راهحل افغانستان؛ تشکیل مثلث تهران، واشنگتن، کابل
رئیس انستیتو مطالعات استراتژیک افغانستان گفت: ایران نخست میتوانست یک میانجیگر/تسهیلکننده باشد و یک نقش کاتالیستی را در مسائل سیاسی با جمعکردن گروههای مختلف سیاسی افغانستانی ازجمله طالبان بازی کند. نقش میانجی در جمهوری اسلامی ایران ایجاب میکند هم طالبها در تهران رفت و آمد داشته باشند، هم زنان افغانستان، هم گروههای ضد طالبان هم جریانهای بیطرف و... . همچنین در سطح دیپلماتیک تهران میتوانست و میتواند همان نقش کاتالیست دیپلماتیک باشد.
بیان فردا | بیش از دو سال از تسلط طالبان بر افغانستان خسته از جنگهای داخلی گذشته است و نه حال و روز مردم این سرزمین خوش است و نه همسایگان از ادامه حیات افراطگرایی در منطقه در امان ماندهاند؛ امنیت کشورهای منطقه به آینده افغانستان و کنترل افراطگرایی گره خورده و مطمئنا راهحلهای دیپلماتیک و نقشآفرینی ایران به عنوان تسهیلگر و میانجی میتواند برای حل بحرانی که خشونت و حملات تروریستی در منطقه را دوام میبخشد، کمک مهمی باشد. البته به گفته دکتر مرادیان راه عبور از «بن۲» میگذرد و تجربه موفق «بن۱» نشان داده در مورد افغانستان حضور تهران، واشنگتن و کابل «شامل همه جریانها حتی طالبان» تنها نسخه نتیجهبخش است. به گفته مرادیان ادامه حضور طالبان مانند آنچه در دو سال گذشته رخ داده جز گسترش افراطگرایی در منطقه و تلاش افراطیون برای تکرار تجربه فاتحانه طالبان نتیجهای در بر ندارد. مشروح گفتوگو با دکتر داوود مرادیان، رئیس انستیتو مطالعات استراتژیک افغانستان در آسیبشناسی این روزهای منطقه و راهکارهای موجود برای برخورد با طالبان و رسیدن به افغانستانی متعلق به همه افغانها را در ادامه میخوانیم.
در ابتدای گفتوگو اجازه دهید به همان دو سال قبل و سقوط کابل و تسلط طالبان بر افغانستان برگردیم؛ نه فقط ایران که سایر کشورهای همسایه هم در مواجهه با طالبان مدارا را در پیش گرفتند و تبعات حاکمیت طالبان آنگونه که باید جدی گرفته نشد و اکنون شاهد تبعات همان تصمیم در منطقه هستیم. به نظر شما اشتباهات محاسباتی در منطقه چگونه رخ داد؟
ببینید! در افغانستان دو نوع شیطان وجود داشت؛ شیطان بزرگ، شیطان کوچک. در منطقه هم اجماعی در مورد قبول دو شیطان وجود داشت که یکی شیطان افراطگرایی بود و شیطان دیگر هم آمریکا بود. اما کشورهای منطقه از جمله ایران در محاسبه و سنجش شیطان دچار یک خطای راهبردی شدند، به این معنا که اینها شیطان بزرگ را آمریکا تلقی کردند و شیطان کوچک را افراطگرایی. بنابراین اینها با رشد شیطان کوچک که افراطگرایی بود تصور ایجاد یک ائتلاف ضدآمریکایی هم داشتند، امیدوار بودند که با استفاده و پشتیبانی از شیطان کوچک، شیطان بزرگ را شکست دهند و از منطقه خارج کنند و پس از اخراج شیطان بزرگ از منطقه، امیدوار بودند که ظرفیت و ابزار و مهارت و تجربه مدیریت شیطان کوچک را داشته باشند. به همین دلیل با خوشبینی منطقه نسبت به سقوط نظام جمهوری با آن برخورد کردند و امیدوار بودند که با رفتن شیطان بزرگ، جمع و جور کردن شیطان کوچک آسان میشود. اما واقعیت چیز دیگری بود.
برای جمهوری اسلامی خروج آمریکا از منطقه ولو با روی کار آمدن طالبان یک دستاورد بود و خشنودی خود را در این رابطه پنهان هم نکرده است، در حقیقت بریدن پای آمریکا از منطقه همیشه برای ایران مهم بوده چه در عراق و چه افغانستان اهمیت استراتژیکی برای ایران داشت، اما گام بعدی با رفتن آمریکا از افغانستان ارتباط با طالبانی بود که با حداقلهای روابط دیپلماتیک بیگانه بودند.
