تبعيد روشنفكران به درون
محسن رناني در يادداشتی تحليلی، زنان را بازيگران اصلی تحولات قرن آينده ايران عنوان كرد.
محسن رنانی - اقتصاددان
بیان فردا | روزي كه من از تمركز بر فعاليتهاي دانشگاهي به عرصه كنشگري و روشنفكري اجتماعي آمدم برخي از دوستان و همكاران دانشگاهيام اعتراض كردند كه «چرا كار آكادميك كه در آن موفق بودهاي را رها كردهاي و به حوزه روشنفكري رفتهاي؟» پاسخم اين بود: من علم را براي علم نميخواهم. اگر علم نتواند دردي از دردهاي مردم كشورم را درمان كند به چه دردي ميخورد؟ گرچه معتقدم نظام علم جهاني دارد رنج بشري را كاهش ميدهد اما ما شدهايم نشخواركننده علم جهاني و دانشگاهمان به كارخانه توليد «مقالههاي بازتوليدي» تبديل شده است تا مقاماتمان هورا بكشند كه ما رتبه چندم توليد علم در جهان را داريم. من نميخواهم در اين تقلب مشاركت كنم. حالا احساس ميكنم كار روشنفكري نيز به پايان راه خود رسيده است.
از يك سو حكومت خودش را به نشنيدن زده است و فراتر از آن، روشنفكران و منتقدان را، هم در گفتههاي علنيشان و هم در پشت پرده، ميكروبهاي اجتماعي و سياسي ميخوانند؛ از سوي ديگر مردم نيز ديگر چنان در زير چرخ تورم، بيكاري، فساد و رياكاري فرسوده شدهاند كه وقت، انرژي، حوصله و انگيزه شنيدن و همراهي با روشنفكران را ندارند. حاصل آن رويكرد حكومت و اين وضعيت جامعه، آن شده است كه از اين پس تنها دو قشر عقل و دل نسل جوان را خواهد ربود: براندازان و طنازان (سلبريتيها). اگر اوضاع به همين شيوه پيش برود، رهبران انقلاب يا شورشهاي آينده ايران از ميان اين دو قشر برخواهند خاست و چه سرگشته است حكومتي كه با كوتهفكري مسير تحولات را به سويي ببرد و نخبگان و منتقدان مصلح را چنان زمينگير كند كه نسل نوخاسته هيچ راهي نداشته باشد جز آنكه يا به امثال مرحوم زم پناه ببرد يا به امثال حضرت تتلو. اما يك نقطه اميد بزرگ در بستر جامعه وجود دارد كه دارد روز به روز پررنگتر ميشود.
براي آينده ايران اگر اميدي به تحول عقلاني و اخلاقي باشد، تنها و تنها از سوي زنان است. زنان اين عصر گامبهگام دارند اعتماد به نفسي كه در طول تاريخ از آنان ستانده شده بود را باز مييابند و حقوق پايمالشده خودشان توسط مردان و حكومتهاي طول تاريخ ايران را باز مياستانند. وقتي به نام زناني چون صديقه وسمقي، نسرين ستوده، نرگس محمدي، آتنا دايمي، بهاره هدايت، ژيلا بنييعقوب، رايحه مظفريان، سپيده قليان و دهها نام ديگري از شيرزنان روشنفكر يا كنشگر مدني برميخورم احساس غرور ميكنم، از جاي برميخيزم و به احترامشان تعظيم ميكنم. به گمان من اكنون رهبري توسعه و بار رنج زايمان اجتماعي اين دوره تاريخيمان را زنان بر دوش ميكشند و من دلم قرص است كه زنان بهتر از مردان اين گذار را محقق ميكنند. به گمانم اكنون حتي زمان مهاجرت ما مردان از عرصه روشنفكري نيز فرارسيده است. ما بايد جاي خود را به زنان كنشگر واگذار كنيم. زناني كه مقاله نمينويسند و سخنراني نميكنند، فقط عمل ميكنند.
جامعه در حال زايمان است؛ زايماني كه دير يا زود به تولدي تازه ميانجامد و هيچ قدرتي هم توان جلوگيري از آن را ندارد. حكومت نيز ناتوانتر از آن است كه بتواند مانع اين زايمان شود. حادثه اهواز و سرِ بريده مونا حيدري نماد آغاز اين زايمان است. جنايتي كه شوهر مونا انجام داد، نوعي خودكشي بود، خودكشي هويتي؛ خودكشي در اوج استيصال و در نقطه پايان اقتدار. اكنون حكومت در برابر جامعه درست در نقطهاي ايستاده است كه شوهر مونا پيش از جنايت ايستاده بود. نقطهاي كه هر دو سوي آن براي او باخت است. مگر آنكه چشمهايش را بشويد و جور ديگر ببيند. ما مردان مدعي، اينبار بايد بگذاريم اين زايمان، بيتنش و در آرامش رخ دهد. دستكم ما عامل شروع يك جنايت ديگر از نوع انقلاب، در تاريخ ايران نباشيم. ما مردان هرگاه وارد زايمانهاي اجتماعي شدهايم فقط آشوب كردهايم و خسارت آفريدهايم.
