقتصادآنلاین، نئولیبرالها را.
در این نزاع رسانهای اما دو موضوع مهم پوشانده میشود: نخست توافق هر دو گروه بر سر برخی اصول کلی اقتصادِ بازار است که عبارتند از: خصوصیسازی و سپردن اقتصاد به بخش خصوصی، کوچکسازی دولت، آزادسازی کسب و کار، پاییننگهداشتن دستمزد کارگران، مقرراتزدایی از اقتصاد، ممانعت از تشکلیابی کارگران، موقتیسازی قراردادهای نیروی کار، حذف یارانههای به اصطلاح پنهان، سوسیالیسم ستیزی، جدادانستن حیطۀ اقتصاد از حیطههای سیاسی و اجتماعی و حمله به علوم اجتماعی. این روزها حتی اختلاف قدیمی این دو گروه بر سر ضرورت توافق با جهان نیز رنگ باخته است و جز معدودی از اسلامگراها بقیه از ضرورت پایان منازعه با غرب و توافق با آمریکا دفاع میکنند. اختلافاتِ آنها بیشتر بر سر برخی سیاستها مانند سیاستهای خودکفایی، برخی سیاستهای ارزی، حد و حدود نظارت دولت بر بازار در برخی حوزهها و مسیری است که برای رسیدن به وضع مطلوب کمابیش مشترک باید پیموده شود نه بیشتر. هیچیک از این دو جریان دموکراتیک نیستند. در سابقۀ هیچیک دفاع از آزادیهای سیاسی و حقوقی مانند تشکل و تجمع و اعتراض و اعتصاب دیده نمیشود. امضای آنها پای بیانیههای دموکراتیک و آزادیخواهانه نمیآید. آنها به دلایلی متفاوت در مورد پایان حبسها و حصرها صحبت نمیکنند. دفاع از حقوق اقلیتها در آراء آنها دیده نمیشود.
هر دو تلاش میکنند به اسلام فقاهتی نزدیک شوند. به همین دلیل باید حساب چهرهها و جریانهای لیبرال سیاسی مانند مهدی بازرگان و نهضت آزادی را از این دو جریان جدا کرد. کافی است مجریانِ مناظرهها در این حوزهها از آنها سؤال کنند تا میزان موافقتشان با هم هویدا شود. نکتۀ جالب آنکه به نظر میرسد اپوزیسیون سلطنتطلب نیز در اصول این سیاستها با هیچ یک از این دو گروه اختلاف جدی ندارد: موضوع روشن است: همۀ آنها را میتوان از حیث اقتصادی به درجات مختلف راست دانست. اختلافی اگر باشد در شدتِ افراط است.
از حیث تاریخی، برای فهم این شباهتها کافی است عملکرد آقای کرباسچی در شهرداری تهران را به عنوان نمایندۀ اجرایی طیف نئولیبرال با عملکرد اجرایی آقایان قالیباف و زاکانی به عنوان نمایندگان اجرایی طیف اسلامگرا مقایسه کنیم. به چیزی جز به نهایتِ ممکن رساندن سیاستِ آغازشده به دست کرباسچی در شهرداری قالیباف و زاکانی نخواهیم رسید؛ تلاش برای حداکثرسازیِ کالاییسازی زمین و آسمان شهر و تراکمفروشی هر چه بیشتر؛ ائتلافی ناگسستنی میان شهرداری و بورژوازی مستغلات.
علاوه بر آن در دولت آقای رئیسی نیز اصولی مانند مولدسازی(خصوصیسازیِ قدیم)، مقرراتزدایی از اقتصاد، پایین نگهداشتن دستمزد کارگران، موقتیسازی قراردادهای نیروی کار و ممانعت از تشکلیابی نیروهای کار، با قدرت در حال انجام است، چنانکه آزادسازیِ نرخ ارز نخست در دولت هاشمی و برای بار دوم در دولت احمدینژاد انجام شد. به عنوان نمونهای دیگر کافی است به سیاست خصوصیسازی نگاه کنیم: نه فقط آرمانِ همۀ دولتها که آرمان همۀ حاکمیت بوده است، در همۀ این سالها.