درواقع ایران هم همان اشتباه را کرد که در سطح جهانی هست و بین گروههای تروریستی که با هم پیوندهای گوناگونی دارند، تفکیک قائل میشوند. آمریکا هم این اشتباه محاسباتی و راهبردی را انجام داد که بین تروریستها تفکیک قائل شد به تروریست عرب، تروریست مسلمان، تروریست داخلی و یا گروههای شورشگری و... افراطگراها را تقسیم کرد. همه این اشتباهات را ایران هم مرتکب شد که گروه طالبان را به عنوان جنبشهای اصیل منطقه پذیرفت. جمهوری اسلامی ایران از دید آمریکاستیزی به این گروه نگاه کرد و آن را از گروههای تروریستی تفکیک کرد. اما حالا واقعیت این است که هم ایدئولوژی طالبان، هم کارنامه طالبان و هم واقعیت امروزی طالبان همه نشانههایی است که این گروه به معنای واقعی گروه اصیل و ناب سودجوی تروریستی است؛ اما کشورهای دنیا و منطقه و حتی ایران نخواستند یا نتوانستند ذات طالبان را به عنوان گروه تکفیری، گروه ضدشیعه، گروه ضدفارسی و گروه ضدایران بشناسند و با واقعیت طالبان برخورد کنند. نتیجه این است که ایران از یک طرف در سطح منطقهای گفتمان مبارزه با تکفیریها را دنبال میکند، اما با حمایت و پشتیبانی از طالبان، این گفتمان تکفیرستیزی با یک تناقض جدی روبهرو شده است. البته مهمترین بهای دیگری هم که جمهوری اسلامی ایران پرداخت کرده است، مردم شیعه افغانستان، فارسیزبانهای افغانستان، پشتونهای معتدل افغانستان و زنان افغانستان امروز تأسف میخورند که چرا جمهوری اسلامی ایران در کنار آنها نیست. در کنار زنان افغانستان بودن به معنای این نیست که ما انتظار داریم جمهوری اسلامی ایران سلاح بردارد و با طالبان بجنگد. اما حداقل یک همبستگی معنوی و اخلاقی ایران باید با دشمنان شیعیان و با دشمنان فارسیزبانها و با دشمنان زنان افغانستان میداشت. بنابراین طالبان توانست بر روابط عمیق میان ایران و افغانستان که یک پیوند چند هزار ساله داشت، رخنه کند و به عبارت دیگر سرمایه عظیم اجتماعی که جمهوری اسلامی ایران در افغانستان داشت، تقریبا در حال فناشدن است.
در رابطه با ایران فارغ از مشکلاتی که با طالبان سر بحث آب و مسائل مرزی داشتیم، شاهد حملات تروریستی هستیم که سر ماجرا به داعش خراسان میرسد بنابراین سلطه طالبان به معنی پایان عملیات تروریستی در منطقه نبود. بماند که ایران با سیل مهاجران غیرقانونی که نتوانسته سروسامان دهد هم مواجه است و بارها در رابطه با مهاجران احتمالی که احیانا تعالیم تروریستی دیده و وارد کشور شدهاند هم هشدار امنیتی داده شده است. افراطگرایی درواقع به یک مسئله نگرانکننده تبدیل شده است.
اول اینکه، باید موضوع مهاجرتها از موضوع افراطگرایی و تروریست تفکیک شود. حادثه 11 سپتامبر را کسانی مرتکب شدند که دارای ویزای قانونی بودند. حادثههای دیگر هم کسانی بودند که مدرک قانونی داشتند. به صورت مطالعاتی و تجربی، تروریستها افراد سنددار هستند نه افراد بیسند. بنابراین بسیار خطرناک است که ما دو موضوع مبارزه با تروریست را با موضوع کنترل مرزها و سازماندهی مهاجرتها خلط کنیم. این باعث خواهد شد که شما مشکل اصلی را نادیده بگیرید و انرژی و توان خود را روی جایی متمرکز کنید که نتیجه نخواهد داد و بیشتر تنشهای اجتماعی را زیادتر میکند. این تجربه در دیگر کشورها نشان داده است که شما باید این دو چیز را از یکدیگر تفکیک کنید. اشتباه کشورهای منطقه از جمله ایران هم آنجا شروع شد که بین شیطان کوچک و شیطان بزرگ شیطنتسنجی کردند و به عبارتی شیطنتسنجی غلط از آب درآمد. آن چیزی که باید شیطان بزرگ در نظر گرفته میشد افراطگرایی بود.
