برای تحصیل جنگیدم
کد خبر: 8692
روایت «مسعوده» مامای تحسین شده سازمان جهانی بهداشت از تحصیل در ایران و بازگشت به افغانستان

برای تحصیل جنگیدم

تأکید تک‌بعدی بر بازگشت مهاجران و ایجاد مانع در تحصیل کودکان مهاجر و دست‌یابی به حقوق اولیه‌ٔ شهروندی باعث بازگشت مهاجران به کشورشان نخواهد شد.

 

بیان فردا | کم نیستند مهاجرانی که یا در ایران متولد شده‌اند یا از همان دوران نوزادی در آغوش مادر و پدرشان بودند که به ایران مهاجرت کردند، درس خواندند، ازدواج کردند و خانواده‌ٔ خودشان را تشکیل دادند. «مسعوده جمشیدی» یکی از همان افراد است، اما مسیری را که پدر و مادرش آمده‌اند، بازگشته است؛ آنهم این‌روزها که همه در تکاپوی مهاجرت از افغانستان به کشورهای دیگرند تا خطری زندگی‌شان را تهدید نکند. مسعوده در ایران بزرگ شده، در رشتهٔ مامایی درس خوانده و ازدواج کرده، اما یک سالی است که به هراتِ تحت سلطه‌ٔ طالبان بازگشته و در یکی از پروژه‌های سازمان جهانی بهداشت (WHO) مشارکت می‌کند. او می‌گوید که هر شکلی از منع تحصیل به ضرر همهٔ جامعه‌ است و به چرخهٔ معیوب ورود غیرقانونی مهاجران دامن می‌زند.

مسعوده را دو سالی است که از پشت عکس‌ها و پست‌های صفحه‌اش در فضای مجازی می‌شناسم. از همان روزها که دوندگی‌هایش در دانشگاه را دنبال می‌کردم، تا وقتی که گفت من این روزها در افغانستانم و خوشحال!

قرار گفت‌وگو با او را که حالا یکی از بهترین ماماهای هرات و تحسین‌شده از سوی سازمان جهانی بهداشت است و خودش را مدیون استادان دانشگاه‌های ایران می‌داند، در گوگل‌میت گذاشتم. مسعوده در محل کارش بود و هر لحظه ممکن بود زنی با باری سنگین و دردی غیرقابل‌ تحمل سر بزند و مسعوده برود تا کمک کند به آمدن موجودی چند سانتی‌متری به سرزمینی که دیگر هیچ متر و معیاری برای زندگی در آن قانعت نمی‌کند. ولی مسعوده بعد از ۲۲ سال زندگی در ایران و طی کردن مسیر پر فراز و نشیب مدرسه و تحصیل در دوره‌های کارشناسی و ارشد، بازگشت به افغانستان را ترجیح داده است و این روزها در شفاخانهٔ «پروفسور سکینه یعقوبی» مشغول به کار است.

متولد آذر ۱۳۷۴ در هرات است. پدربزرگش در سال‌های حملهٔ شوروی، از مبارزین بود و مهاجرت برای خانواده‌‌ٔ او امری عادی به حساب می‌آمد. پدر و مادر مسعوده در افغانستان ازدواج کرده بودند، اما به‌دلیل جنگ و شرایط بد افغانستان، ایران را برای مهاجرت انتخاب می‌کنند. خودش فارغ‌التحصیل کارشناسی ارشد رشته‌ٔ مامایی از دانشگاه تربیت مدرس ایران است و تا زمستان ۱۴۰۱ در تهران سکونت داشته و حالا در هرات افغانستان زندگی می‌کند.

مسعوده، مهاجر افغانستانی که در ایران تحصیل کرد و به کشورش بازگشت:‌ خیلی از کشورها، این روزها روی اتباع کشورهای دیگر سرمایه‌گذاری می‌کنند تا به آنها آموزش بدهند و فرهنگ و زبانشان را منتقل کنند

شروع تحصیل از مدارس خودگردان

«ما چون مدرک اقامتی نداشتیم، آن سال‌ها اجازهٔ تحصیل هم نمی‌دادند و برای همین هیچ‌وقت خاطره‌ای با عنوان حس‌وحال اولین روز مدرسه نداشتم.»

