روایت زنی 50 ساله از مواجه با خشونت خانگی
کد خبر: 331

روایت زنی ۵۰ ساله از مواجه با خشونت خانگی

۱۷ ساله بود كه ازدواج كرد. هنوز مدتي از ازدواجش نگذشته بود كه بي‌دليل از همسرش كتك مي‌خورد. اين خشونت و شكنجه از سوي همسرش ادامه پيدا كرد تا حالا كه او زني ۵۰ ساله شده است و دو فرزند دارد.

بیان فردا | همين يك هفته پيش بود كه توسط همسرش با يك ميله آهني شكنجه شد و يكي از دستانش از چهار ناحيه شكست و سرش نيز دچار شكستگي شد. اين زن ۵۰ ساله كه اهل اهواز است تمايلي به اينكه نام و نام خانوادگي‌اش در اين گزارش قيد شود، ندارد.

زناني كه قرباني خشونت‌هاي خانگي مي‌شوند همه مانند هم هستند، اينكه نام‌شان چيست و در كدام شهر زندگي مي‌كنند هيچ فرقي به حال آنان ندارد و البته هيچ فرقي هم براي جامعه ندارد.
...«يه دفعه حمله كرد سمتم و شروع كرد با يه ميله آهني سبز من رو زدن. نفهميدم چهار دست و پا چه جوري خودم رو به كوچه رسوندم. مي‌خواستم سوار ماشين شم كه من رو به خونه يكي از آشنايانم برسونن، اما هيچ ماشيني سوارم نمي‌كرد مي‌گفتن؛ خانم ما مي‌ترسيم. تمام بدنم كبود شده بود و خون سر تا پام رو گرفته بود. شده بودم شبيه يه پرتقال خوني»...

زندگي مشترك به چه قيمت؟


اين زن قرباني خشونت خانگي، از شكنجه‌هايي كه توسط همسرش از همان ابتداي ازدواج‌شان متحمل شده مي‌گويد: «چه جوري داستان زندگيم رو بگم! ۱۷ سالم بود كه ازدواج كردم. نه خواهري دارم نه برادر. پدر و مادرم هم از دنيا رفتن. به يه اميدي ازدواج كردم. گفتم ازدواج مي‌كنم زندگي داشته باشم ولي زندگي ازم گرفته شد. فقط يكي، دو سال اول زندگيمون سر كار نرفتم، اما بعد مجبور شدم برم سر كار. خودم يكه و تنها اين دو تا دختر رو بزرگ كردم. تنها سرمايه زندگيم همين دوتا بچه هستن. همسرم كلا عصباني بود و هميشه با من دعوا داشت. مدت زيادي نبود كه از ازدواج‌مان مي‌گذشت كه شروع كرد مرا كتك زدن. يادم نيست سر چه موضوعي بود ولي در تمام مدت زندگي با اين مرد فهميدم موضوع مهم نيست ديگه، سر كوچيك‌ترين مساله‌اي من رو كتك مي‌زنه. چند ساله كه زندگيمون رو جدا كرديم. اون براي خودش زندگي مي‌كنه من و دخترام باهم. هر از گاهي هم مياد به بچه‌ها سر مي‌زنه. يه هفته پيش بود. تو خونه نشسته بودم با دو تا دخترام. اومد خونه و از دخترم يه سوال پرسيد اونم جواب داد. باز همون سوال رو از من پرسيد منم گفتم همون كه دخترت مي‌گه درسته. يه لحظه رفت به سمت بيرون خونه و سريع برگشت ديدم يه چيزي تو دستشه و يه دفعه حمله كرد سمتم و شروع كرد با يه ميله آهني سبز من رو زدن. نفهميدم چهار دست و پا چه جوري خودم رو به كوچه رسوندم. مي‌خواستم سوار ماشين شم كه من رو به خونه يكي از آشنايانم برسونن، اما هيچ ماشيني سوارم نمي‌كرد مي‌گفتن؛ خانم ما مي‌ترسيم. تمام بدنم كبود شده بود و خون سر تا پام رو گرفته بود. شده بودم شبيه يه پرتقال خوني.»

زندگي به جبر


او ناگهان مي‌زند زير گريه و سكوت مي‌كند. پس از چند ثانيه دوباره صحبت‌هايش را ادامه مي‌دهد: «با هزار مصيبت خودم رو به خونه يكي از آشنايانم رسوندم. يكي از دست‌هام از چهار جا شكسته. سرم شكسته. تمام بدنم كبود شده. بماند كه جاي كتك‌هاي قبلي رو بدنم مونده. پارسال به خاطر كار زياد عروق بدنم بسته شد و بيمارستان بستري شدم. هنوز از بيمارستان برنگشته بود خونه كه باز سر يه مساله ديگه كتكم زد. الان فلجم. نمي‌تونم راه برم. حتي ويلچر هم ندارم. من حتي چهار دست و پا تا دستشويي مي‌رم. كف تمام دستام تاول زده. پول عمل ندارم كه برم دستم رو جراحي كنم. دكتر گفت چون از چهار جا شكسته بايد عمل كني وگرنه بعد يه مدت دستت سياه مي‌شه و مجبور مي‌شيم قطع كنيم.»

مجدد گريه مي‌كند و گريه‌كنان مي‌گويد: «همين الانم شايد سه، چهار روز ديگه مجبور شم برگردم خونه‌ام. من مجبورم. به خاطر دوتا دخترام مجبورم. چند بار شكايت كردم. نامه پزشكي قانوني دارم اما همين رفت و آمدهاي قانوني هم هزينه برمي‌داره من ندارم. اگر هم پي اين ماجرا رو بگيرم همسرم دو تا دخترانم را از من مي‌گيرد. من كه در اين دنيا كسي را ندارم. تنها سرمايه‌هاي زندگيم اين دوتا بچه هستن و اگه شكايت كنم و طلاق بگيرم ديگه اين دوتا بچه رو نمي‌بينم. پس مجبورم زندگي كنم. حيف كه من گوشيم از اين معمولي‌هاست وگرنه عكس اين دستم و برگه‌هاي پزشكي رو براتون مي‌فرستادم.»


گريه مي‌كند و در گوشم صداي گريه‌هاي اين زن مي‌پيچد و به احترام گريه‌هاي او سكوت مي‌كنم تا تلفن قطع مي‌شود.، اما صداي گريه‌هاي اين زن و امثال او ادامه دارد...

انتهای پیام

منبع: اعتماد

دیدگاه تان را بنویسید