اگر واقعبین باشیم باید بپرسیم ایران چه کار میتوانست بکند که منجر به تنش و درگیری با طالبانی که از جنگ هم هراسی ندارد و ورود به چنین نبردی جز باتلاق برای هر کشور دیگری نیست، نشود؟ مگر سر یک اختلاف مرزی ما شهید ندادیم، یا تنش آبی که در حال تبدیلشدن به بحران بود، ما با یک قومی طرف هستیم که ادبیات دیپلماتیک دنیا را نه بلد است و نه قائل به آن است و نه به تعهداتی که به موجب رسیدن به حاکمیت به ارث برده، عمل میکند. به جز تاجیکستان، مابقی کشورها هم مانند ایران کجدار و مریزوار با طالبان رفتار کردهاند و گویی سردرگمی منطقه را گرفته، به هرحال کنترل طالبها سخت است؛ به نظر شما ایران این سردرگمی را چطور میتواند مدیریت کند؟
در برابر جمهوری اسلامی ایران چهار راهبرد وجود داشت و دارد؛ که متأسفانه راهبرد جامع و دقیقی انتخاب نشد. اجازه دهید از راهبرد ایدئال شروع کنم، راهبرد بلندپروازانه، راهبرد سخاوتمندانه عالیترین سطح است که عبارت است از همان حوزه تمدنی که جمهوری اسلامی ایران یک نگاه ایرانشهری به سیاست خارجی به انتخابهای ژئوپلیتیک خود داشته باشد؛ همان نگاهی که ترکها دارند، همان نگاهی که اعراب دارند و همان نگاهی که دیگر بازیگران دارند که برای خود یک حوزه تمدنی معرفی میکنند. بنابراین جمهوری اسلامی ایران میتوانست و میتواند یک سیاست خارجی تمدنمحور داشته باشد که در این سیاست خارجی تمدنمحور، سیاست خارجی ایرانشهری خواهد بود. درنتیجه افغانستان به عنوان یک اولویت برای این حوزه تمدنی است. به هر صورت چون در حوزه تمدنی ایرانزمین یا ایرانشهری افغانستان و ایران دو عضو اصلی هستند در کنار تاجیکستان و در کنار سایر خانواده بزرگ تمدن ایرانی میتوانست یک سیاست خارجی تمدنمحور داشته باشد که متأسفانه این کار انجام نشد.
استراتژی یا راهبرد دوم میتوانست واقعبینانگی باشد؛ یعنی کنترل شر به رسمیت شناخته میشد، اما به خاطر محدودیتها و به خاطر وضعیت موجود افغانستان در منطقه، درصدد جایگزینی شر با خیر نمیشد بلکه کنترل شر بود. استراتژیای که تاجیکستان و ازبکستان داشتهاند؛ که اینها شربودن طالبان را پذیرفتهاند اما نمیتوانند این شر را تغییر بدهند و تبدیل به خیر کنند. این راهبرد دوم بود.
راهبرد سوم این بود که جمهوری اسلامی ایران نقش میانجیگر را بازی کند؛ میانجیگر برای منازعه افغانستان، آوردن گروههای مختلف دور یک میز، تلاش برای یافتن راهکارهای دیپلماتیک و صلحمحور همراه با طالبان.
البته ایران بارها در این «موقعیت» خود را تعریف کرده که به دنبال حاکمیت ائتلافی با مشارکت همه گروهها در افغانستان است.
الان شاید نشانههایی وجود دارد، اما ایران نخست میتوانست یک میانجیگر/تسهیلکننده باشد و یک نقش کاتالیستی را در مسائل سیاسی با جمعکردن گروههای مختلف سیاسی افغانستانی ازجمله طالبان بازی کند. نقش میانجی در جمهوری اسلامی ایران ایجاب میکند هم طالبها در تهران رفت و آمد داشته باشند، هم زنان افغانستان، هم گروههای ضد طالبان هم جریانهای بیطرف و... . همچنین در سطح دیپلماتیک تهران میتوانست و میتواند همان نقش کاتالیست دیپلماتیک باشد. جمعکردن کشورهای منطقه، جمعکردن سازمان ملل، جمعکردن کشورهایی که نقش مهمی میتوانند در حل بحران افغانستان ایفا کنند، پس راهبرد سوم جمهوری اسلامی ایران، راهبرد میانجیگری است.
از بحث اصلی دور نشویم؛ راهبرد چهارم چه هست؟ راهبرد چهارم که بدترین راهبرد است، نگاه به طالبان برای افزودن آن به جبهه محور مقاومت است. همان که چند روز قبل مشاور امنیت ملی شما آقای احمدیان گفتند که «همانطور که ما توانستیم حماس را با وجود سنیبودن حماس، به عنوان یکی از متحدین جمهوری اسلامی ایران ارتقا ببخشیم، طالبان هم میتوانند متحد استراتژیک ما باشند».
خب پرسش این است که برای حماس یک اسرائیل وجود دارد. اسرائیل طالبها چه کسی میتواند باشد؟ زنان افغانستان است؟ شیعیان افغانستان است؟ فارسیزبانهای افغانستان است؟...