اوایل کلاس قرآن و تا پنجم ابتدایی هم با زنان بزرگسالی که هم‌سن مادرش بودند، به نهضت سوادآموزی رفته است. کلاس اول راهنمایی را هم در مدرسه‌ای که آن موقع اسم خاصی نداشته و به آن می‌گفتند «مدرسهٔ افغانی‌ها»، خوانده است: «یکی دو تا خانم ایرانی و افغانستانی دور هم جمع شده بودند در یک زیرزمین و چندتا دانش‌آموز در هر مقطعی که بودند را درس می‌دادند. مدرسه هم مجوز نداشت و مثل مدارس خودگردان الان نبود.» از او در مورد محدودیت‌هایی که برای تحصیل داشته می‌پرسم و می‌گوید: «من به خاطر نداشتن مدرک قانونی هفت سال از سال‌های تحصیلم را یک جورهایی از دست دادم. مدرسه غیررسمی و نامعتبر برایم آزاردهنده بود. هزینهٔ شهریه هم برای ما زیاد بود. مسابقات تیزهوشان و المپیاد شرکت می‌کردم، ولی از جایی به بعد می‌گفتند اجازهٔ ادامه دادن ندارید. تحقیر و اینجور چیزها هم بود، اصلاً نمی‌شود مهاجر و افغانستانی باشی و مواجههٔ تحقیرآمیزی را تجربه نکرده باشی.»

سال‌هایی که ممنوعیت تحصیل مهاجران افغانستانی در ایران به‌صورت گسترده وجود داشت، جمعی از زنان و مردان در خانه‌هایشان و اماکن اجاره‌ای و… به شکل خودجوش به دانش‌آموزان درس می‌دادند تا کودکان، از سواد محروم نمانند. به‌تدریج تعداد این مدارس بیشتر شد، اما برای اعطای مجوز به این مدارس، هنوز روال مشخصی وجود ندارد و از نظر اعتبار قانونی زیر سؤال است.

جنگیدن برای درس خواندن

سال ۸۷، مسعوده بالاخره موفق می‌شود اقامت قانونی‌ یا همان «کارت آمایش» را بگیرد و به مدرسه دولتی برود. آزمون تعیین سطح در آموزش‌وپرورش را با موفقیت پشت سر می‌گذارد و دقیقاً همان مقطعی که بوده را قبول می‌شود؛ دوم راهنمایی. «آن موقع در محلهٔ چهاردانگه زندگی می‌کردیم، مدرسهٔ «حبیبیه عدل» ثبت‌نام کردم. وسط سال تحصیلی بود که رفتم مدرسه. یک ماه به امتحانات ترم اول مانده بود. راستش روی نیمکت نشستن برایم سخت بود. تا آن روز روی زمین می‌نشستیم و دفتر و کتاب‌مان را می‌گذاشتیم روی زمین. ساعت‌هایی که باید در مدرسه می‌ماندیم برایم طولانی بود، چون تا قبل از آن درس دادن معلم‌ها روزی دو سه ساعت هم نمی‌شد. آن موقع یادم است مبلغی را به‌عنوان شهریه آزمون می‌گرفتند، ما هم سه تا دانش‌آموز بودیم و برای خانواده‌ام تأمین کردنش خیلی سخت بود. یادم است مامانم می‌آمد با مدیر مدرسه صحبت می‌کرد که مبلغ شهریه را کمتر کنند یا تخفیفی به ما بدهند.»

مسعوده از سختگیری پدرش می‌گوید که مخالف صددرصد دانشگاه رفتنش بود و از همان سوم راهنمایی بهانه می‌گرفت: «خیلی جنگیدم برای ادامه تحصیلم. پدرم مخالف دانشگاه بود. ولی بالاخره با هر سختی و زحمتی که بود راضی‌اش کردم. من اولین کسی بودم که در خانواده می‌رفتم دانشگاه.»

