چه کسی میخواهد،من و تو،ما نشویم؟
کد خبر: 14351

چه کسی میخواهد،من و تو،ما نشویم؟

فاطمه علمدار نوشت: "ما" باید "ما" بمانیم تا از این شب تاریک و بیم موج و گرداب حائل به سلامت بگذریم."ما"باید مواظب "خودمان" باشیم و این سلحشورانه ترین مبارزه است.

بیان فردا | فاطمه علمدار | نشسته ام رادیو مترونوم گوش میدهم و رسیده است به تاریخ ساخته شدن و ماندگار شدن آهنگ سلطان قلبها و من نمی‌فهمم که چرا هربار آهنگ را پخش می‌کند قلبم مچاله می‌شود و وقتی تیتراژ این پرفروش ترین فیلم سال ۱۳۴۷ را پخش می‌کند اشکهایم می آید و نمی‌توانم به کارهایم برسم.طول میکشد تا یادم بیفتد روی خاطره سلطان قلبها به عنوان یک آهنگ خاطره انگیز جمعی ما ایرانیان،خاطره جدیدی نشسته که انقدر دردناک است که مدتهاست ترجیح داده ام  آهنگ و خاطراتش را با هم در انتهایی ترین و تاریک ترین پستوی ذهنم پنهان کنم که نتواند به روانم چنگ بیندازد...فراموش کردن و سرکوب کردن و تغییر دادن خاطرات یکی از جدی ترین مکانیسم های دفاعی روانی ماست برای اینکه بتوانیم زندگی را تاب بیاوریم.مثلا فراموش کردن کتکی که در بچگی از بهترین مادر دنیا خورده ای،یا تحقیری که در کلاس درس تحمل کرده ای یا دعواهایت با بهترین برادر دنیا!برای همین است که می‌گویند خاطرات غیرقابل اعتماد ترین داده ها برای بازسازی گذشته اند چون هرکدام از شاهدان ماجرا، آنچه به واقع اتفاق افتاد را با عبور دادنش از فیلتر همه احساسات و تجربیاتشان بازتعریف می‌کنند و اینطور است که هرکس گمان می‌کند دیگری دارد دروغ می‌گوید غافل از اینکه زاویه نگاهشان وقت تماشای واقعه زمین تا آسمان فرق داشت و این تازه برای خاطرات دوست داشتنی و یا حداقل تحمل کردنی است که قابلیت بزک کردن و بازتعریف کردن دارند.

زندگی ما ولی پر از خاطرات هولناکی است که برای محافظت از خودمان ترجیح می‌دهیم به یادشان نیاوریم و تا اینجایش اشکالی ندارد.مشکل از جایی شروع می‌شود که حجم تلخی ها آنقدر زیاد می‌شود که ذهن فرصت تفکیک کردن میان "قابل تحمل هایی که می‌شود بَزَکشان کرد" و آنها که "بهتر است فراموش شوند" پیدا نمی کند و یا همه را بَزَک می‌کند و یا همه را فراموش می‌کند و بدتر اینکه خاطرات تلخ بر دوش خاطرات خوش پیشین سوار شوند و فرد را مجبور کنند پیوندش را با لنگرهای قدرتمند خاطرات مشترک و جمعی که او را در کنار دیگران نگه می‌داشتند و کمک میکردند بتواند با لذت از تجربیاتی که "ما" پشت سر گذاشتیم صحبت کند، بگسلد...

فراموش کردن خاطراتِ تلخِ غیرقابلِ بَزَک کردن،یک مکانیسم محافظتی روانی است برای قوی ماندن و ادامه دادن؛ ولی وقتی خاطرات تلخ بر روی خاطرات خوش پیشین سوار میشوند و آنقدر به سرعت بازتولید میشوند که افراد فرصت نمی‌کنند خاطراتشان را بازسازی کنند و خاطرات جمعی شان را حفظ کنند،کم کم به جمعی از افراد در خود فرو رفته و تنها تبدیل میشوند که نمی‌توانند به هیچ لنگر مشترکی چنگ بزنند برای کنار هم ماندن...نمی‌توانند به راهپیمایی های مشترکشان فکر کنند، به کمک های به جبهه،به سرودهای دوران مدرسه، به اردوها،به فعالیت‌های دانشجویی شان،به آهنگهایی که زمزمه میکردند،به امیدهایی که می‌پروراندند، به کتابفروشی هایی که میرفتند و حالا خاطره پلمپ رویشان سوار شده، به قهرمانانی که دوستشان داشتند و حالا فقط حماقت و بلاهت می‌بینند در آن همه احترام و علاقه؛ به شادیِ دیدار با مهاجرانی که کریسمس که می‌شود به ایران میایند برای تجدید خاطره و یادآوری دوباره اینکه "ما" هرجای این دنیا که باشیم دلبسته این خاکیم و حالا مدام کفش قرمز دخترانه ای بر خاک،خنج میکشد بر صورت سرد و مات آن شادی...

خاطرات جمعی ارزشمندترین سرمایه هر گروه و جامعه ای است.وقتی مردمی با سلطان قلبها گریه می‌کنند و با دیدن رنگین کمان،وقتی مادران از لذت بردن از قامت رعنای نوجوانانشان دلشوره می‌گیرند و سن مهاجرت به دوران دانش آموزی میرسد،بلندترین زنگ خطر ممکن نواخته شده."ما" باید حواسمان به خودمان باشد و مواظب خاطراتمان باشیم که دود نشوند و کشتی شکستگانی از هم دور مانده نشویم..."ما" باید "ما" بمانیم تا از این شب تاریک و بیم موج و گرداب حائل به سلامت بگذریم."ما"باید مواظب "خودمان" باشیم و این سلحشورانه ترین مبارزه است...

 

دیدگاه تان را بنویسید