فکر میکنم این دو سال تجربه نشان داد که منطقه و البته ایران امروز مجبور هستند بهجد به دنبال دولت ائتلافی باشند و حداقل از این موضع کوتاه نیایند؛ هرچند مذاکرات با طالبان هم چه در این زمینه چه در بحث منافع ملی ایران نتیجه ملموسی نداشته و طالب کار خود را کرده، از یک طرف شاهد همراهی مردم ایران با مردم افغانستان هستیم و از طرفی نگاه رسمی دولت به طالبان که همخوانی با هم ندارند! این دوگانگی در نگاه ملتها و دولتها چگونه تعبیر میشود؟
در اکثر کشورها در رابطه با برخورد با طالبان، یک فصل مشترکی وجود دارد که عبارت از این است که دو جریان متضاد در داخل در بین نخبگان و حاکمیتها در مورد نحوه برخورد با طالبان شکل گرفته است. این در واشنگتن هم هست و در لندن، در دهلی، مسکو و در خیلی از پایتختهای دیگر وجود دارد؛ ازجمله در خود تهران هم هست که دو دیدگاه وجود دارد. یک دیدگاه این است که طالبان را تغییرپذیر میداند که معتقد است با اندکی صبر و حوصله و اندکی امتیازدهی، طالبان اراده و ظرفیت تغییرپذیری را دارد. بنابراین ما باید با طالبها گفتوگو کنیم، در تعامل باشیم و زیاد سخت نگیریم، به آنها فرصت بدهیم که یاد بگیرند. اینها 20 سال در کوهها بودند و حالا در شرایط جدید هستند بنابراین یک نگاه کاملا خوشبینانه به طالبها دارند. این سیاست را آمریکاییها هم در دست گرفتند. اما از طرف دیگر یک دیدگاه فکری وجود دارد که میگوید نه، طالبها به خاطر همان ذاتشان و به خاطر دیدگاه رهبرانشان و به خاطر هویت ایدئولوژیکشان و به خاطر تجربه 20 سالی که از آنها دیدهایم، نه ظرفیت تغییر را دارند، نه ارادهای برای تغییر دارند و مهمتر اینکه این نیاز را برای تغییر نمیبینند و وقتی که خود را فاتح تلقی میکنند چه نیازی به تغییر هست. به صراحت میگویند: «شما تغییر کنید که شکست خوردید، نه ما. ما که فاتح هستیم». پس در تهران هم این دو دیدگاه وجود دارد؛ تعامل با طالبها یا مقابله با طالبها. دیدگاههای تعامل با طالبها تقریبا به بنبست رسیده است. آمریکا هم تقریبا در سیاست تعامل با طالبها به بنبست رسیده است، اما چون آبروی تبار خود را روی تعامل با طالبها گذاشته، جرئت اخلاقی را ندارد که اعتراف کند اشتباه کرده است. حالا چه کار میخواهند بکنند؟ میخواهند مثلا آشغالها را زیر فرش بگذارند. اما حالا زیر فرش دیگر جایی برای پنهانکردن نیست. بنابراین ما امیدوار هستیم که زودتر این واقعبینانگی در تهران هم به وجود بیاید که طالبان را آنچه هستند ببینیم، نه آنچه آرزو داریم ببینیم. همه ما آرزو داریم که طالبها اصلاح شوند یا تغییرپذیر شوند. این آرزوی همه ما هست. همه ما از جنگ خسته شدیم و همه در جستوجوی راهحلهای کمهزینهایم اما متأسفانه آرزو با واقعیت فرق میکند.
در کنار این واقعیت که طالبان فاتح است و هر آنچه خواسته کرده از جمله تعطیلی مدارس دخترانه، اخراج زنان کارمند و... و خب در نقش فاتح حاضر به تعامل با مخالفان و ائتلاف با سایر گروهها هم نیست میتوان به نقشآفرینی قدرتهای منطقه و دنیا مانند ایران و حتی روسیه که چندی پیش خبر آمد مبنی بر اینکه تلاش دارند بین احمد مسعود و طالبان یک دیالوگی برقرار کنند، شاهد یک اجماع و نشستن همه طرفها دور یک میز باشیم؟ مانند آنچه در جمع اپوزیسیون در نشست امنیتی هرات که چندی پیش در تاجیکستان برگزار شد دیدیم، ممکن است اجماعی رخ دهد! مخالفان بیایند با طالبان سر یک میز بنشینند و درنهایت فضا را به سمت ائتلاف ببرند؟
این اجتنابناپذیر است؛ اجتنابناپذیر به این معنا که لباسی که طالبان برای افغانستان طراحی کردند، بخش بسیار کوچکی از جامعه افغانستان را پوشش میدهد و طالبان آن را به اکثریت جامعه افغانستان نتوانستند بپوشانند و نمیتوانند بپوشانند. چرا بخش زیادی از این جامعه آرام بوده است؟ یک دلیل دارد و آن شوک تغییر است. ناگهانی یک تغییری رخ میدهد و زمان میبرد که جامعه از این شوک بیدار شود.
حالا جریانهای مختلف اپوزیسیونی از آن مرحله شوک عبور کردند و به طرف یک انسجام پیش میروند. البته حرکت به سمت انسجام برمیگردد به نقش ایران و سایر کشورها. ما نیاز داریم که دو کار همزمان صورت بگیرد؛ یکی اینکه کافی نیست که ما بدانیم طالبان بد هستند. در بدبودن طالبها شکی نیست و مثل آفتاب روشن است؛ اما باید تلاش شود که مشخص کنند همان نظام سیاسی پساطالبانی چه ویژگیهایی باید داشته باشد. برای این کار انسجام در چهار حوزه باید صورت بگیرد که تهران برای چهار حوزه میتواند نقش کلیدی داشته باشد؛
اول- انسجام گفتمانی صورت بگیرد و مشخص کند که کلا نظام سیاسی پساطالبانی برای افغانستان چه ویژگیهایی داشته باشد. زنان در چه جایگاهی باید باشند. جایگاه دین در کجا باید باشد. روابط اقوام باید در کجا باشد. سیاست خارجی افغانستان چگونه باید باشد. با مواد مخدر چگونه باید مقابله کرد. برای افغانستان پساطالبانی یک انسجام فکری و گفتمانی باید به وجود بیاید که خوشبختانه ما در ایران با هزاران نفر از دانشمندان و دانشجویان و اساتید دانشگاه و خیل عظیمی از جامعه دانشگاهی ایران مواجهیم که با علاقهمندی و دلسوزی در کنار پسرعموهای افغانستانی خود هستند. پس این انسجام گفتمانی باید به وجود بیاید که در این انسجام طالبان هم میتوانند سهمی داشته باشند. در این گفتمان طالبان هم حذف و انکار نخواهد شد، طالبان بخشی از واقعیت هستند و باید در این گفتوگوها سهم داشته باشند.
