توضیح یکی از همکلاسی‌های آرمیتا گراوند درباره اتفاقی که در مترو افتاد
کد خبر: 10865

توضیح یکی از همکلاسی‌های آرمیتا گراوند درباره اتفاقی که در مترو افتاد

روزنامه اعتماد نوشت: یکی دیگر از این دانش‌آموزان که خود را هم‌کلاسی آرمیتا معرفی می‌کند و مدام با دست اشکش را پاک می‌کند، با چند جمله کوتاه پاسخ هر پرسشی را به پایان می رساند؛ شما فکر می‌کنید چه اتفاقی آن روز رخ داد؟ «همان که همه می‌دانیم و شنیدیم دیگر.»

بیان فردا | مهر امسال برای «آرمیتا» و خانواده «گراوند» بی‌مهر و پاییزی بود؛ ۲۹ روز پیش دانش‌آموز رشته نقاشی خانواده‌ای مهاجر و کارگر، صحیح و سالم از خانه بیرون رفت و هیچگاه دیگر به خانه برنگشت.

صبح روز یکشنبه ۹ مهر این دختر ۱۷ ساله از خانه عازم ایستگاه مترو میدان شهدا ‌شد، در سوپرمارکت این ایستگاه کیک و آب‌میوه‌اش را گرفت و روی صندلی‌های سکو به انتظار دوستانش ماند که با قطار شلوغ صبحگاهی احتمالا عازم ایستگاه تئاتر شهر شوند و بعد با عوض کردن خط در ایستگاه مهدیه و در چندصدمتری مدرسه‌شان پیاده شوند؛ مقصد آنها بی‌تردید «هنرستان فنی‌حرفه‌ای دخترانه عروه‌الوثقی» بود که البته هیچگاه دیگر پای آرمیتا به هنرستان‌شان نرسید تا همین دیروز که خبر مرگش از رسانه‌ها به فضای این مدرسه‌ رسید و حوالی ظهر اشک و گریه‌ هم‌مدرسه‌‌ای‌هایش با صدای آژیر آمبولانس‌های اورژانس، نوای غمگین عزایش در بخش جنوبی خیابان ولی‌عصر شد.

خانواده چهارنفره گراوند اما پدری کارگر، مادری خانه‌دار و دو دختر که آرمیتا کوچک‌تر بود، در تمام این ۲۹ روز سرخط اخبار ایران بودند و حالا هر کسی نسبتی با این خبر دارد و به ‌نظر می‌آید روایت‌های رسمی چند خبرگزاری و انتشار چند فیلم از فضای مترو هم تاثیر چندانی بر شفافیت نداشته است؛ فضایی که کارشناسان رسانه و جامعه‌شناسان آن را به خلأ فعالیت خبرنگاران و رسانه‌های مستقل و همچنین ریشه‌های کم‌اعتمادی در جامعه کنونی ایران نسبت می‌دهند

. برای خبرنگاران و گروه اجتماعی «اعتماد» اما پیگیری پرونده و تلاش به ایجاد روزنه نوری بر این مساله‌ مهم بوده و پس از برگزاری جلسه‌ای به همت بخش مطبوعاتی وزارت ارشاد و با حضور مدیران و سردبیران رسانه‌ها، بار دیگر این پیگیری‌ها جدی‌تر آغاز شد؛ گزارش پیش‌رو روایتی از تلاش بیش از یک‌هفته‌ای خبرنگاران این روزنامه برای روایت این پرونده و انتشار توضیحات خانواده، پزشکان و همچنین مسوولان رسمی است، روندی که پیش از پایان و جمع‌بندی آن با خبر مرگ «آرمیتا گراوند» وارد مرحله‌ای تازه شد. گزارش پیش‌رو، روایتی از این پیگیری و انتشار یافته‌های قابل‌اعتنا است هرچند که همچنان جای خالی توضیحات بسیاری از افراد موثر در این پرونده، برجسته است.