انقلاب مشروطيت، نهضت ملي شدن نفت و انقلاب اسلامي حاصل ورود مردان به عرصه زايمان اجتماعي بود كه نتيجهاي جز درهمريزي ساختارها و بيثباتي فرآيندها و ايجاد هزينههاي سنگين براي نسلهاي بعد نداشت. اما زنان، انقلاب نميكنند، شورش نميكنند؛ آنها وقتي اعتراض ميكنند چيزي را نميشكنند و جايي را آتش نميزنند؛ آنان با پايداري آرام و پافشاري پيوسته، تحول را هم به ما مردان وهم به حكومت سنتي مردسالار تحميل خواهند كرد. سلاح زنان از جنسي ديگر است، از جنس سكوت است، از جنس مقاومت آرام است، از جنس پايداري بيخشونت است، از جنس نافرماني مدني استد. هيچ قدرتي در برابر اين «مقاومت خاموش» دوام نميآورد:
سكوت ميكنم و عشق در دلم جاري است
كه اين شگفتترين نوع خويشتنداري است
قرن آينده در ايران از آن زنان است. سلام بر قرن پانزدهم، سلام بر زنان. آنان به خوبي ميدانند كه چگونه تحولات قرن آينده را رهبري كنند بدون آنكه خوني از دماغي بريزد و حلقومها به زندهباد مردهبادي آلوده شود.
آب زنيد راه را هين كه نگار ميرسد
مژده دهيد باغ را بوي بهار ميرسد
و اكنون براي روشنفكران و براي ما مردان، اگر نخواهيم مهاجرت كنيم و اگر نخواهيم دق كنيم، يك راه مانده است و آن اينكه برخيزيم و به زخمهاي ايران سلام كنيم. ما راهي نداريم جز آنكه زخمهايي را كه در پيدايش آنها مشاركت داشتهايم، به رسميت بشناسيم و براي مرهم نهادن بر آنها آستين بالا بزنيم. همان زخمهايي كه با مديريت مردان سياستمدار و با مشاركت مردان روشنفكر در قرن گذشته و به ويژه در چهل سال اخير بر پيكر اين جامعه نشسته است. زخمهايي از جنس فقر، كودكان كار، حاشيهنشيني، بزهكاري، اعتياد، كارتنخوابي، تنفروشي، آلودگي، امواج بيماري و نظاير آنها كه پيكر جامعه ما را شرحهشرحه كرده است بنابراين اكنون براي منِ «روشنفكرِ مرد» يك راه مانده است؛ همان راهي كه پيتر سينگر (فيلسوف اخلاق) توصيه ميكند. او ميگويد «بر خيري كه شخصا ميتوانيد برسانيد تمركز كنيد، نه بر مسائلي كه باقي ميماند يا حلشان دست شما نيست.»
اين همان راهي است كه جامعهشناس و همكار ارجمند دانشگاهيام در ايلام، دكتر علي موسينژاد، چند سالي است در پيش گرفته است. او وقتي از دانشگاه نااميد شد، به درون جامعه رفت، زخمهاي آن را ديد اما چشمهايش را نبست و نااميد نشد، آستين بالا زد و كمر همت بست تا در وسع خويش، دردي را تسكين دهد و زخمي را التيام بخشد. او اكنون يكتنه ياريگر بيش از هزار خانوار محروم در استان ايلام است. استاني كه از شدت فقر، نزديك به چهل درصد خانوارهاي آن تحت پوشش نهادهايي حمايتي هستند؛ بيش از ۳۰ سال است كه بالاترين نرخ خودكشي و خودسوزي را در كشور دارد و در دو دهه اخير ۴۰ درصد شهرنشينان و ۵۰ درصد روستانشينان آن به زير خط فقر مطلق رفتهاند.
همه ما دانشگاهيان بايد به احترام اين استاد قيام كنيم، كلاه از سر برداريم و از او حمايت كنيم و براي كاهش دردهاي اين جامعه، او را رهبر و الگوي خويش قرار دهيم. لطفا، اين تعظيم مرا را براي زنان كنشگري كه ميشناسيد، بفرستيد. اين ضجّهها را براي همه مردان مدعي كه احتمال دارد بخواهند زخمهاي ايران را به رسميت بشناسند، بفرستيد. اين پيام مرا براي همه كساني كه ممكن است بخواهند براي مرهمگذاري بر زخمهاي ايلام، دكتر علي موسينژاد را همراهي و ياري كنند، بفرستيد. اما اين يادداشت را براي هيچ مقامي نفرستيد، بگذاريد آنها در سرمستي خودشان بمانند. اگر آنان هوشيار شوند ممكن است زنان كنشگر و قهرمان زنداني را آزاد كنند. نسل جوان ما به اين چهرههاي نمادين نياز دارد تا به زودي زود از آنها «سرمايه نمادين» بسازد؛ وگرنه مجبور ميشود به دامن براندازان يا طنازان پناه ببرد.
كفشهايم كو؟
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
كه به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد، بردارم
و به سمتي بروم
كه درختان حماسي پيدا است.
رو به آن وسعت بيواژه كه همواره مرا ميخواند!
دیدگاه تان را بنویسید