دوم- انسجام سیاسی؛ اینکه باید گروههای مختلف سیاسی با هم بیشتر گفتوگو کنند. آنچه در دوشنبه اتفاق افتاده است اتفاق مثبتی بود که باید تکرار و از اینگونه نشستها بیشتر شود. دیدگاههای گوناگون دور هم جمع شوند. قرار نیست که همه یکصدا باشند، اما حداقل باید پلتفرمهایی برای گفتوگو به وجود بیاید و تهران بهترین گزینه است. جریانهای مختلف سیاسی بیایند، دیدگاههای خود را مطرح کنند، بار دیگر طالبها هم بیایند. آنها هم به عنوان گروه سیاسی حرفی برای گفتن دارند. بیایند با دیگر گروههای سیاسی دیدگاههای خود را به اشتراک بگذارند.
سوم- انسجام دیپلماتیک؛ در این انسجام دیپلماتیکی سه گروه عمده وجود دارد (سه بازیگر اصلی هست). یکی کشورهای منطقه است، دوم سازمان ملل است و سوم ایالات متحده آمریکاست. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم ایالات متحده آمریکا نقشآفرین است در مسائل گوناگون ازجمله مسائل افغانستان. پرسش این است که آیا تهران آن ظرفیت و مهارت را دارد که یک انسجام دیپلماتیک را به وجود بیاورد؟! جمهوری اسلامی ایران باید برای این کار شجاعت و مهارت دیپلماتیک داشته باشد. به این معناست که اسلامآباد نباید فقط جایی باشد که دیپلماتهای شرقی و غربی سفر میکنند، باید تهران باشد که نمایندگان کشورهای مختلف در تهران حضور داشته باشند، نمایندههای سازمان ملل باید رفت و آمدهای دائمی داشته باشند و حتی یک کانال مستقیم گفتوگو بین آمریکا و جمهوری اسلامی ایران در مورد مسئله افغانستان به وجود بیاید؛ اتفاقی که در سال 2001 افتاد. یکی از دلایل کامیابی کنفرانس بن، جمهوری اسلامی ایران بود که با ایالات متحده آمریکا توانستند با یکدیگر گفتوگو کنند.
یعنی اینکه اگر ایران باشد و آمریکا باشد، اصل انسجام دیپلماتیک برای رسیدن به نقشه راه افغانستان کفایت میکند! هرچند بقیه کشورها هم میتوانند سهمی داشته باشند، اما درنهایت این پتانسیل منوط به توافق ایران و آمریکاست؟
من یک تز دارم که منازعه افغانستان و ثبات افغانستان یک مثلث دارد و اگر این مثلث به هم بپیوندند، ما شاهد یک ثبات قابل قبول خواهیم بود. این مثلث عبارتاند از کابل، تهران و واشنگتن. دیگر پایتختها میتوانند نقش کمککننده داشته باشند، اما مثلث اصلی این سه پایتخت است. همانطور که در پروسه بن (بن اول) واشنگتن و تهران و کابل به تفاهم رسیدند، در بن دوم بار دیگر باید واشنگتن و تهران و کابل با هم گفتوگو کنند و با هم به یک تفاهم برسند. کابل در اینجا کیست؟ طالبان بخشی از کابل است، اما بخش زیادی از کابل جریانهای غیرطالب هستند که به خاطر جبر زمان پراکنده شدند. بنابراین بُعد دیپلماتیک یک پروسه دیگری برای افغانستان، مثلث واشنگتن، کابل و تهران است.
درادامه سؤال قبلی، چهارمین حوزه مد نظر شما چیست؟
چهارم- انسجام نظامی؛ در بُعد نظامی هم به هر صورت فشارهای نظامی رو به گسترش خواهد بود، اما چه خوب است که این فشارهای نظامی و مقاومتهای مسلحانه در پیوند با دیگر پروسهها باشد. بنابراین مقاومت ملی مردم افغانستان علیه اشغالگری و استبداد طالبان را جمهوری اسلامی ایران باید به رسمیت بشناسد همانطور که بحق اشغالگری اسرائیل را محکوم میکند، استبداد طالبانی و اشغالگری طالبانی را به رسمیت بشناسد. اگر میخواهد حمایت کند، یک موضوع جداگانه است اما از نظر اخلاقی مسئولیت جمهوری اسلامی این است که مقاومت مسلحانه علیه اشغالگری و استبداد طالبان را به رسمیت بشناسد. بنابراین در قسمت انسجام نظامی هم حداقل جمهوری اسلامی ایران میتواند یک پشتیبانی جانبدارانه «اخلاقی» داشته باشد.