هنرستان عروه‌الوثقی- مهدیه تهران

دو، سه روز پایانی هفته پیش تماس‌های مداوم خبرنگار اعتماد با شماره تماس مدرسه عروه‌الوثقی بی‌پاسخ می‌ماند و به ‌نظر می‌‌آید ادامه پیگیری و شنیدن روایت معلمان و هم‌کلاسی‌های آرمیتا جز با حضور در این مدرسه ممکن نیست؛ نخستین روز فعالیت مدرسه شنبه است اما هنوز آفتاب چندان گرم نشده که خبری بر خروجی خبرگزاری رسمی دولت نقش می‌بندد؛ «آرمیتا گراوند دانش‌آموز تهرانی درگذشت.» پیش از رسیدن ما به مدرسه‌ای در جنوب خیابان ولی‌عصر و درست روبروی مهدیه تهران، خبر اما به مدرسه رسیده و پیش از فرارسیدن زمان همیشگی تعطیلی مدرسه، مدام والدین دانش‌آموزان از راه می‌رسند.

سه دختر نوجوان، با یونیفورم سورمه‌ای و مقنعه مشکی که دور گردن‌شان افتاده، در حالی که دست همدیگر را گرفته‌اند، پیاده‌روی خیابان ولیعصر را پایین می‌آیند، هر سه در حال اشک ریختنند و مادر یکی از دخترها، نگران، پشت سرشان می‌آید.

درباره آرمیتا؛ دختری که 29 روز پیش در متروی تهران به کما رفت که می‌پرسیم، حال‌شان دگرگون‌تر می‌شود. همه با او هم‌مدرسه‌ای بودند و یکی‌شان او را از نزدیک می‌شناخت. یکی از دخترها با هق‌هق می‌گوید: «آرمیتا رفت، چه بگوییم دیگر.»

کمی جلوتر، دختر دیگری با همان یونیفرم، دست پدرش را گرفته و باز هم در حالی که گریه می‌کند، خود را دنبال پدرش می‌کشاند. ساعتی که این دختران راهی خانه شده‌اند، کمی برای تعطیل شدن مدرسه زود است. ساعت 12 نشده و تک و توک والدین برای بردن بچه‌های‌شان راهی هنرستان شده‌اند. چهره پدر دختر نیز دست‌کمی از خودش ندارد؛ نگران و ناامید.

به مدرسه که می‌رسیم، دو موتور اورژانس خودنمایی می‌کنند. از ظواهر امر پیداست بچه‌ها در مدرسه حال و روز خوبی ندارند و نیاز به امدادرسانی پیش آمده است. از همین ظواهر هم می‌شود حدس زد چرا والدین زودتر از زمان تعطیلی مدرسه، دنبال بچه‌ها آمده‌اند تا زودتر آنها را به خانه ببرند. از سرایدار مدرسه می‌خواهیم ما را نزد مدیر مدرسه ببرد، اما به محض اینکه می‌شنود خبرنگاریم، می‌گوید نیستند و در را می‌بندد. بار دیگر تلاش می‌کنیم تا لااقل قصدمان را از صحبت با مدیر بشنود، این‌بار می‌گوید هستند، اما گفتند کسی داخل نیاید. می‌گوییم می‌خواهیم روایت‌شان را بشنویم و بچه‌ها را ببینیم. بار سوم که شانس‌مان‌ را برای ورود به مدرسه امتحان می‌کنیم، با معاون مدرسه روبرو می‌شویم: «امروز حال همه بد است، اینجا جو خوب نیست، لطفا بروید اداره صحبت کنید، لطفا بروید چند روز دیگر بیایید، اورژانس را نمی‌بینید؟ حال بچه‌ها خوب نیست.»