شروع تحصیل در رشتهٔ مامایی

«با نمره‌هایی که داشتم همه می‌گفتند برو ریاضی فیزیک. اما مادرم اصرار داشت که تجربی بخوانم و پزشک یا ماما شوم.» خودش هم انگار علاقه داشته، به وضعیت امروزش اشاره می‌کند و اینکه انگار شانس آورده که به حرف اطرافیانش گوش نکرده و به رشته تجربی رفته. حاصل همهٔ درس خواندن‌ها و رتبهٔ کنکورش می‌شود «دانشگاه علوم پزشکی ایران»، رشتهٔ مامایی. مسعوده می‌گوید: «محدودیتی برای رشته‌هایی که من می‌خواستم وجود نداشت. تنها نگرانی ما شهریه‌ای بود که می‌گرفتند. خانواده شرط کرده بود اگر شهریه‌ات زیاد باشد، نمی‌توانی بروی دانشگاه.» می‌پرسم «پس شهریه‌ات کم بوده که توانستی بری، درسته؟» با لبخند می‌گوید: «راستش اینجا شانس آوردم و آن روزی که رفتیم برای ثبت‌نام، خانمی که کارشناس ثبت‌نام بود، نمی‌دانست شهریه چقدر است. از روی حدس و گمان گفت ترمی ۹۰ هزار تومان. من و مامان هم خدا را شکر کردیم و ثبت‌نام انجام شد. آخر ترم اول بودم، بخشنامه آمد که شهریه‌ها را واریز کنید. رفتیم برای پرداخت و گفتند سالی چهار میلیون و ۲۰۰. درست است که الان شهریه‌ها چند برابر شده ولی آن موقع برای خانواده‌ٔ ما خیلی زیاد بود. حرصم از این بود، من که درس خواندم و دانشگاه دولتی قبول شدم، شهریه‌ام از دوستم که رتبه‌اش اصلاً قابل مقایسه نبود و دانشگاه آزاد درس می‌خواند، بیشتر بود. راستش نمی‌توانستم بعد این‌همه قماری که کردم، ادامهٔ مسیر را ول کنم.» مسعوده می‌گوید که با دانشگاه نامه‌نگاری می‌کند و به مدارک پزشکی خواهرش و هزینه‌های زیادی که برایشان داشته اشاره می‌کند و جواب تلاش‌هایش را می‌بیند. دانشگاه با دادن ۱۵ درصد تخفیف، اجازهٔ تحصیل تا آخر دوره و پرداخت کل شهریه بعد از پایان کارشناسی، همکاری زیادی با او کرده است تا تحصیل را ادامه دهد.

افغان‌ها اجازه ندارند در مراکز بهداشتی کار کنند

مسعوده از خاطرات خوب و خوش دانشگاه می‌گوید؛ از کارمندانش تا مدیریت و استادها: «من تا عمر دارم مدیون استادهایی‌ هستم که داشتم. اسم تک‌تکشان را به یاد دارم. فوق‌العاده بودند. بخشی از شخصیت من قطعاً تأثیرپذیرفته از آنهاست. با وجود همه‌‌ٔ محدودیت‌ها و هزینه‌ها که موانع قانونی بودند، بیشتر آدم‌هایی که در دانشگاه بودند، همه‌جوره حمایت می‌کردند.» او برای تأمین شهریه باید سرکار می‌رفت. از ترم ۴ در «مرکز بهداشت آفرینش» در «شهرک بروجردی» شروع به کار کرده است؛ دوره‌ای را هم در دانشگاه تهران گذرانده و یک سالی در همان مرکز بهداشت کار کرده است.پس از آن بخشنامه آمده که افغان‌ها اجازه ندارند در مراکز بهداشتی و درمانگاه کار کنند. مسعوده می‌گوید: «یادم است آنجا خانم عابری خیلی تلاش کرد من را نگه دارد. همه‌جا رفت. من آنجا جا افتاده بودم و نیاز به نیرو داشتند. ولی نشد. بعدش رفتم درمانگاه خصوصی و اورژانس و… خلاصه دو سه سال بدون مدرک کار کردم.» مسعوده به‌دلیل هزینهٔ زیاد شهریهٔ دورهٔ کارشناسی ارشد و اینکه برای داشتن یک شغل و درآمد، تفاوت چندانی بین ارشد و کارشناسی مامایی نمی‌بینند، کارشناسی ارشد را بلافاصله شروع نمی‌کند.