دوم غیاب جریان سومی است که هرگز نقش مهمی در سیاستگذاری در کشور ایفا نکرده است. در این جریان به رغم اختلافهای درونی میتوان طیفی از چهرههای قائل به دولت رفاه، اقتصاددانهای کینزی و نوکینزی، لیبرالهای چپ، قائلان به صورتهای مختلف سوسیال دموکراسی و اقتصاددانهای چپگرایِ نو را مشاهده کرد. چهرههایی مانند محمد مالجو، پرویز صداقت، احمد سیف، پیمان وهابزاده، سعید رهنما، سهراب بهداد، فرهاد نعمانی، کمال اطهاری، فریبرز رئیسدانا و عزتالله سحابی و فرشاد مؤمنی را میتوان متعلق به این جریان دانست. این جریان عمدتاً به واسطۀ مواضع سیاسی خود، در همۀ این سالها از ساختار قدرت دور بوده و چندان مشارکتی در برنامهریزی اقتصادی کشور نداشته است. شاید بتوان گفت لایۀ راستتر این جریان(نزدیک به طیف فکری مهندس موسوی) پس از دهۀ 60، فقط در برخی دورهها توانسته است در بخشهای کوچکی از دولتها حضور به هم رسانند و برخی سیاستگذاریهای رفاهی مثل تصویب قانون جامع رفاه و تأمین اجتماعی در دولت خاتمی را پیش ببرد.
اما ویژگیِ جریانِ سوم و غایب در مناظرههای فعلی تلویزیون چیست؟
به طور کلی بخش بزرگی از چهرههای این جریان از همان آغاز انقلاب و تقریباً همۀ آنها پس از شروع اجرای سیاستهای تعدیل ساختاری در دهۀ 70، بر این نکته پای فشردهاند که بهبود وضعیت اقتصادی کشور بدونِ ایجاد تغییراتی در وضعیت سیاسیِ آن ناممکن است. آنها در برابر سپردهشدن سرنوشت اقتصادِ کشور به بازار -بدون نظارت فقیه یا با نظارت فقیه- از سپردهشدن سرنوشتِ اقتصاد کشور به دموکراسی دفاع کردهاند. به همین دلیل میتوان آنها را «جریان دموکراتیکِ اقتصادِ ایران» نامید. آنها نه مدافع اقتصادِ بازار بودهاند و نه مدافع اقتصاد دولتی. نه از نئولیبرالیسم دفاع کردهاند و نه از اسلامگرایی و دولتگرایی. آنها از اجتماعیشدن اقتصاد و دموکراتیزهشدن آن سخن گفتهاند، هم در ساختار حاکمیت و هم در محیطهای کار. آنها هم از دولتگرایی استالینی و الگوی کرۀ شمالی انتقاد کردهاند و هم از بازارگرایی تاچری و ریگانی. آنها در سیاست بینالملل نه مدافع چینگراییاند و نه مدافع آمریکاگرایی. هم دولت حداقلی لیبرالی را نقد کردهاند، هم دولتِ مقتدرِ نئولیبرالها و اسلامگراها را. آنها نه میخواهند سرنوشت مردم را به بازار بسپرند و نه به اسلام. میخواهند سرنوشت مردم به دموکراسی سپرده شود.
به دلیل اعتقاد به ضرورتِ سپردهشدن سرنوشت اقتصاد به دستِ مردمان تشکلیافته، تشکلیابی نیروی کار برای آنها همواره کانون عزیمت بوده است. امری که خود مستلزم حاکمیت دموکراسی، آزادی بیان و به رسمیتشناسیِ حق تشکل و تجمع و اعتراض و اعتصاب است.
جریانِ سوم به خلافِ دو جریان نئولیبرال و اسلامگرا همواره در عرصۀ دموکراسیخواهی حاضر بوده است، از حقوق و مبارزاتِ کارگران و معلمان و دانشجویان و زنان و سایر اقشار اجتماعی و اقلیتها دفاع کرده است، انتخابات آزاد را طلب کرده و در سالهای اخیر توجه بیشتری به «سیاست به رسمیتشناسی» هویتها نشان داده است. برای نمونه در همین جنبش اخیر زن، زندگی، آزادی، با سکوتِ بخشهای عمدۀ هر دو جریان نئولیبرال و اسلامگرا و حملۀ برخی چهرههای آنها -به ویژه در میان اسلامگرایان- به جنبش روبهروییم، در حالی که چهرههای جریان سوم، در دفاع از جنبش سخن گفتهاند، از جمله در بیانیهای با عنوان «دربارۀ موج جدید اعدامها در جمهوری اسلامی».
