تحلیل روان‌شناختی فیلم نهنگ | مربع سیاه
کد خبر: 8848

تحلیل روان‌شناختی فیلم نهنگ | مربع سیاه

مصطفی سلیمانی نویسنده و روان‌شناس نوشت: «نهنگ» فیلمی غم‌انگیز راجع به گذشته، حال، یا آینده‌ی چارلی نیست، بلکه روایتی‌ است از تلاش یک پدر برای بازگرداندن نقشش.

بیان فردا | مصطفی سلیمانی نویسنده و روان‌شناس نوشت:

نام فیلم: نهنگ (The Whale)  

کارگردان: دارن آرونوفسکی 

بازیگران اصلی: برندن فریزر، سیدی سینک، هانگ چائو، سامانتا مورتون. 

این فیلم، برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد و بهترین چهره‌پردازی شده است. 

«آرنوفسکی» در این فیلم، نهنگِ ۲۷۰ کیلویی‌اش را به ساحل رسانده و قصد مرثیه‌سرایی دارد: «نمایش زندگی سراسر تاریک، با نماهای بسته و لایه‌های عمیق بی‌قراری انسان.» سؤال فیلم این است: «آیا می‌توانیم یک‌دیگر را نجات بدهیم؟» پاسخ این سؤال در پایان فیلم به خود بیننده واگذار می‌شود. 

قصه‌ی این درام، تراژدی انسان است برای فهمیدن و همدلی. انسان‌های تنها و سرخورده که تنها طناب‌شان برای ادامه دادن زندگی، واژه‌ی کُشنده‌ی «امید» است. 

«چارلی» یک معلم هیچ‌انگاری است که خود را در منطقه‌ی امن، قرنطینه کرده و آن‌قدر در این فضای بسته‌ی ذهنی گیر کرده که گویی نمی‌توان او را تغییر داد. او کتاب‌خوان حرفه‌ای است، در کار خودش متخصص است، صادق بودن را درس می‌دهد، اما حاضر نیست دوربین لب‌تابش را باز کند تا مبادا دانش‌جویانِ نویسندگی او را مورد قضاوت قرار بدهند.  

_ او دارای اختلالات «روان‌نَژَندی» یا «روان‌رنجوری» است که مبتلایان حس اضطراب، ناخشنودی و نارضایتی از خود و دیگران مثل خوره ذهن‌شان را درگیر می‌کند و مدام نسبت به اعمال خود، دچار خودتنبیهی و خودسرزنشی می‌شوند. «نهنگ» فیلمی غم‌انگیز راجع به گذشته، حال، یا آینده‌ی چارلی نیست، بلکه روایتی‌ است از تلاش یک پدر برای بازگرداندن نقشش.  

_ به نظر می‌رسد دلیل اصلی اقبال به این فیلم، پرخوریِ عصبی و چاقیِ شگفت‌انگیز و چندش‌آورِ چارلی است که هر لحظه او را به مرگ نزدیک‌تر می‌کند. یک سوژه خاص و غریبه که به خودی خود ایجاد جذابیت می‌کند؛ حتی اگر ارزش سینمایی‌ای در کار نباشد. 

پرخوری‌های چارلی علی‌رغم پیامدهای منفیِ جبران ناپذیرش، کارکردهای روانی هم دارد. به عبارتی این رفتارها برای چارلی کار می‌کند، او را از احساسات دردناکش محافظت می‌کند. انسان‌ها برای اجتناب از رویارویی با احساسات دردناک‌شان براساس سازمان شخصیتی، تجربۀ زندگی، الگوهای یادگیری‌شان و... به صورت ناهوشیار راهکارهای مختلفی را برمی‌گزینند. این راهکارها اگر چه سلامت جسمانی و روانی اشخاص را تهدید خواهند کرد، اما آن‌ها را در یک فضای امنِ خالی از ترس و تردید، قرار خواهد داد. چارلی با مرگ «آلن» معشوقه‌اش، دچار رکود شده و معنای زندگی را از دست می‌دهد. او برای رهایی از این احساساتِ زجرآور به پرخوری روی آورده است. 

_ «اروین د.یالوم» روان‌پزشک آمریکایی می‌گوید: «سوگ بهای جرئت دوست داشتن دیگران است.» بخشی از افسردگی چارلی، خشمی است که به خود برگردانده. خشم از «آلن» که چرا او را ترک کرده و چرا در آن حالت فجیع (مرگ به دلیل لاغری مفرط) خودش را به هلاکت رسانده است؟!  

_ «چارلی» زمانی از شرمساری و خجالت فاصله می‌گیرد که با «توماس» در مورد عشق‌بازی‌هایش با آلن صحبت می‌کند و بعد صبح درکلاس آنلاین دوربین خود را بر دانش‌آموزانش روشن می‌کند، و نه تنها چهره بلکه تمام قد خود را به نمایش می‌گذارد و با خودش به «صلح درون» و آشتی می‌رسد. 

_ «مکانیزم انکار» و ندیدن واقعیات زندگی، از دیگر ویژگی‌های بارز «چارلی» است. او «الی» دخترش را انسانی فوق‌العاده و معرکه می‌پندارد تا با خودفریبی کمی از احساسات گناهش بکاهد تا این‌گونه به خود بقبولاند که نبود پدر در زندگی او تاثیر منفی نداشته است و بدون پدر هم عالی و معرکه شده است.  

_ شخصیت «الی» شخصیتی است جامعه‌ستیز و پرخاشگر که از همه دنیا متنفر و عصبانی است. در این نوع افراد، بیگانگیِ اجتماعی، درک نشدن، بدگمانی و بی‌اعتمادی وجود دارد که آن‌ها را مستعدِ رفتارهای بزهکارانه و پرخاشگرانه‌ می‌کند، چراکه تمام دنیا را مقصر بدبختی‌های خود می‌پندارند. 

_ «الی» در کودکی از حمایت، محبت و حضور پدر بی‌بهره است. دلیل رفتنِ پدر که او و مادرش را به خاطر عشق به یک هم‌جنس تنها گذاشته، برایش قابل درک نیست. «الیِ» هفده ساله، ۹ سال است با قلبی پر از خشم زندگی می‌کند تا روزی بتواند انتقامش را از پدر بگیرد. یک خشم قتل‌خواهانه! به همین خاطر در سکانسی مشاهده می‌کنیم که در غذای پدر قرص خواب‌آور می‌ریزد، اما نه آن‌قدر زیاد که مطمئن شود خواهد مُرد.  

_ «الی» یک احساس «دوسوگرایانه» در رابطه با پدرش دارد، هم می‌خواهد چارلی بمیرد هم نمی‌خواهد. نوسانی بین عشق و نفرت! الی در تمام این سال‌ها پدرش را با صفات بی‌عاطفه؛ سرد و بدجنس شناخته است. شاید اگر پنهان‌کاری مادر نمی‌بود، تصویر زمخت و سرد پدر تلطیف و واقع‌گرایانه‌تر می‌شد.

همچنین از این نویسنده بخوانید:

تحلیل بر یک فیلم پر مخاطب | دامِ سامانتا

تحلیل روان‌شناختی فیلم «دورافتاده» | چهارراه بقا

 

 

دیدگاه تان را بنویسید