مرگ بهار
امروز هفتادویکمین سالگرد مرگ ملکالشعرای بهار است.
بیان فردا | محمدتقی بهار، ملکالشعرا، نخستین روز از اردیبهشتماه ۱۳۳۰ در خانهاش از دنیا رفت. او در مشهد متولد شد و لقب ملکالشعرایی را از پدرش - با تایید مظفرالدینشاه - به ارث برد. از نوجوانی با اعضای محافل آزادیخواهان و تجددطلبان نشست و برخاست داشت و بعدتر هم، تقریبا در همه حوادث صدر مشروطیت نقش پررنگ و فعالی ایفا کرد. یکی از چهرههای پیشْروی هوادار مشروطیت محسوب میشد و با شعرها و مقالاتش با استبداد - که مدام از محمدعلیشاه تا ناصرالملک چهره عوض میکرد - میجنگید. در نکوهش محمدعلیشاه که کمر به نابودی مشروطیت بسته بود چند شعر نوشت. از جمله:
پادشها، چشم خرد باز کن
فکر سرانجام در آغاز کن
بازگشا دیده بیدار خویش
تا نگری عاقبت کار خویش
مملکت ایران بر باد رفت
بس که بر او کینه و بیداد رفت
یا
«ملکا جور مکن پیشه، و مشکن پیمان
که مکافات خداییت بگیرد دامان
خاک بر سر کندت حادثه دور زمان
خاک مصر طربانگیز نبینی که همان
خاک مصر است ولی بر سر فرعون و جنود...»
مشهورترین این شعرها، یعنی «کار ایران با خداست» را در بحبوبحه جنگ هواداران مشروطیت و طرفداران استبداد صغیر نوشت:
با شه ایران ز آزادی سخن گفتن خطاست
کار ایران با خداست
مذهب شاهنشه ایران ز مذهبها جداست
کار ایران با خداست
شاه مست و میر مست و شحنه مست و شیخ مست
مملکت رفته ز دست
...
پادشه خود را مسلمان خواند و سازد تباه
خون جمعی بیگناه
ای مسلمانان در اسلام این ستمها کی رواست؟
کار ایران با خداست
شاه ایران گر عدالت را نخواهد باک نیست
زانکه طینت پاک نیست
دیده خفاش از خورشید در رنج و عناست
کار ایران با خداست...
بهار از دستدرازیها و دخالتهای خارجی هم رنج میبرد و روسها و انگلیسیها را مسبب بسیاری از رنجهای مردم و تباهی کشور ما میدید. تصنیفی نوشت که در روزنامه خودش «نوبهار» منتشر شد:
نمیدانم چرا ویرانه گشتی - وطن
مقام لشکر بیگانه گشتی - وطن
تو شمع جمع ما بودی وطن جان - چرا
به شمع دیگران پروانه گشتی - وطن
تو عزیز منی، تو گل گلشنی
بدین خواری چرا افسانه گشتی؟ - وطن
...
ز روس و انگلیس آید ستمها به ما
هجوم آرد ز هر سو درد و غمها به ما
قدم در خاک ما از کین نهادند و باز
بسی منت نهند بدقدمها به ما
اگر پیمان کنند، چرا کتمان کنند؟
از این پیمان تو بیپیمانه گشتی - وطن
ویرانه گشتی وطن
ویرانه گشتی وطن
او چند دوره نمایندگی مجلس شورای ملی و توقیف روزنامه و دستگیری و زندان را تجربه کرد. برای آن چه به درستیاش باور داشت مبارزه کرد اما تقریبا به هیچکدام از اهدافی که در سر داشت، نرسید. اوایل دوره پهلوی از سیاست کنار کشید.
میگفت: «من از ختم دوره ششم مجلس شورای ملی به بعد به میل و رغبت از مداخله در سیاست کنار رفتم. علت این بود که روزی از ایام، کارمندی از دربار مرا ملاقات کرد و پیشنهادهایی در امور سیاسی در بقیه عمر مجلس به من نمود. من به دلایلی آن پیشنهادها را رد کردم و گفتم که میل دارم از سیاست برکنار شوم و به خدمات علمی و ادبی بپردازم.» چنین کرد. زندگی ادبیاش پربارتر و موفقتر از زندگی سیاسیاش شد و نامی بزرگ از او در تاریخ معاصر کشور ما باقی ماند. نخستین روز از اردیبهشتماه ۱۳۳۰ در خانهاش از دنیا رفت.»
انتهای پیام
دیدگاه تان را بنویسید