جریان سوم یعنی جریان دموکراتیک اقتصادِ ایران، هرگز حیطۀ اقتصاد را از سایر حیطههای اجتماعی جدا ندانسته است. به همین دلیل گفتارهای چهرههای آن همواره با گفتارهای عالمان علوم اجتماعی به ویژه در روایت انتقادی آن پیوند داشته است.
بر خلاف دو جریان اسلامگرا و نئولیبرال که حمله به علوم اجتماعی در همۀ این سالها دستور کار مشترکشان بوده است، یکی به بهانۀ اسلامیسازی و دیگری به گناه چپگرایی. چهرههایی مانند یوسف اباذری، سعید مدنی، رضا امیدی، مراد فرهادپور، آرش حیدری، حسام سلامت، آصف بیات، مراد ثقفی و احسان شریعتی را به رغم اختلافات درونیشان میتوان نزدیک به این طیف دانست.
چهرههای جریان سوم همواره از افزایش حداقل دستمزد کارگران، آموزش و بهداشت رایگان، توسعۀ بیمهها و تأمین اجتماعی، وضع مالیات بر داراییها، حق تشکلیابی نیروی کار، کنترل بخشهای مالی در اقتصاد و به طور کلی بازتوزیع ثروت در جهت کاهش نابرابری در جامعه دفاع کردهاند و اغلب آنها «اصل سیاستِ خصوصیسازی»، موقتیسازی قراردادهای نیروی کار و رهاسازی اقتصاد به دست بازار و ممانعت از تشکلیابی نیروهای کار را نقد کردهاند. بخشی از خواستههای آنها را به رغم همۀ نقدها، میتوان در منشور مطالبات حداقلی 20 تشکل صنفی کشور که چندماه پیش منتشر شد، رؤیت کرد.
از حیث بینالمللی مطالعاتِ اقتصادی چهرههای مختلف نزدیک به این جریان در سالهای اخیر در جهان بسیار تأثیرگذار بوده است. به ویژه پس از بحرانِ اقتصادِ جهانی در سال 2008 و آغاز گذار از دوران «نظم نئولیبرال» چهرههای این جریان اهمیت بیشتری یافتهاند. سقوط نظم نئولیبرال در کتاب «ظهور و سقوط نظم نئولیبرال» نوشتۀ گری گرستل به خوبی تصویر شده است. خوشبختانه این کتاب به همت فرخ قبادی به فارسی ترجمه شده و به همت انتشارات نگاه معاصر منتشر شده است. از نئولیبرالیسم جز جسدی متعفن باقی نمانده است. اکنون در اکثر نقاط جهان دخالت دولت در اقتصاد افزایش یافته و شاهد بازگشت دولتهایی با سیاستهای رفاهی قویتر یا سیاستهای دستِ راستیِ افراطیتر هستیم. با افول جریانهای سیاسی مرکزگزا، برخی کشورهای جهان از جمله فرانسه و آمریکا هر چه بیشتر حول اقبال به جریانهای چپِ در حال سازمانیابی یا راست افراطی دوقطبی میشوند.
از حیث علمی در سطح جهانی چهرههای میانهروتر این جریان، اقتصاددانهای نئوکینزینی مانند ژوزف استیگلیتز و پل گروکمن، جایزۀ نوبل اقتصاد را در سالهای 2001 و 2008 بردهاند. آثار و کنشگریهای چهرههایی رادیکالتری مانند دیوید هاروی و یانیس واروفاکیس و توماس پیکتی توجه بسیاری را در سالهای اخیر به خود جلب کرده است. مسیری که برخی دیگر برندگان جایزۀ نوبل طی کردهاند نیز عبور از الگوهای جریان بازارگرا به سمت مطالعۀ موضوعاتی نظیر بحرانِ 2008 (سال 2022)و نقشِ افزایش حداقل دستمزد در توسعۀ اقتصاد(سال 2019) است. بازگشت اقبال به چهرههای کلاسیک شعب مختلف این جریان از کارل مارکس و کارل پولانی گرفته تا لیبرال چپی مانند جان رالز، اهمیت آنها در جهان امروز را نشان میدهد. حتی جایزۀ نوبل ادبیات، به نویسندۀ چپگرایی همچون آنی ارنو داده میشود. در ایران اما آراء چهرههای جریانِ سوم در جریان نئولیبرال به سکوت برگزار میشود و جریانِ اسلامگرا هم که اساساً پیوند چندانی با ادبیات علمی جهان ندارد و نیازی هم به آن احساس نمیکند.
