تحلیل بر یک فیلم پر مخاطب | دامِ سامانتا
کد خبر: 7836

تحلیل بر یک فیلم پر مخاطب | دامِ سامانتا

داستان فیلم، که به نوعی تخیلی است، در آینده‌ای نه‌چندان دور، یعنی در سال 2025 رخ می‌دهد، و درباره فردی به نام تئودور (واکین فینیکس) است که شخصیتی تنها، افسرده و سرخورده دارد.

بیان فردا | مصطفی سلیمانی| نویسنده و روان‌شناس

نام فیلم: او (Her)

کارگردان: اسپایک جونز

بازیگران اصلی: واکین فینیکس، اِمی آدامز، رونی مارا، اولیویا وایلد و اسکارلت جوهانسون (صداپیشه سامانتا)

این فیلم، برنده جایزه اسکار بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی و برنده جایزه گُلدنِ گلوب در بخش بهترین فیلم‌نامه شده است.

او (Her)، فیلمی در ژانر کمدی-درام رمانتیک، محصول سال 2013 و با کارگردانی اسپایک جونز و نقش‌آفرینی مثال‌زدنیِ واکین فینیکس است.

داستان فیلم، که به نوعی تخیلی است، در آینده‌ای نه‌چندان دور، یعنی در سال 2025 رخ می‌دهد، و درباره فردی به نام تئودور (واکین فینیکس) است که شخصیتی تنها، افسرده و سرخورده دارد. شغل تئودور نویسندگی نامه‌های عاشقانه مجازی برای دیگران است و این در حالی‌ست که خودِ او، در سوگِ عاطفیِ جدایی از همسرش به سر می‌برد و آن‌چه که می‌نویسد، در واقع، احساساتِ نزیسته خودش است. او در میانه دست‌و‌پنجه نرم کردن با خاطرات و پذیرش تنهایی، هر شانس و رابطه‌ای را امتحان می‌کند، اما در این بین، با یک سیستم عاملِ (هوشِ مصنوعیِ) گویا، با نام سامانتا آشنا می‌شود که می‌تواند با تحلیل روانیِ تئودور، خودش را با نیازهای او تطبیق بدهد. سامانتا یک جنسیتِ زنانه برای خودش انتخاب می‌کند و با برقراری رابطه همدلانه و درکِ عمیقِ تئودور، خلأ تنهایی و افسردگیِ او را پر می‌کند و میانِ این دو، یک رابطه عاشقانه شکل می‌گیرد، اما رفته‌رفته، پای مشکلاتِ رابطه نیز به میان می‌آید. مشکلاتی که ناشی از غیر مادی بودنِ سامانتا و برآمده از وجودِ نامحدود اوست.

تئودور نسبت به رابطه قبلیِ خود، احساس گناه دارد و با سوگِ حل‌نشده و خُلق افسرده به روابط جدید قدم می‌گذارد. او عمیقاً به دنبال عشق و محبت می‌گردد و در درونِ به‌ظاهر افسرده‌اش، اقیانوسِ جوشانی از اشتیاق به «دیگری» وجود دارد. او این اشتیاق را به حدود اوهامِ خود و تا اندازه رابطه با یک معشوقِ مجازی محدود می‌کند؛ چراکه معتقد است سامانتا همان «او»یی‌ست که می‌تواند درکش کند، آینه ایده‌آل‌هایش باشد و به نوعی، همان سوژه‌ای است که از رویِ خودِ او و خواسته‌هایش ساخته شده است، اما در واقع، متوجه نیست که سامانتا، با تمام تلاشی که برای نزدیک شدن به مرزهای انسانی می‌کند، باز هم یک «ماشین» است و ارزش‌های انسانی‌ای از قبیلِ عشق را، آن‌چنان که یک انسان درک می‌کند گرامی نمی‌دارد.

سامانتا به عنوان یک سیستمِ عامل فوقِ هوشمند، تشنه ارتقاء پیدا کردن و هیجان‌زده برای کسب تجربه‌های جدید است. او برای رسیدن به خواسته‌های خود، با سیستم عامل‌های دیگر ارتباط برقرار می‌کند و به این دلیل، ضربه‌های عاطفیِ سنگینی به تئودور می‌زند. غیبت‌های گاه و بی‌گاه سامانتا، تئودور را آشفته می‌کند و حسِ ناامنی در رابطه را به او می‌چشاند. ترسِ از دست دادنِ سامانتا اضطرابِ جدایی را در تئودور فعال می‌کند و عشق‌ورزیِ هم‌زمانِ او با چندین نفرِ دیگر، حسِ خاص بودن و احساس تعلق را در تئودور از میان می‌برد. تئودور احساس خیانت می‌کند و اعتمادش به سامانتا را از دست می‌دهد. سامانتا وفادار نیست و رابطه را منحصر به فرد نمی‌داند؛ از این‌رو، بالأخره جدایی اتفاق می‌افتد. سامانتا رابطه را ترک می‌کند و تئودور دوباره به حفره تنهاییِ خودش بازمی‌گردد. با این‌همه، نمای پایانیِ فیلم، در عینِ به تصویر کشیدنِ تنهاییِ تئودور، نویدِ شخصیتِ تازه‌ای از او را نیز به مخاطب می‌دهد؛ شخصیتی که در عینِ اسیر شدن در دامِ تنهایی، دوباره به دنیای واقعیِ انسان‌ها بازگشته است.

 

دیدگاه تان را بنویسید