یعنی ایران ورود نظامی نکند، اما حمایت اخلاقی داشته باشد؟
بله؛ و مشروعیتزدایی از اینها هم نکند. امروز دختر هزاره، دختر هراتی که در ادبیات شرقی ناموس است، امروز به یک وسیله غنیمت جنگی طالبها تبدیل شده است. اگر به ناموس ملی و ناموس اسلامی فکر میکند، آیا آن دختر هزاره، آن دختر هراتی و آن دختر کابلی، شیعه نیستند؟ چطور ایران بحق کنار ناموس عراقی ایستاد. آیا شیعیان هرات و شیعیان مزار کمتر از شیعیان عراق هستند که جمهوری اسلامی ایران حداقل یک پشتیبانی اخلاقی از اینها نداشته باشد؟. حالا از مسائل کلان سیاسی بگذریم. امروز میبینید که در دایکُندی چه اتفاقی افتاده است. بنابراین در قسمت مقاومت مسلحانه، جمهوری اسلامی ایران حداقل باید پشتیبانی اخلاقی داشته باشد. بنابراین وقتی این انسجام در حوزههای گوناگون به وجود آمد، آن وقت ما میتوانیم پروسه دوم بن را داشته باشیم که در این پروسه دوم بُن، یک نظام سیاسی پساطالبانی ایجاد خواهد شد که در آن نظام، گروههای مختلف جایگاه خود را پیدا خواهند کرد و همچنین نگرانیهای مشروع منطقه در مورد مسائل امنیتی برطرف خواهد شد.
آنچه ما در هرات 11 دیدیم، جمع مخالفان طالبان دور میز گفتوگو، یک قدم رسیدن به اتفاق نظر مشترک را تسهیل کرد. کاملا مشهود بود که همه مخالفان حاضر هستند بنشینند و فارغ از همه مشکلاتی که با هم دارند -البته خاصیت منطقه ما هست که گروههای مختلف خیلی سخت با همدیگر مینشینند و تعامل میکنند- کنار هم دور یک میز نشستند و حرف زدند، چقدر آن پتانسیل برای سر میز مذاکره مشترک نشستن با طالبان، با ایران و با واشنگتن را شما فعال و در دسترس میبینید؟ یعنی الان به جایی رسیدهاید که مطمئن بایستید و بگویید ما میتوانیم با همه اختلافاتی که با هم داریم، یک صدای مشترک داشته باشیم تا ایران بتواند روی آن حساب کند؟
همان کنفرانس امنیتی هرات با وجود اینکه یک نهاد غیردولتی برگزار کرد، دولتی کنارش نبود؛ اما به خاطر اینکه «نیاز» وجود دارد؛ یعنی نیاز برای انسجام وجود دارد، تقریبا توانست تمام دیدگاهها را دور یک میز جمع کند. طالبها جواب منفی دادند. با وجود اینکه ما دعوتنامه هم فرستاده بودیم؛ اما شما خود شاهد بودید تا جایی که ظرفیت ما اجازه میداد، توانستیم به مذاکره برای رسیدن به فهم مشترک از یکدیگر نزدیک شویم.
اتفاقا مشارکت دولتهای منطقه و سفرای دیگر کشورها ازجمله ترکیه را هم شاهد بودیم؛ اما خبری از ایران نبود. طرف ایرانی گفته بود میآید و نیامد؟! یا... .
نه دیگر، آنها تا لحظه آخر گفتند فکر میکنیم؛ ولی... به هر صورت کنفرانس امنیتی هرات آن ظرفیتها را دارد که محلی برای گفتوگو باشد، نه برای تصمیمگیری. تصمیمگیری باید با مکانیسمهای مشخصتر و کوچکتر باشد و منسجمتر باشد.
به نظر شما اگر ایران میزبانی این اجلاس را در آینده برعهده بگیرد، نتیجه ملموستری در خروجی این اجلاس احساس نخواهد شد؟!
بله، ما در مطالعات استراتژیک افغانستان به نخستین جایی که برای برگزاری کنفرانس امنیتی هرات مراجعه کردیم، ایران بود؛ چون ما میدانیم که ظرفیت ایران یک ظرفیت کلیدی است. متأسفانه قبول نکردند؛ اما اگر جمهوری اسلامی ایران قبول کند، ما حاضر هستیم که دور بعدی کنفرانس امنیتی هرات را در مشهد یا تهران برگزار کنند.
کنفرانس امنیتی هرات دو ویژگی مشخص دارد؛ اول اینکه یک پروسهای هست که از طرف خود افغانستانیها مدیریت میشود و بیرونی نیست. کاملا بومی است، از مناجات خواجه عبدالله انصاری گرفته تا «وطن، عشق تو افتخارم است» و تا بینظمی کنفرانسها و همه چیز بومی است. این مهم است؛ بنابراین بومیبودن یک واقعیت است.