فکر میکنم جامعه با شنیدن دیدگاههای جریان سوم، با امکانات متفاوتی برای حرکت به سمت آیندهای بهتر روبهرو خواهد شد. از همین رو در صحبتی که در روز کارگر دربارۀ ضرورت «نفی ائتلافهای سلبی» داشتم، تلاش کردم برخی همپوشانیهای موجود میان دو جریان نئولیبرال و اسلامگرا را روشن کرده و هر دو جریان را نقد کنم. به طور خلاصه جریان نئولیبرال نمیتواند مسئولیت حضور خود در ساختار قدرت را نپذیرد و جریان اسلامگرا نیز نمیتواند نقشِ خود در پیشبرد سیاستهای نئولیبرالی مانند خصوصیسازی را انکار کند.
اما چرا جریانِ سوم یعنی جریانِ دموکراتیک اقتصاد ایران از مناظرههای تلویزیونی دربارۀ آیندۀ اقتصاد کشور غایب است؟
نخست به این دلیل که چهرههای این جریان به دلیل مواضع صریح خود در دفاع از دموکراسی و آغاز مباحثِ اقتصادی از سرمنشأ مباحث سیاسی، بحث را به جایی هدایت میکنند که از خط قرمزهای ساختارهای رسمی عبور میکند. به همین دلیل آنها راهی به صدا و سیما پیدا نمیکنند و حتی به فرض دعوت، بعید است به دلیل مرزبندیهای سیاسی، چنین دعوتهایی را بپذیرند.
دوم اینکه آنها راجع به نقش همۀ بخشهای حاکمیت در سیاستگذاریِ اقتصادی سخن میگویند و چیزی را مبهم نمیگذارند. منافع همۀ جریانهای حاضر در ساختار قدرت، در حذف این جریان است. نگاهی به اوضاع رسانهها در کشور نشان میدهد هر دو جریان نئولیبرال و اسلامگرا به دلیل اتصال به منابع مکفی مالی که خود محصول اتصال به بخشهای مختلف حاکمیت است، توانستهاند رسانههای قابل توجهی را برای خود دست و پا کنند و به ترویج آرائشان بپردازند.
در حالی که جریان سوم، عمدتاً به دلیل فقدان تمکن مالی، به صورت پراکنده، فقط در برخی کانالهای تلگرامی و در برخی انتشارات، توانسته است آراء خود را بیان کند و به همین دلیل توان بازنماییِ گستردۀ خود در رسانه را ندارد. چهرههای آنها اغلب از راهیابی به دانشگاه در مقام استاد هم بازماندهاند و فقط از مجرای برخی تشکلهای مستقل دانشجویی و فضاهای عمومی با دانشجویان مرتبطند.
نتیجۀ این وضعیت آن است که مخاطبِ عادی و غیرمتخصص تصور میکند در اقتصادِ کشور فقط دو جریان وجود دارد. به ویژه با انتصاب جریانِ اسلامگرا به حاکمیت و مسئولیتناپذیریِ جریانِ نئولیبرال دربارۀ دورههای حضور خود در ساختار قدرت، نزاع دو جریان که هر دو در حاکمیت حاضر و واجد قدرت بوده و هستند، به صورت نزاع میان پوزیسیون و اپوزیسیون جلوه میکند. همۀ این موارد آگاهیهای شیءواره و نادرستی است که به واسطۀ این مناظرهها به جامعه وارد میشود و چنانکه آمد به واسطۀ توان پایینِ رسانهایِ جریانِ سوم و حذفِ آن از قاطبۀ رسانهها، امکان تصحیح نمییابد. بخشهای مهمی از حقیقت پوشانده میشود.
در حالی که به نظر میرسد شرطِ عبور از شرایط فعلی نقدِ هر دو جریانی است که در دورههایی در ساختار قدرت حضور داشتهاند، برنامههای توسعه را نوشتهاند، وزیر و مشاور رئیس جمهور و سندنویس بودهاند و امروزِ ما محصولِ کنشگریِ همۀ آنهاست. یکی از ضرورتهای ممکنشدنِ چنین نقدی، روشنکردنِ مرزهای میان جریانِ دموکراتیکِ اقتصادِ ایران با هر دو جریانِ اسلامگرا و نئولیبرال است.
انتهای پیام
دیدگاه تان را بنویسید