بازگشت به افغانستان

پاییز سال ۹۹ در یک دفتر صادرات دارو کار ‌کرد. برای تأسیس شعبه‌ای در افغانستان، به هرات سفر می‌کند و این‌بار برخلاف سال ۹۴ که فرهنگ و نگاه مردم برایش عجیب‌ بود و نتوانسته بود بیشتر از ۱۸ روز دوام بیاورد، شرایط رشتهٔ مامایی را بررسی می‌کند. حالا بزرگتر شده و به این فکر می‌کند که می‌تواند روزی در افغانستان کار و زندگی داشته باشد. ولی باید سطح بالاتری داشته باشد و ارشد را در ایران بخواند: «آن سال دانشگاه تربیت مدرس به‌خاطر کرونا و مجازی بودن ۳۰ درصد تخفیف روی شهریه گذاشته بود و من از فرصت استفاده کردم. ثبت‌نام کردم و همزمان سر کار رفتم. آن موقع شهریه دلاری بود. کل کارشناسی ارشد بدون کنکور حدوداً ۶۰ میلیون تومان می‌شد.» سال ۹۹ ارشد را شروع کرد، زمستان ۱۴۰۱ از پایان‌نامه‌اش دفاع کرد و این روزها مشغول چاپ پایان‌نامه‌اش به‌عنوان مقاله در نشریه‌ای معتبر است.

مسعوده از روزهای خوبی که در ایران داشت می‌گوید؛ اینکه اگر محدودیتی هم بود، محدودیت‌های قانونی بود. اما حمایت و درک خیلی از افراد مدرسه و دانشگاه باعث شده تا امروز در موقعیت کنونی‌اش باشد: «خیلی‌ها کمک می‌کردند؛ اگر یک نفر روبه‌رویم می‌ایستاد، ۲۰ نفر دیگر حمایتم می‌کردند.» از او می‌پرسم «آیا این محدودیت‌های قانونی در دلایل بازگشتش به افغانستان مؤثر بوده یا نه؟» می‌گوید: «درست است که من قبل از تصمیم نهایی‌ام برای برگشتن، به فکر کار کردن در افغانستان بودم. اما تابستان ۱۴۰۱ بود که در یک بیمارستانی کار می‌کردم. فشار خیلی سنگینی روی من بود و فهمیدم کار کردن در ایران را دوست ندارم. یک سال بعد از ازدواجم در ایران بودیم و در این مدت همسرم که در افغانستان مدیر بود، مجبور بود کارگری کند. آن یک سال بعد ازدواج که خیلی سال سختی بود. با پیشنهاد پدرشوهرم به‌صورت امتحانی رفتیم هرات تا ببینیم آنجا شرایط چطور پیش می‌رود. چندماهی آنجا بودم، اول در «انستیتوت علوم صحی» تدریس کردم. هرچند از آنجا به‌خاطر سطح پایین علمی‌اش آمدم بیرون، ولی با بالا پایین کردن مزیت‌ها و مضرات و… فهمیدم کارایی و فایدهٔ بیشتری در افغانستان دارم. اینطوری نبود که یک شبه تصمیم بگیرم برای برگشتن.»

زندگی زنان در کابوس‌ بازگشت طالبان

تا در فضای افغانستان هستیم، از او در مورد روزهای اول بازگشتش می‌پرسم؛ روزهایی که دیگر خبری از آزادی‌های طبیعی نبود و زندگی برای زنان بیشتر از هر زمان دیگری دشوار بود: «منی که عادت به تفریح داشتم، دیگر خبری از سینما و کافه و… نبود. خیلی اذیت می‌شدم. هر بار که در خیابان اسلحه و کلاشینکف می‌دیدم، تپش قلب می‌گرفتم. همیشه فکر می‌کردم بالاخره از یک جایی یک تیر به قلبم می‌خورد. ولی انگار هر چه بزرگتر می‌شوی، این چیزها برات عادی‌تر می‌شود. ولی خیلی وحشتناک بود، هنوز هم هست.» از مسعوده در مورد وضعیت دختران و زنان در افغانستان می‌پرسم، او در ایران تحصیل کرده و حالا جزء معدود زنانی است که اجازهٔ خروج از خانه و شاغل بودن را دارد: «راستش، متأسفانه نمی‌توانم دختران و زنانی که الان اینجا هستند را آنطور که شایسته است، درک کنم. من در ایران زندگی کردم و حاضر بودم هر شرطی را بپذیرم، ولی دانشگاه بروم و درس بخوانم. این دیوانه‌کننده است، دختران ما دو سال است که از تحصیل منع شده‌اند. خیلی از دخترها اینجا یا ترم آخر بودند یا تازه می‌خواستند بروند دانشگاه یا آماده می‌شدند بروند کلاس اول ابتدایی. من در کابوس‌هایم هم نمی‌توانستم تصور کنم چیزهایی که مادرم از دورهٔ قبلی طالبان می‌گفت را خودم بتوانم به چشم ببینم.»