دوم همهشمول بودن این پروسه است. دروازههای کنفرانس امنیتی هرات به روی همه باز است و این ظرفیت وجود دارد که این کنفرانس میتواند هم محیطی برای گفتوگو باشد و هم بتواند گفتوگوها را منظم کند؛ یعنی هم ظرفیت سیاسی وجود دارد، هم ظرفیت نهادی و هم ظرفیت فکری وجود دارد که این نهاد بتواند دیدگاههای گوناگون را دور یک میز جمع کند.
در این فرایند نقش روسیه را چطور میبینید؟ روسیه خیلی دوست دارد حس این را که میخواهد میانجیگری کند، القا کند؛ البته حمایت رسمی و سیاسی هم از مخالفان طالبان نمیخواهد داشته باشد؛ در این شرایط روسیه چقدر پتانسیل دارد؟ اصلا در این بازی هست؟ ورقی برای بازی دارد یا نه؟
ببینید، از یک طرف روسیه نگرانیهای جدی از بحران افغانستان دارد؛ چون بحران افغانستان به آسیای میانه سرریز خواهد شد و آسیای میانه هم یعنی بخشی از امنیت ملی روسیه؛ بنابراین نگرانیهای روسیه جدی و عمیق است؛ اما همزمان روسیه واقعبینانه تا اندازهای به مسئله افغانستان نگریسته است، هم اینکه تلاش برای یک نقش میانجیگر را نشان داده است. این واقعبینانگی سیاست و سیاستسازان روسیه را نشان میدهد؛ اما دوری جغرافیایی روسیه از جغرافیای افغانستان و درگیریهایی که روسیه در اوکراین دارد، باعث خواهد شد که میزان تأثیرگذاری روسیه کاهش پیدا کند.
بههمیندلیل در مسیر ائتلافسازی برای آینده افغانستان، تهران بهترین گزینه است!
بله.
پاکستان چطور؟
پاکستان این فرصت را داشت. در همه جا پاکستان از این فرصت و از این اعتماد سوءاستفاده کرد. در دوره روسها، در دوره جنگهای داخلی، در دوره پس از 2001 و... پاکستان در همه دورهها ناکام بود و موضوع همان چوپان دروغگو شده است.
راجع به قطر، نقش قطر که در مذاکرات طالبان با دنیا و نقش مهمی که در این چند سال در رابطهاش با طالبان و اینکه مقر رؤسای طالبان بوده و نقش خیلی مهمی را دو سال پیش در بازی آمریکا ایفا کردند. نقش قطر را چگونه ارزیابی میکنید؟
قطر سه نقش دارد. سیاست خارجی قطر، سیاست خارجی حمایت از جریانهای اسلامگراست، برعکس سیاست خارجی امارات متحده عربی یا عربستان سعودی که از اسلام سیاسی عبور کردند. سیاست خارجی قطر ایدئولوژیمحور است مبتنی بر پشتیبانی از جریانهای اسلامگرا. پشتیبانیای هم که در ابتدا قطر از طالبان داشت، در سیاست ایدئولوژیمحور قطر بوده است.نکته دوم سیاست خارجی قطر این بوده است که میخواهد برای خود در صحنه بینالملل یک نقش ویژهای تعریف کند. پول زیادی دارد و این پول زیاد را باید یک جایی مصرف کند؛ مثلا امارات متحده عربی دوبی را بهعنوان یک شهر قرن بیستویکمی انتخاب کرده است و میخواهد با نشاندادن ظرفیتهای خود برای اینکه ما وارد قرن بیستویکم شدهایم، از این طرف برای خودش هویتسازی کند. قطریها میخواهند خود را بهعنوان یک میانجیگر نشان بدهند؛ اما نقش میانجیگری برای قطر یک نوع سرمایه دیپلماتیک است؛ بههمیندلیل در خیلی از جاها قطریها بهعنوان میانجیگر وارد شدند و این میانجیگری برای قطر یک سرمایه دیپلماتیک و یک فخر دیپلماتیکی به وجود آورده است.
نکته سوم هم این است که قطر به هر صورت یکی از کشورهای مطیع آمریکاست. قطر میزبان ناوگان پنجم نیروی دریایی آمریکاست که از بزرگترین پایگاههای آمریکا در خاورمیانه است؛ بنابراین این یک نوع پرداخت تشکری و بهاصطلاح حقالزحمهای حمایت آمریکا از قطر، کمک قطر به گشودن بعضی از گرههای منطقه به نمایندگی از آمریکاست.
در میان صحبتمان اشارهای به داعش خراسان کردیم. برخی معتقد بودند که آمدن طالبان مانع رشد داعش خواهد شد و از این نظر هم از آمدنش استقبال شد؛ ولی افکار عمومی در منطقه بر این باور هستند که داعش خراسان دارد از طالبان تغذیه میکند و آنچه دارد بر سر منطقه میآید، دقیقا همان حمایت از افراطگرایی است که نامحسوس رخ داده است.
پدیده تروریسم سه مؤلفه دارد:
اول- یکی «زمینههای اجتماعی» افراطگرا است؛ زمینهای اجتماعی که فقر و بحرانهای هویت و بیکاری است. اینها زمینههای اجتماعی افراطگرا است.