حرف‌هایش برایمان قابل درک است از سرایدار تا معاون و مدیر تا بچه‌ها. بیرون مدرسه می‌ایستیم و نظاره‌گر می‌مانیم. پدری با موتور دم در مدرسه پارک کرده و با دیدن اورژانس نگران شده. گویا از مدرسه به والدین زنگ زده‌اند که زودتر از زمان تعطیلی مدرسه بچه‌ها را به خانه ببرند. زنگ در را می‌زند و راهش می‌دهند تو. دختری با باز شدن در مدرسه همراه با مادرش خارج می‌شود؛ گویا از نزدیکان آرمیتا بوده و صدای گریه‌اش پیاده‌رو را برداشته. مادرش دستش را دورش حلقه کرده که تعادل دختر حفظ شود. به پهنای صورت اشک می‌ریزد و با صدای بلند دوستش را صدا می‌زند. عرض خیابان را طی می‌کنند تا اسنپ‌شان را پیدا کنند. کنار میوه‌فروشی ایستاده، تا اسم آرمیتا را می‌آوریم، دوباره صدای گریه‌اش بلند می‌شود و انگار دیگر نمی‌تواند خودش را کنترل کند. می‌توان حدس زد یکی از دخترانی که برایش اورژانس را خبر کرده بودند، او بوده باشد. مادرش دستانش را دور دخترش محکم‌تر می‌کند و اسنپش را بین ماشین‌های ایستاده کنار خیابان ولی‌عصر پیدا می‌کند و راهی می‌شوند. تنها چیزی که از دهان دختر بیرون می‌آید اسم آرمیتاست.

حالا دیگر انگار زنگ آخر را زده‌اند و بچه‌ها از مدرسه بیرون می‌آیند. نمی‌دانم رسم هرروزشان است که همدیگر را موقع خداحافظی بغل می‌کنند یا امروز همه از هم می‌خواهند بیشتر مراقب خودشان باشند و به نشانه همدردی همدیگر را در آغوش می‌کشند. گروهی راهی خیابان شده‌اند و هر دسته‌ای راهی سمتی از خیابان می‌شوند. دختری تنها به سمت چهارراه مولوی در حال حرکت است و با دستانش اشکش را پاک می‌کند. به سمتش که می‌روم، انگار دلش می‌خواهد از غصه‌اش بگوید. هم‌مدرسه‌ای آرمیتا بوده و هر دو همسال بودند، او کلاس دوازده گرافیک و آرمیتا کلاس دوازده نقاشی. می‌گوید امروز حال هیچ‌کس خوب نبود.

یکی دیگر از این دانش‌آموزان که خود را هم‌کلاسی آرمیتا معرفی می‌کند و مدام با دست اشکش را پاک می‌کند، با چند جمله کوتاه پاسخ هر پرسشی را به پایان می‌رساند؛ شما فکر می‌کنید چه اتفاقی آن روز رخ داد؟ «همان که همه می‌دانیم و شنیدیم دیگر.»

این روایت چند نفر از همکلاسی‌ها و هم‌مدرسه‌ای‌های آرمیتا گراوند، دختر 17 ساله‌ای است که روز 9 مهرماه، در واگن متروی ایستگاه میدان شهدای تهران، از حال رفت و بعد از 28 روز بودن در کما، از دنیا رفت. آرمیتا، صبح یکشنبه برای رفتن به مدرسه، راهی مترو شده بود، خرید کرده بود، در ایستگاه منتظر دوستانش نشسته بود، قطار شماره 134 که آمد، اکیپ‌شان تکمیل شده بود و سوار قطار شده بود، اما آنطور که در فیلم منتشر شده از سوی مترو دیده می‌شود، چند ثانیه بعد از ورود، دوستانش او را در حالی که از حال رفته بود، به بیرون از قطار آوردند. چند نفری هم دورش جمع شدند و راهبر قطار اعلام مورد اورژانسی کرد و در نهایت توسط امدادگران اورژانس، راهی بیمارستان فجر شد.

آنچه در فیلم منتشر شده از دوربین‌های مداربسته متروی شهدا مشخص است، بعد از ملحق شدن دوستان آرمیتا به او، در حالی که روی صندلی‌های ایستگاه نشسته بودند و منتظر قطار بودند، چند خانم چادری به آنها نزدیک شدند و مکالمه‌ای بین‌شان شکل گرفت اما باز هم آنچه در فیلم دیده می‌شود، این است که ساعت 08: 07 دقیقه صبح آرمیتا و دوستانش وارد قطار شدند و 4 ثانیه بعد دوستان آرمیتا در حالی که او روی زمین افتاده بود و سرش تقریبا روی لبه بیرونی قطار بود، او را به بیرون از قطار آوردند. همان لحظه‌ای که راهبر قطار متوجه می‌شود و به درون کابین خود می‌رود و اورژانس را خبر می‌کند.

 

دیدگاه تان را بنویسید