مسعوده از مشاهدات خودش می‌گوید، اینکه این روزها جو وحشتناکی از افسردگی میان دختران حاکم است و آمار ازدواج میان دختران کم‌سن‌وسال روز‌به‌روز در حال افزایش است. اینکه حتی اگر همین امروز هم مدارس و دانشگاه‌ها باز شود، خسارت‌های جبران‌ناپذیری بر دختران و زنان افغانستان وارد شده است.

از مسعوده می‌پرسم به نظرش چقدر از مهاجرت‌ها به‌دلیل همین ممنوعیت تحصیل برای دختران است؟ می‌گوید: «در این دو سال هر کسی توانایی مالی داشته جمع کرده و رفته. حالا یا ایران یا پاکستان یا کشورهای دیگر. خیلی‌ها از اقوام و اطرافیان خودم بودند که فقط با هدف تحصیل دخترشان همهٔ زندگی‌شان‌ را رها کردند و از کشور رفتند. فرقی نمی‌کرد پدر و مادرشان تحصیل‌کرده بودند یا نه! نمی‌خواستند دخترشان بی‌سواد بزرگ شود و اتفاقی که برای خودشان افتاده، سر بچه‌هایشان بیاید. وضعیت الان با وضعیت دوره‌ٔ قبل طالبان یکی است، آن موقع مادر و خاله‌هایم همه مدرسه می‌رفتند، ولی طالبان که آمد ازدواج کردند و دیگر نتوانستند مدرسه بروند.»

منع تحصیل به ضرر همه است

از وضعیت ثبت‌نام و شرایط مدارس در این روزهای ایران و اینترنتی شدن ثبت‌نام در سامانهٔ «سهما» (سازمان ملی مهاجرت) و سایت آموزش‌وپرورش و مشکلات فنی آن که بسیاری از والدین را سردرگم کرده، برایش می‌گویم. اینکه ممنوعیت ورود و ثبت‌نام دانش‌آموزان فاقد مدرک و ابلاغ آیین‌نامهٔ دریافت شهریه از دانش‌آموزان مهاجر و بازگشت شرایط به دوران پیش از فرمان رهبری، بسیاری از خانواده‌ها را تحت فشار قرار داده و به‌نظر می‌رسد امسال تعداد بازماندگان از تحصیل بیشتر از سال‌های گذشته شود.

مسعوده هم به‌عنوان کسی که کل دوران تحصیلش را در ایران طی کرده و خودش را مدیون اساتید در دانشگاه‌های ایران می‌داند، می‌گوید: «خیلی از کشورها، این روزها روی اتباع کشورهای دیگر سرمایه‌گذاری می‌کنند تا به آنها آموزش بدهند و فرهنگ و زبانشان را منتقل کنند. تا بعداً آنها به‌عنوان سفیرهای فرهنگی برایشان منفعتی بیاورند. حتی اگه این هدف وجود نداشته باشد، مردم در هر کشوری، باید باسواد باشند. هر جور توقف و منع تحصیل ضررش چند برابر است.» مسعوده حتی از علاقه‌ٔ استادانش به همکاری مشترک ایران و افغانستان می‌گوید و تحصیل مهاجران در ایران را مقدمه‌ای برای همکاری‌های علمی و فرهنگی دو کشور می‌داند.

مسعوده نمونه‌ای از مهاجرانی است که همواره بر بازگشت آنها به کشورشان تأکید شده؛ نگاهی تک‌بعدی به مقوله‌ای که این روزها نه فقط ایران که بسیاری کشورها با آن روبه‌رو هستند. شاید تغییر دیدگاه دربارهٔ مهاجران و فراهم کردن امکان تحصیل برای کودکان مهاجر، بتواند چرخهٔ معیوب ورود و حضور غیرقانونی و عبور از مرز به‌شکلی کاملاً متفاوت در آورد. دستکم تجربه نشان داده که تأکید تک‌بعدی بر بازگشت مهاجران و ایجاد مانع و دست‌انداز در تحصیل کودکان مهاجر و دست‌یابی به حقوق اولیه‌ٔ شهروندی باعث بازگشت مهاجران به کشورشان نخواهد شد.

6-3-1-708x1536 (1)

دیدگاه تان را بنویسید