دوم- ستون دوم افراطگرایی، گروههای افراطی هستند. گروههای افراطی به دلایل گوناگون ترور را بهعنوان یک کنش سیاسی و وسیلهای برای رسیدن به اهداف سیاسی انتخاب کردند. گروه سیاسی و گروههای تروریستی.
سوم- ستون سوم هم دولتهای تروریستپرور هستند که تروریسم یک ابزار در اختیار خیلی از کشورهاست. مثلا در زمان اشغال افغانستان به دست شوروی، گروههای مجاهدین را غربیها، گروههای آزادیبخش مینامیدند. پس از آن آنها شدند تروریسم؛ بنابراین گروه تروریستی به نام داعش یک زمینه اجتماعی دارد و مثل یک گروه سیاسی فعالیت دارد. یک دولتی هم پشت این گروه وجود دارد. این دولت را همه میدانند که طالبان است؛ داعش یکی از ابزار طالبان است.
البته با روی کار آمدن طالبان حملات انتحاری و تروریستی هرچند کم شده؛ اما صفر نشده است.
به خاطر اینکه انتحاریون قدرت را در دست گرفتند. حالا چرا اینها انتحاری میکنند؟ آنها انتحاری میکردند که به قدرت برسند و حالا که به قدرت رسیدند، بیایند علیه خودشان انتحاری کنند؟
ولی باز چند تا انتحاری داشتیم. مدارس دخترانه بود... یعنی افراطگرایی ادامه حیات داشته است!
نه، این گروهها نبودند.
رابطه داعش با طالبان سه نوع رابطه است؛ یکی رابطه مستقیم هست که اینها ارتباطات مستقیم با گروه حقانی دارند؛ یعنی اعتبار به پیوند عملیاتی دارد. این یک نوع ارتباط هست که گروهی به نام داعش امتداد سازمان گروه حقانی است. این یک نوع ارتباط است.
پیوند دوم رابطه داعش و طالبان، تحمل گروه داعش از طرف طالبها هست؛ یعنی طالبها چشم خودش را روی فعالیتهایی از آنها بستهاند؛ یعنی میدانند؛ اما چشم خود را بستهاند.
نوع سوم رابطه طالب و داعش، پیوندهای ایدئولوژیک هست؛ یعنی طالب برای گروههای تروریستی الهامبخش بوده است. طالب توانست ناتو و جهان غرب را شکست دهد. داعش میگوید به طور مثال چرا ما نتوانیم جمهوری اسلامی ایران را شکست دهیم؟ آیا ارتش پاکستان از ناتو قویتر است؟ پس اگر طالب توانست ناتو را شکست دهد، چرا من نتوانم سپاه را شکست دهم؛ پس پیوند سوم داعش و طالب، پیوند ایدئولوژیک و پیوند الهامبخشی است.
و این از همه برای جمهوری اسلامی ایران خطرناکتر است.
بله، همینجاست؛ بنابراین مهم نیست که آیا واقعا آن گروه داعش با حمایت مستقیم حقانی عملیات انجام میدهد یا خیر. مهم این است که امروز جریانهای افراطی نمونه موفقی از همنوعهای خود یعنی طالبها را الگو قرار دادهاند.
با توجه به آنچه در منطقه در حال رخدادن است، آنچه در حملات تروریستی یک سال اخیر در ایران روی داده، نقشی که قطر و روسیه میخواهند بازی کنند و حتی آمریکا، آینده طالبان در افغانستان را چطور میبینید؟
ما به طرف سه چیز پیش میرویم:
روند اول- ایجاد دارالخلاقه طالبانی در قندهار است. دارالخلافه طالبانی؛ یعنی امارت اسلامی طالبان تکامل پیدا میکند به دارالخلافه اسلامی در قندهار که این دارالخلافه جریان ایدئولوژیک خواهد بود، پشتونمحور خواهد بود، شیعهستیز خواهد بود، ایرانیستیز و فارسیستیز خواهد بود و مدرنیسمستیز خواهد بود. دارالخلافه ... ابوبکر بغدادی وقتی میخواست موصل را پایتخت خلافت نشان بدهد، قندهار در حال تبدیلشدن به دارالخلافه است.
روند دوم- شروع یک نوع سقوط یا برجستهشدن شکافهای طالبها هست. به عبارت دیگر سومالیاییشدن افغانستان هست؛ زیرا گروههای مختلف یا مقاومتهای خرد و کوچک اینجا و آنجا به وجود آمده است؛ اما نشانههایی هست که افغانستان خطر سومالیاییشدن دارد.
روند سوم- که یک روند امیدوارکننده است و آن ایجاد یک نظام سیاسی معتدل و متفاوت از طالبان است با پشتیبانی جریانهای مختلف سیاسی در افغانستان و حمایتهای بیرونی؛ بنابراین ما سه روند رقیب داریم. روند دارالخلافه، روند سومالیاییشدن و روند ایجاد نظام سیاسی معتدل؛ روند سوم، روند مطلوب است. امیدوار هستیم که جمهوری اسلامی ایران بتواند همراه این روند سوم باشد.
دیدگاه تان را بنویسید